اندوه مونالیزا

شروع موضوع توسط Nazanin ‏3/9/15 در انجمن داستانک و داستان نویسی

  1. Nazanin

    Nazanin Moderator عضو کادر مدیریت

    ارسال ها:
    16,244
    تشکر شده:
    60
    امتیاز دستاورد:
    38
    به گفته شاهرخ گیوا اندوه مونالیزا، نوعی نقد اجتماعی – سیاسی است و در آن زندگی خانواده‌ای ایرانی از دوره پهلوی تا دهه 70 شمسی مورد بررسی قرار گرفته است؛ خانواده‌ای که در تهران زندگی می‌کند و شهرداری برای ساخت پل خانه آن‌ها را خراب می‌کند.


    f5354e4d94f6ee6b5b0836e3e2ddc676.jpg


    به گفته شاهرخ گیوا اندوه مونالیزا، نوعی نقد اجتماعی – سیاسی است و در آن زندگی خانواده‌ای ایرانی از دوره پهلوی تا دهه 70 شمسی مورد بررسی قرار گرفته است؛ خانواده‌ای که در تهران زندگی می‌کند و شهرداری برای ساخت پل خانه آن‌ها را خراب می‌کند.

    گیوا در رابطه با رویداد‌های نمایش گفته:

    رویدادهای داستانی این کتاب در رجوع به گذشته‌ شخصیت اصلی داستان و خاطرات او شکل می‌گیرند. به علاوه، شرح موقعیت‌های داستانی در قسمت‌هایی، بر ماجرایی عاشقانه مبتنی است و از این طریق پیش می‌رود.

    همچنین او اذعان داشته که رمانش به جز اینکه نقدی اجتماعی – سیاسی است شباهت دیگری با رمان مونالیزای منتشر ندارد.

    بخشی از اندوه مونالیزا را می‌خوانیم:
    دوستی‌ها، هر چقدر هم پایدار، عاقبت ‌جایی بر سر اتفاقی کوچک یا بزرگ به انتها می‌رسد. خب، تقصیر را هم نمی‌شود به گردن کسی انداخت. حتا به گردن تقدیر. شاید هم بشود؛ نمی‌دانم. باید وجدان بی‌طرف بود این‌طور وقت‌ها. خب، زندگی همین است و همین شکلی‌ست. از آن انفجار بیگ‌بنگ و از ازل بگیر تا… تا به ابد. هیچ چیز و هیچ‌** را هم نمی‌شود تقصیرکار دانست. شاید هم این من هستم که درست فکر نمی‌کنم. شاید مثل فیلم‌های کیمیایی باید یخه‌ی یکی را چسبید، کوبیدش کنج دیوار، چاقو را گذاشت زیر گلوش و فریاد زد: «آی تو بودی، توِ ناکس بودی که باعث شدی برن. لامصب، تو بودی که جدایی انداختی بین ما.» اما چه فایده؟ حالا سال‌هاست که حتا اسم‌های یکدیگر را به‌زحمت به خاطر می‌آوریم. نه فقط سهیلا و عباس را؛ خیلی‌هامان خیلی سال است که این شکلی شده‌ایم. گاهی فکر می‌کنم زندگی چقدر گوشه‌های گنگ و گره‌های کور دارد، و با هیچ دندانی هم نمی‌شود این گره‌ها را باز کرد، حتا دندان پلنگ.

    یادداشتی از علی چنگیزی درباره اندوه مونالیزا
    اندوه مونالیزا در واقع نقل اندوه روشنفکر ایرانی است. ‌گم‌شده در تصویری از دنیای هنر. موجودی ناجور رشد کرده و کج و کوژ. روشنفکری که کم و بیش در اغلب مواقع به بی‌راهه سیاست می‌افتد و در چم و خم روزمرگی می‌میرد و قوای عقلی و ذوقی او تحلیل می‌رود؛ در نتیجه نه روشن است نه متفکری روشن چه روشنفکر اشاره‌ای است به کسی که از قوای عقلی و فکری خود زیاد استفاده می‌کند او نمی‌خواهد افراد اجتماع به بهانه یک رنگی زیر چرخ قدرت سیاسی له شوند.

    اما چیزی که در روشنفکر و راوی رمان اندوه مونالیزا هست سراسر بی‌رنگی است، او تفاله‌‌ای است که زیر چرخ‌های سیاست له شده است و در همان خم اول زه زده است؛ یکی مثل همه است. از او چیزی نمانده است جز یک موجود روشنفکرنمای (هر چند خود واژه روشنفکر هم به اندازه کافی از معنا تهی و دستمالی شده است) غرغرو که تنها در حسرت گذشته است و با خاطرات رفته‌اش سر می‌کند.

    نگاه راوی رمان اندوه مونالیزا به دنیای اطرافش نه نگاهی روشنفکرانه است و نه نقادانه؛ بلکه نگاهی است تیره و تار و کم و بیش عوامانه و هر تیرگی‌ای محصول اندیشه نیست چه در اکثر مواقع این تیرگی و تار دیدن و پوچ دیدن محصول نیاندیشیدن است. شاهرخ گیوا در آخرین رمانش تصویر این روشنفکر را دقیق کارسازی کرده است و به نقد موجوی نشسته است که فرصت‌هایش را برای لذت بردن از زندگی از دست داده است و در اندوه و تنهایی‌ای روزگار را سر می‌کند.

    اندوه مونالیزا تصویر غم‌انگیز روشنفکر به بی‌راهه رفته ایرانی است. روشنفکری که افکارش، خودش، چندان خریداری ندارد و او درست برای اینکه از جامعه سیاست‌زده ایران عقب نماند درگیر مسائل سطحی و روزمره سیاسی می‌شود و در این فضا استحاله می‌شود و ذوق و شوقش از دست می‌رود. شاید به همین دلیل است که شخصاً نمی‌توانم راوی ملال‌آور رمان اندوه مونالیزا را دوست داشته باشم، کم و بیش از او بی‌زارم و دغدغه‌هایش را سطحی و ابلهانه و مهمل می‌دانم. او را نمونه انسان غرغروی به بی‌راهه رفته می‌بینم که هنوز گمان می‌کند با افکاری که دارد و دغدغه‌های به زعم من سطحی‌ای که دارد چیزی از دنیای اطرافش سر است. چه تصور پوچی. حال آنکه گرفتاری او گرفتاری نبودن است.

    نگاه راوی رمان اندوه مونالیزا به دنیای اطرافش نه نگاهی روشنفکرانه است و نه نقادانه؛ بلکه نگاهی است تیره و تار و کم و بیش عوامانه و هر تیرگی‌ای محصول اندیشه نیست چه در اکثر مواقع این تیرگی و تار دیدن و پوچ دیدن محصول نیاندیشیدن است.

    این روشنفکر نیست، وجود ندارد، ملالش را باید فراموش کرد که خودش عین ملال است. دغدغه‌هایش را باید ندیده گرفت چه هیچ چیز جز حسرت ندارد و او آنگاه هم که باید به نقد خویش بنشیند به تماشای گذشته‌اش می‌نشیند و در حسرت گذشته‌ (که گرد فراموشی سیاهی‌هایش را زدوده است) می‌نشیند و سیگار پشت سیگار دود می‌کند و آه می‌کشد. هرهری است، گم‌راه و حقیر است و برای برون رفت از آن هیچ راهی پیش پایش وجود ندارد.

    اندوه مونالیزا فضای حسرت‌آلودی دارد و همانجور که گفته شد تصویر روشنفکر کلاسیک وطنی است و در واقع نقل زندگی تیره و تار اوست. روایت روشنفکری است که تنهایی را برنگزیده است بلکه تنها گذاشته شده است و در درون تاریکش و در اندیشه‌های شبانه‌اش با خود اگر روراست باشد خواهد گفت که جز آنچه عوام کرده‌اند و اندیشیده‌اند کاری نکرده است و به چیزی نیاندیشیده است. اندوه مونالیزا تصویرگر روشنفکرهایی است که راه خود را هم گم کرده‌اند. تقلبی و ماتم زده هستند و عوامانه در دام عنکبوت هنر سطحی افتاده‌اند. بی‌ذوقند و چیزی از زیبایی نمی‌دانند. عوامانه زیستن و اندیشه را با سیاست عجین کردن را برای نقل خواسته‌های خود برمی‌گزینند و در نهایت چیزی جز سیاست‌مداری شکست خورده و ناکارآمد نیستند، سیاستمدارانی ناوارد به اجتماع و از جامعه رانده شده چه آن‌ها نه اندیشمندانی نقاد که انسان‌هایی تنها هستند. نقل همچو موجودی که در دهه‌هایی فضای غالب روشنکفری ایران را به رنگ خاکستری سیاست درآورده بودند حتماً و قطع رنگ ملال دارد؛ پس ضرب آهنگ رمان شاهرخ گیوا کند است و تو آدمی آشنا را می‌بینی و به آشنایی و ملال‌آوری تصویر روی کتاب. حوض و خانه‌ای قجری که انگار تا ابد محل زندگی شکست‌خورده‌ای غرغروست.

    شاهرخ گیوا البته در این کتاب تنها تصویرگر این روشنفکر است. اندوهش را نمایش می‌دهد و حسرتش را نقل می‌کند اما به نقدش نمی‌نشیند، انگار شجاعتش را ندارد یا قصدش رد این کتاب این موضوع نیست که به نقد موجودی بپردازد که زندگی‌اش را سر چیزی که توانایی انجام دادنش را نداشته است فنا کرده است، بر سر اندیشیدن و ذوق ورزیدن.