ضرب المثل واي به حال شما كه جوال جوال مي‌بريد

شروع موضوع توسط Nazanin ‏28/7/15 در انجمن ضرب المثل و حکایت

  1. Nazanin

    Nazanin Moderator عضو کادر مدیریت

    ارسال ها:
    16,244
    تشکر شده:
    60
    امتیاز دستاورد:
    38
    4b38f8da7c2e38fe7fbcc9df5b26b8af.jpg

    اين مثل كه در مقام تنبه و تنبيه گفته مي‌شود.

    حكايتي دارد كه مي‌گويد: پيرمردي بود زاهد كه در دل كوه، توي دخمه‌اي عبادت مي‌كرد و از علف‌ها و ميوه‌هاي جنگلي كوه هم مي‌خورد. روزي از كوه به زير آمد و به طرف ده راه افتاد رفت و رفت تا به نزديك ده رسيد، مزرعه گندمي ديد.



    خيلي خوشش آمد، پيش رفت و دو تا سنبله از گندم‌ها چيد و كف دستش خرد كرد و آن چند دانه گندم تازه را خورد، بعد از آنكه چند قدمي به طرف ده پيش رفت، به خودش گفت: «اي مرد! اين گندم از مال كه بود خوردي؟... حرام بود؟... حلال بود؟...»



    زاهد سرگردان و پريشان شد و گفت: «خدايا! من طاقت و توش عذاب آن دنيا را ندارم ـ هرچه مي‌خواهي بكني و به هر شكلي كه جايز مي‌داني مجازاتم كن و تقاص اين چند دانه گندم را در همين دنيا از من بگير!» خدا دعا و درخواست او را قبول كرد و او را به شكل گاوي درآورد و به چرا مشغول شد.



    صاحب مزرعه كه آمد و يك گاوي در گندم‌زارش ديد هرچه در حول و حوش نگاه كرد كسي را نديد ـ ناچار طرف غروب، گاو را به خانه آورد و مدت هشت سال از او بهره گرفت، آخر كه از گوشت و پوست او هم استفاده كرد، كله خشك او را براي مزرعه‌اش «داهول» كرد يعني مترسك كرد و توي زمين سر چوب كرد ـ روزي كه صاحب زمين مزرعه‌اش را چيد و كوبيد و گندم را خرمن كرد، شب دزدها آمدند و جوال‌هاشان را از گندم پر كردند ناگهان صداي غش‌غش خنده از كله خشك گاو بلند شد، دزدها مات و حيران شدند و خشكشان زد، هرچه به اين طرف و آن طرف نگاه كردند ديدند هيچكس نيست اول خيلي ترسيدند و گندم جوال كردن را ول كردند.



    بعد آمدند پيش كله و ايستادند و گفتند: «اي كله! ترا خدا بگو ببينم چرا مي‌خندي؟ تو كه هستي؟ چرا اينطور مي‌خندي و ما را مسخره مي‌كني؟» كله به زبان آمد و شرح احوالش را گفت و آخر هم گفت: «من به تقاص دو تا سنبله گندم دارم چنين مكافاتي مي‌بينم ـ واي به حال شما كه جوال جوال مي‌بريد!»