من هومبولتم

شروع موضوع توسط Nazanin ‏3/9/15 در انجمن داستانک و داستان نویسی

  1. Nazanin

    Nazanin Moderator عضو کادر مدیریت

    ارسال ها:
    16,244
    تشکر شده:
    60
    امتیاز دستاورد:
    38
    « من هومبولتم» داستان از هم گسیخته ای از ذهنیات و سرگردانی های شخصیتی روزنامه نگاری است که جهان را از دید فلسفه و زبان شناسی نگاه می کند.


    441cac68c3affaf7f4465b88e330020f.gif


    من هومبولتم . هادی خورشاهیان. انتشارات تندیس. چاپ اول. تهران: 1390. 1500 نسخه.120صفحه. قیمت: 9500تومان.


    « سفر همیشه از نقطه صفر آغاز می شود. این برای شما شاید خیلی جای تعجب داشته باشد، ولی برای من با اندیشه های عجیب و غریب، اصلا هم عجیب نیست. من حرف های از این فلسفی تر هم خیلی بلدم. سال ها ست به فوتبال هم از زاویه فلسفی نگاه می کنم. گاهی اوقات هم از زاویه زبانشناسی. ماجرایی که می خواهم برایتان تعریف کنم، بی هیچ تردیدی هولناک ترین ماجرایی است که در طول حیات بشریت ممکن است برای یک نفر اتفاق بیقتد. البته برای یک نفر نیست تعداد ما خیلی بیشتر است. من ، صفورا، مهرنوش، پدر صفورا، میکاییل، پرویز، اسفندیار، ابولفضل، یوریک، ارلت. فکر کنم بس است. اگر قرار باشد اسم ببرم تا صد صفحه دیگر فقط باید اسم ردیف کنم. تازه شما که هیچ کدام از این آدم های سرگردان را نمی شناسید. شاید همه این صفحات را هم که بخوانید باز نفهمید چی به چی است. »[1]

    هادی خورشاهیان چند سالی است که در زمینه شعر و داستان پست مدرن مشغول تجریبات جدید است . کتابهایش گرچه مخاطب عام ندارد اما توانسته مخاطب خاص خود را در بازار کتاب جستجو کرده و به دنبال خود بکشاند. من هومبولتم آخرین رمان خورشاهیان روایت از هم گسیخته و پست مدرنی است که توسط نشر تندیس وارد بازار کتاب شده است.

    من هومبولتم نوشته هادی خورشاهیان داستان مردی است به نام بردیا که با اسم مستعار هومبولت ظاهر می شود و می نویسد. او روزنامه نگاری است که کارش به مشاهده و بررسی واقعیات می گذرد اما به زودی در مرزهای واقعیت و خیال سرگردان می شود. بردیا ازدواج کرده و کم کم خیال می کند دختری نیز دارد. تصورات و اندیشه های بردیا کم کم بر زندگی اش سایه ای تاریک می اندازد. او که در صفحه ورزشی می نویسد و گزارش گر ورزشی تلویزیون و رادیو است ، به نویسندگی رو می آورد و نرم نرم گرایش به بیان مطالب فلسفی و زبانشناسی پیدا می کند.

    در جایی از کتاب می نویسد: درست که فکر می کنم می بینم بلاهایی که توی زندگی سر من آمده است از همان اختراعات اولیه بشر بوده است، فکر، رویا، خواب، زبان و خط.

    کتاب پر از جملاتی است که پهلو می زند به نکات فلسفی و زبان شناسی و در فصلی از کتاب نیز خواننده به جای اینکه داستان بخواند با شعر مواجه می شود. این رمان رمان آشفته ای است که پراکندگی ذهن هومبولت یا بردیا را به تصویر می کشد. رمانی پست مدرن که درگیری اش با مفاهیمی چون ذهن، رویا، خواب، زبان و جهان است .

    ماجرای این رمان با پراکندی خاصی که دارد قابل فروکاستن به خطی ساده نیست با این حال می توان هومبولتی مشاهده کرد که زمان را از زندگی خود حذف کرده و به شکلی از بی زمانی رسیده است. او مرز دنیای زندگان و مردگان را شکسته و مردگانی را مشاهده می کند که با وی سخن می گویند، مردگانی داستانشان را روایت می کنند و حتی برخی از قسمت های داستان این مردگان هستند که راوی قصه هستند. هومبولت به خواب و رویا پناه برده است به شکلی که تشخیص واقعیت و مجاز را برای خواننده نیز دشوار کرده است. راوی ذهنی از هم گسیخته دارد و صحبت هایش به هذیان گویی شباهت پیدا می کند.

    در پشت جلد کتاب به نقل از ویلهلم هومبولت آمده است: انسان عمدتا با موضوعات زندگی می کند و حتی احساس و رفتار او بستگی به تصوراتش دارد. او موجود منحصر به فردی است که زبان، احساس و رفتار را به او یا برای او انتقال می دهد.
    شخصیت هایی چون اسفندیار از همکاران هومبولت، پرویز و میکاییل که در جایی از داستان ظاهر می شوند در واقع مرده اند اما در جایی از کتاب به عنوان همزاد راوی ظاهر می شوند. راوی به همان شکل که در ذهنیت خود دچار سرگردانی و پراکندگی است همچنان نیز به جاهای عجیب و غریب و مکان های شگفت و بی ارتباط سرک می کشد. گاهی در تهران زندگی می کند و دقایقی بعد در جهان مردگان دیده می شود. برای همین هم داستان در هاله ای از ابهام باقی می ماند. با این حال زبان طنز داستان کتاب را برای ما خواندنی می کند. هر چند این طنز یک جور دهن کجی کردن به جهان است و تلخی ویران کننده ای را بازتاب می دهد.

    در پشت جلد کتاب به نقل از ویلهلم هومبولت آمده است: انسان عمدتا با موضوعات زندگی می کند و حتی احساس و رفتار او بستگی به تصوراتش دارد. او موجود منحصر به فردی است که زبان، احساس و رفتار را به او یا برای او انتقال می دهد.

    ویلهلم هومبولت که بردیا شخصیت اصلی داستان این کتاب به نام وی روزنامه نگاری می کند، زبان شناس اتریشی است که در سال 1767 متولد شده و در سال 1835 درگذشت. وی در زمینه تفکر فلسفی و زبان شناسی فعالیت کرده و به نقد حکومت و دولت پرداخته است. او در بسیاری از معاهدات مربوط به جنگ و صلح در کشورش فعال بوده و سخنان مهمی درباره آزادی بیان کرده است.

    خورشاهیان درباره داستان خود می گوید: در این کتاب چون فقط به توصیف درون خود پرداخته ام، روایت شکل پست مدرنی به خود گرفته است. من در ضمیر ناخودآگاهم، زوایای پنهانی داشتم که کاملا درونی بوده است و خواستم در داستانم خیلی غیر مترقبه باشم. در واقع می شود گفت این کتاب نمایش ناخودآگاه من به عنوان نویسنده است.

    « دو تا پیرمرد نشسته اند چند متر آن طرف تر و شطرنج بازی می کنند، اما هر دو زیر چشمی به من و مهرنوش نگاه می کنند و زیر لب چیزی می گویند. ناگهان متوجه ماجرا می شوم. آن ها مهرنوش را نمی بینند و فکر می کنند من دیوانه ام. فکر می کنند؟ واقعا آن ها فکر می کنند یا من واقعا دیوانه ام؟ بعضی وقت ها خوشحال می شوم که دنیای من این شکلی است. خوبی دنیا این است که چیزی را از دست نمی دهی.»[2]

    هادی خورشاهیان دانش آموخته زبان و ادبیات انگلیسی است و تا کنون سی جلد کتاب در زمینه شعر و داستان و نقد ادبی منتشر کرده است. از کتاب های او می توان به مجموعه شعر های« انسان پرنده است»،« عصر روزهای جمعه»،« درخت ها عقلشان می رسد» و مجموعه داستان های« باشد ایستگاه بعدی»،« کشوری که شکل چکمه است»،« اعتراف بر سه شنبه» و « من کاتالان نیستم» اشاره کرد.

    پی نوشت:

    [1] صفحه 5 کتاب

    [2] صفحه 78 کتاب