شخصی از روی خشم مادر خود را کشت. به قاتل گفتند که تو به سبب سرشت بد خویش حتی از حق مادری یاد نکردی!؟ بگو که چرا مادر خود را کشتی؟ گفت:او مرتکب کاری شده بود که برای وی ننگ بود او را کشتم تا خاک عیب او را بپوشاند. گفتند:آن مرد را میکشتی. گفت :در این صورت باید هرروز یک نفر را میکشتم. من او را کشتم و خود را از کشتن خلق رهاندم. گلوی او را ببرم بهتر است از این که گلوی خلق را ببرم در نتیجه آن مادر بدخو نفس توست که فسادش همه جا را فرا گرفته. هوشیار باش و نفس خود را بکش. زیرا که به خاطر او هر لحظه در صدد کشتن کسی بر میآیی. نقس توست آن مادر بد خاصیت که فساد اوست در هر ناحیت هین بکش اورا که بهر آن دنی هر دمی قصد عزیزی می کنی اگر نفس را بکشی از عذرخواستن رها میشوی و دیگر در دنیا دشمنی نخواهی یافت. در این جا مولانا اشارهای دارد که بعضیها میگویند پس چرا پیامبران که نفس خود را کشتهاند دشمن و حسود دارند. ای جوینده راستی گوش کن تا جواب اشکال تردید آمیزت را بشنوی. منکران با خودشان دشمنی میکردند و آنان به خودشان ضربه میزدند. دشمن کسی است که قصد جان آدم را بکند، آن نیست که خود در حال جان کندن باشد. مانند آن غلامی که برای انتقام از خواجهی خود، خودکشی میکند.و خود را از بام خانه سرنگون میکند تا به اربات خود ضرر بزند !؟! لذا اگر کودک به مربی خود، بیمار بر طبیب خود، رختشوی بر خورشید و یا ماهی بر آب خشمگین شود، تو خود دقت کن که کدام زیان میبینند و سرانجام کدامیک بدبخت میشوند ؟ گر شود بیمار دشمن با طبیب ور کند کودک عداوت با ادیب در حقیقت رهزن راه خودند راه عقل و جان خودرا خود زدند گازری گر خشم گیرد زآفتاب ماهیی گر خشم می گیرد ز آب تو یکی بنگر کرا دارد زیان عاقبت که بود سیاه اختر از آن اگر خدا تو را زشت رو آفریده باشید، هوشیار باش که زشت خو نباشی. اگر کفشت پاره شد به سنگلاخ مرو. اگر دو عیب داری سعی مکن آن را چهار عیب کنی. به نظر من در این دنیای تلاش و تجربه هیچ چیزی شایسته تر از اخلاق نیکو نیست. پس قبل از آن که با دیگران مبارزه کنیم با خود به تفاهم برسیم. من ندیدم در جهان جست و جو هیچ اهلیت به از خوی نکو