قاصدك ! هان ، چه خبر آوردي ؟ از كجا وز كه خبر آوردي ؟ خوش خبر باشي ، اما ،اما گرد بام و در من بي ثمر مي گردي انتظار خبري نيست مرا نه ز ياري نه ز ديار و دياري باري برو آنجا كه بود چشمي و گوشي با كس برو آنجا كه تو را منتظرند قاصدك در دل من همه كورند و كرند دست بردار ازين در وطن خويش غريب قاصد تجربه هاي همه تلخ با دلم مي گويد كه دروغي تو ، دروغ كه فريبي تو. ، فريب قاصدك هان، ولي ... آخر ... اي واي راستي آيا رفتي با باد ؟ با توام ، آي! كجا رفتي ؟ آي راستي آيا جايي خبري هست هنوز ؟ مانده خاكستر گرمي ، جايي ؟ در اجاقي طمع شعله نمي بندم خردك شرري هست هنوز ؟ قاصدك ابرهاي همه عالم شب و روز در دلم مي گريند