نه بی یادت برآید یکدم از من نه بی رویت جدا گردد غم از من بزن بر جانم آن زخمی که دانی بشرط آنکه گویی مرهم از من دلم را خون تو میریزی و ترسم که خواهی خونبهای دل هم از من مرا از هرکه دیدی بیش کشتی مگر ** را نمی بینی کم از من؟ اگر آهی برآرم زین دل تنگ به تنگ آیند خلق عالم از من چنان رسوا شدم در عالم این بار که گویی پر شده ست این عالم از من بسان "اوحدی" دور از تو بیم است که فریادی برآید هردم از من اوحدی مراغه ای