خداحافظ ای یار پهلو شکسته خداحافظ ای رونق آشیانم خداحافظ ای قوت زانوانم خداحافظ ای جسم بی جان زهرا خداحافظ ای مانده در کوچه تنها خداحافظ ای گریه های شبانه خداحافظ ای بانوی بی نشانه خداحافظ ای کوچه های مدینه خداحافظ ای زخم بازو و سینه خداحافظ ای داغ در دل نهفته خداحافظ ای موی آتش گرفته خداحافظ ای خاطرات غم یار خداحافظ ای خون مانده به دیوار خداحافظ ای یار در خون تپیده خداحافظ ای یاور قد خمیده خداحافظ ای یاور مهربانم خداحافظ ای مادر کودکانم خداحافظ ای یاس صورت کبودم عزلت گرفته ای تو و من هم که بستری غصه غذای من شده این روز آخری زانو بغل گرفته ای و به دل داغ میزنیماتم زده ز غصه این یاس پرپری طوری کنار بستر من گریه میکنی باور نمی کنم که علی دلاوری! شانه به موی زینب و نان پخته ام علیجارو زدم به خانه که پر دربیاوری خواهی اگر که برلب من خنده گل کند باید برای فاطمه تابوتی آوری در زیر پیرهن تو مرا شستشو بدهترسم از این بود که تو طاقت نیاوری آخر نگاه زینب و این در کشد مرا دارم ز حق طلب که نسوزد دگر دری یادت نمی رود که علی جان به نیمه شبآب از برای تشنه لب من بیاوری ای جان عالمی به فدایت حسین من روزی فرا رسد که ببینم تو بی سری میلاد یعقوبی ای روح آفتاب چرا پا نمی شوی بانوی بو تراب چرا پا نمی شوی پهلوی منهم از خبر رفتنت شکسترکنم شده خراب چرا پا نمی شوی با قطره قطره اشک سلامت نموده ام زهرا بده جواب چرا پا نمی شوی خورشید لطمه دیده حیدر بلند شوبر جمع ما بتاب چرا پا نمی شوی رفتی و روی صورت خود را کشیده ای ای مادر حجاب چرا پا نمی شوی بی تو تمام ثانیه ها دق نموده اندرفته زمان بر آب چرا پا نمی شوی روی کبود تو به نگاهم اشاره کرد مردم از این خطاب چرا نمی شوی می میرد از تنفس دلگیر کوچه هاای غنچه های ناب چرا پا نمی شوی