سردرگمی در خانه ی جدید

شروع موضوع توسط Nazanin ‏30/8/15 در انجمن تزیینات

  1. Nazanin

    Nazanin Moderator عضو کادر مدیریت

    ارسال ها:
    16,244
    تشکر شده:
    60
    امتیاز دستاورد:
    38
    از خواب که بیدار شدم حوصله هیچ کاری را نداشتم حتی جدا شدن از رخت خواب را ،هنوز به خانه جدید عادت نکرده بودم،سرم را به سوی ساعت چرخاندم ولی ساعت داخل وسایل روی میز آرایش غرق شده بود و نمی توانستم عقربه ی آن را ببینم.سعید بدون صبحانه رفته بود سرکار، صدایی از بیرون نمی آمد ، بچه ها هنوز خواب بودند.از خودم لجم گرفت؛دوست نداشتم وقتی هنوز خوابم سعید برود سر کار،دلم می خواست قبل از این که او بیدارشود ، بیدار باشم و برایش صبحانه بیاورم.کار او خیلی زیاد است و ما نمی توانیم وقت زیادی را باهم بگذرانیم.

    فقط صبح ها امکان این وجود دارد که دوتایی با هم صبحانه بخوریم و من تقریبا هر روز ، این موقعیت را از دست می دادم.

    به زحمت از جایم بلند می شوم و به آشپزخانه می روم. وای خدا! چه قدر کار دارم و چقدر دیر بیدار شدم! وضع اتاق نشیمن و پذیرایی هم بهتر از آشپزخانه نیست،اتاق بچه ها هم همین طور.نمی دونم می توانم با این خانه جدید کنار بیایم یا نه!

    صبحانه را آماده می کنم و به سراغ بچه ها میروم ولی بیدار نمی شوند از خستگیشان می فهمم که دیشب تا دیروقت بیدار بودند.یه جورایی کلافه می شوم وتنهایی صبحانه ای می خورم وسریع شروع به انجام کارهای روزانه ام می کنم؛ ولی هنوز یک سوم کارها را انجام نداده ام که صدای اذان را میشنوم،وقت نمازست و هنوز ناهارم حاضر نیست.باخودم یکی به دویی می کنم وآخرتصمیم می گیرم لااقل نماز اول وقت را از دست ندهم؛در طول نماز دائم دلم شور کارهای عقب افتاده ،خانه نامرتب و غذای روی گاز را می زند. غذا که آماده می شود بچه ها را به هر زور و زحمتی که هست بیدار می کنم وسر میز می آورم ؛ولی چون صبحانه نخورده اند میلی به ناهار هم ندارند. چه روز کسل کننده ای!!!

    امروز نیما کلاس زبان دارد ؛ولی هرچه اتاقش را زیر ورو می کند از کتاب زبانش خبری نیست .من ونیکو هم بسیج می شویم برای پیدا کردن کتاب نیما والبته کلید ماشین.

    278eec5473361348d719a5bebf2e99c6.jpg


    شب که سعید به خانه می آید،هنوز نتوانسته بودم به آشفتگی خانه سروسامانی بدهم، هر کارتونی رو که باز میکردم خانه بهم ریخته تر می شد.حتی نرسیده بودم کمی به خودم برسم،عصبی و ناراحت با دلواپسی بعد از شام با سعید صحبت می کنم؛ و از اینکه به کارهایم نمی رسم گله و شکایت دارم.سعید زیاد حرف نمی زند وبا لبخندی به سراغ کارتونی که کتاب هایش داخل آن است میرود .نیم ساعتی که می گذرد با دو تا برگه برمی گردد و آن ها را به من می دهد ؛ داخلش دو تا حدیـث نوشته ، احادیث تا ته ته قلبم فرو می رود و یه جورایی بهم نیرو میدهد:

    «أُوصِیکُمَا وَ جَمِیعَ وَلَدِی وَ أَهْلِی وَ مَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی‏ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ نَظْمِ أَمْرِکُم».

    شما (حسن وحسین)،تمام فرزندان،خانواده وکسانی را که این نامه ی من به آنها می رسد ،به تقوای الهی و نظم در کارها سفارش می کنم.(1)

    مخصوصا وقتی می بینم امام علی علیه السلام پس از سفارش به امر تقوی به نظم در امور توصیه می کنند ،متوجه می شوم که جایگاه نظم در زندگی چقذر والاست.

    حدیث دوم را هم بسیار کاربردی می یابم: «امض لکل یوم عمله فان لکل یوم ما فیه».



    امام علی علیه السلام می فرمایند: کار هر روز را در همان روز انجام ده زیراهرروز را کاری است (ویژه آن روز) (2)