گیرنده شناخته نشد ، شرح نامهنگاری دو دوست آلمانی که یکی از آنها بعد از چندین سال زندگی در امریکا به آلمان بازگشته؛ آن هم زمانی که هیتلر دارد به قدرت میرسد. داستانی پرکشش که در سال ۱۹۳۸ و پیش از آغاز جنگ جهانی دوم نوشته شده و هشداری است درباره خطری که جهان را تهدید میکند. فرآوری: زهره سمیعی- بخش کتاب و کتابخوانی تبیان در داستان «گیرنده شناخته نشد» اثر کاترین کرسمن تیلور ما با نوعی از نامهنگاری روبهرو هستیم که احمد اخوت نامشان را «نامههای مرده» گذاشته است. هر چند که دو نامه فرستادهشده از طرف ماکس و دو نامه مارتین در جواب نشانی کامل فرستنده و گیرنده دارد و به دست صاحبانشان میرسد ولی بعد از نامه سوم از ماکس به مارتین و جواب مارتین به ماکس (نامهای که بر سربرگ بانک نوشته شده) نامهنگاری دو دوست قدیمی آمریکایی روبه مردن میرود. از یک طرف با شنیدن خبر تحولات در آلمان ماکس آرام و قرار ندارد و دوستیشان را در معرض خطر بربادرفتن میپندارد و از طرف دیگر مارتین بهعنوان کسی که در بطن حوادث قرار دارد (هم سمتی در حزب دارد و هم دلبسته موج نو سرزمینش هست) سعی دارد دور از دسترس باشد. پس از نامه سوم به بعد با نوع دیگری از نامههای مرده طرف هستیم که نه جزء نامههای بینام و نشان هستند و نه جزء نامههای آدرس ناقص و نامههای اشتباه توزیعشده؛ یعنی نوع چهارمی از نامههای مرده که گیرنده نامه دوست ندارد در دسترس باشد و متن را به سمت نوعی ناشناختهماندن یا مردن سوق میدهد. معروف است که در مورد رهبر حزب نازی -آدولف هیتلر- میگویند که او بسیار غیرقابل دسترس بود و چیزی داشت که او را به صورتی وصفناشدنی دور از دسترس میکرد. رهبری که دوست داشت شخصیت و پیشینه گذشتهاش در تاریکی باشد و از گذشته خود خجالتزده بود. او بعد از به قدرت رسیدن از اجداد خود بهعنوان دورهگردهای حقیر بینوا نام میبرد و هرچه او را به گذشتهاش پیوند میزد، نابود میکرد و تا آنجایی که میتوانست آن نشانهها را از زندگی جدیدش دور میکرد. دورهگردهای حقیر بینوا مایه آبروریزی و خجالت او میشدند و آینهای میشدند که زندگی غمانگیزش را نمایان میکردند. او برای شکستن این آینه هم هر کاری میکرد؛ چه تغییر شغل پدر از یک گمرکچی به کارمند اداره پست و چه تغییر اسم خواهرش. این داستان در سال ۱۹۳۸ و پیش از آغاز جنگ جهانی دوم نوشته شده و در واقع هشداری بوده درباره خطری که در آن زمان جهان را تهدید میکرده است. مارتین هم در داستان «گیرنده شناخته نشد» همانند پیشوایش این خصوصیت را یدک میکشد؛ دور از دسترس بودن. با شروع تحولات در کشورش و ظهور رهبری که ارمغانش تولد آلمانی نوین است، او هر دفعه بیش از پیش خود را از دوست آمریکاییاش دور میبیند. رسیدن به جایگاه اجتماعی والاتر در کشورش و امیدهایی که در دل میپروراند خلاف جهت رسیدن به آرزوهایش است و به هیچ عنوان جایز نیست که دوستی با یک آمریکایی را ادامه دهد. خودآگاهی بر این ناهمخوانی مهر نامرئی عقابی است با بالهای باز که روی صلیب شکسته ایستاده و روی نامههای ارسالیاش به دوست قدیمیاش ماکس زده شده و هر بار مرئیتر میشود. شاید بتوان گفت شخصیت مارتین در کتاب «گیرنده شناخته نشد» به نوعی استعاره شخصیت هیتلر رهبر حزب نازی است. ساختار زیستی و پرسوناژی مارتین بسیار شبیه آدولف هیتلر است. در جوانی برای اولینبار در «اشمید تورک» حین گشت و گذارهای هر روزهاش در یک ساعت بهخصوص دختری را میدید که با مادرش از آن مسیر میگذشتند. هیتلر هیچ وقت به آن دختر نزدیک نشد ولی میگویند ساعتها در وصف آن دختر که او را پر از شور و هیجان کرده بود شعرها میسروده. با خواندن نامهها متوجه میشویم که زمانی مارتین و گریزل - خواهر ماکس- به هم علاقه داشتهاند ولی هیچوقت رابطهشان درست و حسابی شکل نگرفته است. شباهت زیستی این روایت در متصلشدن با وجه شخصیتی تغییر شکلداده مارتین که از آن روح غالب رایشی - دور از دسترس بودن- نشات میگیرد بسیار تاثیرگذار است. اعتراف تکاندهنده مارتین به ماکس که شرح واقعه دیدار کوتاه و مختصرش با گریزل را دم در خانه میدهد در حالی که ماموران در تعقیب او هستند و آن لبخند و جمله «مارتین من آسیبی به تو نخواهم زد» نیز نقطه اوج داستان است. کار مشترک ماکس و مارتین (نمایشگاه نقاشی و فروش آثار نقاشان) و جهانبینی مارتین هم که مثل پیشوایش اعتقاد دارد «دنیا باید از سر تا ته تمام عناصر و اجزایش تغییر کند» از دیگر تشابهات شخصیتی و زیستی کتاب است با آدولف هیتلر. از طرف دیگر ماکس وقتی پی میبرد که مارتین به جای پناهدادن به خواهرش او را به مسلخ فرستاده او هم با تنها ابزاری که در اختیار دارد دست به نوعی انتقام میزند. ماکس هم همان کاری را میکند که خاستگاه مارتین در برابر دوست قدیمی و آمریکایی خودش است؛ گیرنده ناشناخته باشد. علیرغم میل مارتین نامههای زیاد و یکطرفهای برایش ارسال میکند، آنقدر که او هم در سه کلمه خلاصه شود؛ گیرنده شناخته نشد. ماکس خوب فهمیده بود که نامههای مرده تنها خصلتشان این است که به مرگ سرعت میبخشند. این کتاب تاکنون به بیست زبان ترجمه شده و ترجمه فرانسویاش به تنهایی چندصد هزار نسخه به فروش رفته است. در آخر باید از ترجمه دقیق و روان بهمن دارالشفایی و انتخاب دقیقش یاد کنم. این کتاب پیش از این دست کم چهار بار به فارسی ترجمه شده است. مرحوم ابراهیم یونسی، حسن مرتضوی، تینوش نظمجو و شهلا حائری همگی مترجمهای این کتاب بودند که البته در حال حاضر هیچکدام این ترجمهها در بازار موجود نیستند. کتاب «گیرنده شناخته نشد» اثر کاترین کرسمن تیلور را نشر ماهی با ترجمه روان و دقیق بهمن دارالشفایی روانه بازار نشر کرده است.