حکایت غرور

شروع موضوع توسط Nazanin ‏27/7/15 در انجمن متون زیبا

  1. Nazanin

    Nazanin Moderator عضو کادر مدیریت

    ارسال ها:
    16,244
    تشکر شده:
    60
    امتیاز دستاورد:
    38
    0d37d195b6e85e6c0b5363f77ffa9d75.jpg



    در دوران گذشته دو برادر یکی به نام «ضیاء» و دیگری به نام «تاج» در شهر بلخ زندگی می کردند. ضیاء مردی بلندبالا، بذله گو، نکته سنج و خوش اخلاق بود. اما برادرش «تاج» قدی بسیار کوتاه داشت، با این حال از علم بالایی بهره می برد، به همین سبب به برادرش به دیده حقارت می نگریست. حتی از وجود او خجالت می کشید.
    روزی ضیاء به مجلس برادرش تاج که با حضور شخصیت های بزرگ برپا شده بود وارد شد، ولی غرور علمی تاج مانع از آن شد که به احترام برادرش بایستد. از این رو نیم خیز شد و به سرعت نشست.
    وقتی ضیاء از برادرش آن حرکت ناپسند را دید، با کنایه ای که حکایت از نکته سنجی او داشت، فی البداهه به مزاح گفت: «چون خیلی بلند قامتی، برای ثواب، کمی هم از آن قامت سروت بدزد.