« نان آن سال ها» داستان بسیار زیبا و تکان دهنده جوانی است که روایت خود را از یک روز زندگی اش بیان می کند و ترس از قحطی و گرسنگی را به نمایش در می آورد. روزگاری که بازتاب شرایط فاجعه بار جنگ جهانی دوم است. فاطمه شفیعی- بخش کتاب و کتابخوانی تبیان نان آن سال ها. نویسنده: هاینریش بل. مترجم: محمد ظروفی. انتشارات جامی. چاپ اول. تهران: 1389. 2200 نسخه. 104صفحه. قیمت: 2800تومان. «گرسنه» رمان حیرت آوری است از کنوت هامسن درباره جوانی بی نام که در خیابان ها پرسه می زند و از زور گرسنگی و ضعف فکرش از کار می افتد. او زندگی اش را با فروش مقاله و داستان به روزنامه ها، دزدی و گدایی می گذراند. این رمان شگفت به روانشناختی گرسنگی و فلاکت می پردازد. فلاکتی که البته تصویری از سال های بعد از جنگ جهانی را ارائه می دهد. سال هایی در بی کاری، فقر، ویرانی، دربه دری، مهاجرت و گرسنگی. موضوع گرسنگی اول بار در رمان «هنرمند گرسنگی» کافکا مطرح شد. رمان هنرمند گرسنگی که در زمان و مکانی نامعلوم می گذرد، داستان مردی است که می تواند چهل روز بدون آب و غذا سپری کند و به همین سبب شهرت جهانی یافته است. او در اوج شهرت نیز از کارش ناراضی است و مدیر و مخاطبانش او را ناامید می کنند. زیرا هیچ گاه استعداد و خلوصش را درباره کار هنری اش باور نمی کنند. کم کم نیز حرفه هنرمند گرسنگی از رونق می افتد و او رفته رفته فراموش می شود. مخاطبان به سرگرمی های عمومی جدیدتری رو می آورند. «نان آن سال ها» نوشته هاینریش بل روایت دیگری از گرسنگی بعد از سال های جنگ جهانی دوم است. نان آن سال ها تاثیری را که قحطی و گرسنگی روی یک مرد جوان گذاشته به تصویر می کشد. در این رمان تصویر قحطی و گرسنگی در سال های پس از جنگ با جریانی عاشقانه درهم می آمیزد. این رمان ماجرای تنها یک روز زندگی مرد جوانی است که با درهم آمیختن گذشته و حال تکمیل می شود. وحشت از قحطی و گرسنه ماندن یکی از موضوعات اصلی ذهن این جوان است. راوی داستان جوانی است به نام فندریش که از 16 سالگی در شهر زندگی می کند. او تعمیرکار لوازم خانگی است و از درآمد نسبی ای برخوردار است. یک روز تلگرامی از پدرش می رسد که دختر مدیر مدرسه به شهر آمده و او باید وی را به خانه ای که برایش اجاره کرده اند برساند. او با نارضایتی تن به این کار می دهد اما مواجه با دختر تاثیرات عجیبی روی وی می گذارد. در این روز مرد جوان با یادآوری خاطرات پدرش دوران سخت گرسنگی اش را به یاد می آورد و ترس از گرسنگی و گرسنه ماندن در او بروز می یابد. فندریش که نوجوانی سختی را گذرانده، در شهر به دور از خانواده با دربه دری نانی به چنگ می آورد. وی صحنه هایی را مرور می کند که با پدرش که معلم مدرسه است، به نانوایی می رفت تا به واسطه اینکه فرزند نانوا شاگرد پدر بود، نانی به دست بیاورند. یا روزهایی که یواشکی کتاب های پدر را می فروخت تا نان بخرد. یا شبانه به بیمارستان می رفت تا بتواند غذای رایگان بخورد. نان برای فندریش اهمیت فراوانی پیدا کرده به طوری که الان که دستمزد نسبتا خوبی می گیرد از نانوایی خوشگل ترین نان ها را خرید می کند. او نان ها را نمی خورد و تنها به تماشای آنها می نشیند و قبل از کپک زدن به آشپزخانه صاحبخانه اش می برد تا سرانجام خورده شوند. نان آن سال ها تاثیری را که قحطی و گرسنگی روی یک مرد جوان گذاشته به تصویر می کشد. در این رمان تصویر قطحی و گرسنگی در سال های پس از جنگ با جریانی عاشقانه درهم می آمیزد. برای هانریش بل جنگ جهانی دوم که در آن سربازی ساده بود تجربه ای تکان دهنده بود که زمینه بسیاری از آثارش را شکل داد. وی معتقد بود چیزی بیهوده تر و فاجعه انگیزتر از جنگ نیست. جنگ و عواقب آن مایه اصلی آثار بل هستند. او بازگو کننده روزگار تلخ و تیره ای است که شعله های خشم قلب های شکسته یتیمان و درماندگان جنگ زده را بر ما می نمایاند. محور اصلی آثارش دفاع و جانبداری از یک زندگی انسانی است و انتقاد برهمه آن چیزهایی که به چنین زندگیی لطمه می زند و یا آن را غیر ممکن می سازد. در این اثر نیز رشته سخن به دست فندریش است تا بی واسطه تجربیاتش را بازگو کند. کشمکشی میان درونیات شخص و دنیای سهمگین بیرون. این رمان در چهار فصل روایت یک روز شخصیت اصلی را بیان می کند که در پایان روز باز چند ساعتی از آن روز بی پایان باقی مانده است. این رمان پیش از این نیز توسط مترجمان دیگر منتشر شده است. محمد اسماعیل زاده با عنوان نان سالهای جوانی، جاهد جهانشاهی با عنوان نان سال های سپری شده، سیامک گلشیری با نام نان آن سال ها و محمد ظروفی با عنوان نان آن سالها مترجمان متعدد این رمان هستند که بیماری موازی کاری در ترجمه را به نمایش می گذارد. بیماری ای که به دلیل نبود کپی رایت باعث بروز و ظهور مشکلات متعددی شده است که سایه سنگینی بر حوزه نشر و ترجمه می اندازد و گرفتاری های دیگری را نیز پیش می آورد. در بخشی از کتاب می خوانیم: «گرسنگی قیمت ها را به من یاد داد، فکر نان تازه مرا کاملا از خود بی خود می کرد، و من غروب ها ساعت های متمادی بی هدف در شهر پرسه می زدم و به هیچ چیز دیگر فکر نمی کردم به جز نان. چشم هایم می سوخت، زانوهایم از ضعف خم می شد و حس می کردم چیزی مثل گرگ درنده در وجودم هست. نان. من مثل آدمی مرفینی، معتاد به نان بودم.» سفر سدارتها شب شاه کشان لورکا در خانه خیابان فرشته