این مثل را هنگامی می آورند كه بخواهند بگویند:شخصی چیز بسیار پر ارزشی با بهایی ناچیز و اندك معاوضه كرده است. آورده اند كه .... مؤذّن مسجدی در نیشابور سحرگاه بر مناره قرآن می خواند.در آن همسایگی شخصی بیمار بود.آن شخص از آواز موذن در دل شب،خوشحال شده و بسیار گریست تا روز شد،كسی فرستاد و موذن را بخواند و گفت:در سحرگاه بر مناره تو قرآن میخواندی؟ گفت:آری .گفت:پس یكباره دیگر بخوان. موذن پنج آیه از قرآن خواند،بیمار گریست و آن مؤذن را دو سكه طلا داد .چون مؤذن از نزدیك آن شخص بیرون آمد ،به مجلس شیخ ابوسعید ابوالخیر آمد. شیخ سخن می گفت در میان مجلس،دو سگبان آمدند و از شیخ چیزی خواستند ، شیخ رو كرد به موذن و گفت:آن دو سكه طلا كه آن بیمار به تو داد به این دو نفر بده. موذن به فكر فرورفت كه بیمار در تنهایی آن دو سكه را به من داد. آنجا هیچ كس نبود،شیخ از كجا دانست.او هم چنان در تفكر بود. شیخ گفت:اندیشه بسیار مكن،كه آب گرمابه پارگین را شاید. مؤذن را وقت ،خوش گشت و طلا به ایشان داد.بله آب گرمابه پارگین را شاید !