داستان چهار شمع !

شروع موضوع توسط Nazanin ‏27/7/15 در انجمن داستانک و داستان نویسی

  1. Nazanin

    Nazanin Moderator عضو کادر مدیریت

    ارسال ها:
    16,244
    تشکر شده:
    60
    امتیاز دستاورد:
    38
    93a92ec0231b001713b20aeac6244354.jpg

    رسم است که در ایام کریسمس و در واقع آخرین ماه از سال میلادی چهار شمع روشن می نمایند ، هر شمع یک هفته می سوزد و به این ترتیب تا پایان ماه هر چهار شمع می سوزند ، شمع ها نیز برای خود داستانی دارند . امیدواریم با خواندن این داستان امید در قلب تان ریشه دواند .

    شمع ها به آرامی می سوختند ، فضا به قدری آرام بود که می توانستی صحبت های آن ها را بشنوی .

    اولی گفت : من صلح هستم ! با وجود این هیچ ** نمی تواند مرا برای همیشه روشن نگه دارد .
    فکر میکنم به زودی از بین خواهم رفت . سپس شعله اش به سرعت کم شد و از بین رفت .

    دومی گفت : من ایمان هستم ! با این وجود من هم ناچارا مدتی زیادی روشن نمی مانم ، و معلوم نیست تا چه زمانی زنده باشم ، وقتی صحبتش تمام شد نسیم ملایمی بر آن وزید و شعله اش را خاموش کرد .

    شمع سوم گفت : من عشق هستم ! ولی آنقدر قدرت ندارم که روشن بمانم . مردم مرا کنار می گذارند و اهمیت مرا درک نمی کنند ، آنها حتی عشق ورزیدن به نزدیکترین کسانشان را هم فراموش می کنند و کمی بعد او هم خاموش شد .

    ناگهان ... پسری وارد اتاق شد و شمع های خاموش را دید و گفت : چرا خاموش شده اید ؟ قرار بود شما تا ابد بمانید و با گفتن این جمله شروع کرد به گریه کردن .

    سپس شمع چهارم گفت : نترس تا زمانی که من روشن هستم می توانیم شمع های دیگر را دوباره روشن کنیم .
    من امید هستم !

    کودک با چشم های درخشان شمع امید را برداشت و شمع های دیگر را روشن کرد .

    چه خوب است که شعله امید هرگز در زندگی تان خاموش نشود . چرا که هر یک از ما می توانیم امید ، ایمان ، صلح و عشق را حفظ و نگهداری کنیم .