چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی ( اشعار رهی معیری )

شروع موضوع توسط Nazanin ‏31/7/15 در انجمن شعر و ترانه

  1. Nazanin

    Nazanin Moderator عضو کادر مدیریت

    ارسال ها:
    16,244
    تشکر شده:
    60
    امتیاز دستاورد:
    38
    مشاهده پیوست 62f607f702ded9fd85c3558f2b3346fa.jpg

    چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی
    چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی



    من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
    تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی



    خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
    تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی



    ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
    من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی



    در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
    در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی



    من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
    من سلسله موجم تو سلسله جنبانی



    از آتش سودایت دارم من و دارد دل
    داغي که نمی بینی دردی که نمی دانی



    دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم
    کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی



    ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟
    روی از من سر گردان شاید که نگردانی