رباعیات زیبای خیام نیشابوری (5)

شروع موضوع توسط Nazanin ‏30/7/15 در انجمن شعر و ترانه

  1. Nazanin

    Nazanin Moderator عضو کادر مدیریت

    ارسال ها:
    16,244
    تشکر شده:
    60
    امتیاز دستاورد:
    38
    d99344356823e5c2c5b4d5767be54263.jpg

    خیام نیشابوری،رباعیات خیام



    عُمَر خَیّام نیشابوری (نام کامل: غیاث‌الدین ابوالفتح عُمَر بن ابراهیم خیام نیشابوری) (زادهٔ ۲۸ اردیبهشت ۴۲۷ خورشیدی در نیشابور – درگذشته ۱۲ آذر ۵۱۰ خورشیدی در نیشابور) که خیامی و خیام نیشابوری و خیامی النیسابوری هم نامیده شده‌است، فیلسوف، ریاضی‌دان، ستاره‌شناس و رباعی سرای ایرانی در دورهٔ سلجوقی است.


    اين قافله ی عمر عجب میگذرد!
    درياب دمی که با طرب میگذرد؛
    ساقی، غم فردای حريفان چه خوری.
    پيش آر پياله را، که شب میگذرد.

    ******************

    اسرار ازل را نه تو دانی و نه من،
    وين حرف معما نه تو خوانی و نه من؛
    هست از پس پرده گفتگوی من و تو،
    چون پرده برافتد، نه تو مانی و نه من.

    ******************

    وقت سحر است، خيز ای مايهی ناز،
    نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز،
    کانها که بجايند نپايند کسی،
    و آنها که شدند ** نمیآيد باز! .

    ******************

    صبح است، دمی بر می گلرنگ زنيم،
    وين شيشه ی نام و ننگ بر سنگ زنيم،
    دست از امل دراز خود باز کشيم،
    در زلف دراز و دامن چنگ زنيم.

    ******************
    فصل گل و طرف جويبار و لب کشت،
    با يک دو سه تازه دلبری حور سرشت؛
    پيش آر قدح که باده نوشان صبوح،
    آسوده ز مسجدند و فارغ ز بهشت.

    ******************

    افلاک که جز غم نفزايند دگر،
    ننهند بجا تا نربايند دگر؛
    ناآمدگان اگر بدانند که ما
    از دهر چه میکشيم، نايند دگر.

    ******************

    دل سر حيات اگر کماهی دانست،
    در مرگ هم اسرار الهی دانست؛
    امروز که با خودی، ندانستی هيچ،
    فردا که ز خود روی چه خواهی دانست؟

    ******************

    در گوش دلم گفت فلک پنهانی:
    حکمی که قضا بود ز من ميدانی؟
    در گردش خود اگر مرا دست بدی،
    خود را برهاندمی ز سرگردانی.

    ******************

    از من رمقی به سعی ساقی مانده است،
    وز صحبت خلق بی وفاقی مانده است؛
    از باده ی نوشين قدحی بيش نماند.
    از عمر ندانم که چه باقی مانده است!

    ******************

    هنگام سپيده دم خروس سحری
    دانی که چرا همی کند نوحه گری؟
    يعنی که: نمودند در آيينه ی صبح
    کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری!

    ******************

    گاويست بر آسمان قرين پروين،
    گاويست دگر نهفته در زير زمين؛
    گر بينائی، چشم حقيقت بگشا:
    زير و زبر دو گاو مشتی خر بين.

    ******************

    ای آنکه نتيجه ی چهار و هفتی،
    وز هفت و چهار دايم اندر تفتی،
    می خور که هزار باره بيشت گفتم:
    باز آمدنت نيست، چو رفتی رفتی.