کلماتی که به من خیره شدند رخت های روی بند ظرف های منتظر تا شستشو بوسه بر هم می زنند *** کفش های جفت شده بیرون در امتداد یک صدای آشنا سر به روی شانه هم می زنند *** میوه های فصل پاییز و بهار سیب ها و دانه های یک انار سفره های بی ریا از رنگ و رو دست خواهش بر تن هم می زنند *** بوی پاییز و نماز و سادگی قاب های پر شده از عطر یاس جا نمازی رنگ چشمان توسبز خنده بر من می زنند *** در کنار استکان چای داغ دفتری خط خط شده از شعر من بر لب بشقاب خرما و پنیر هی به هم سر می زنند *** روی هر بامی خدایی خنده رو در قفس آوازهای بغض من مثل گنجشکان آزاد و رها سوی هم پر می زنند *** نان ترد و تازه خوش رنگ و رو آفتاب نیمه جان ماه دی رقص گلبرگی به روی حوض شب تکیه بر هم می زنند *** خش خش برگ درخت خانه ام تابش نوری که می تابد به گل گریه های کودک همسایه ام مثل مهمانی کنون در می زنند *** سینی و سبزی تازه در سبد مستی و مجنونی گیسوی بید بادهای نرم و نازک پشت در سوی شعر من چرا پر می زنند؟ *** خاطرات مانده در افکار من عکس های بی نفس در قاب تو روزهای خالی از دیدار ما خانه ام را رنگ دیگر می زنند *** باز می پرسم ز خود دیوانه وار بعد از اینکه خفته ام در خاک سرد هیچ ** آیا به یادم یک شبی خنده بر اشعار پرپر می زند؟