سرانجام یک جایی مرموز در دل شب جایی که آنجا معبد خدای بزرگ است میایستد و از گودالی که فقط یک مرغ میتواند از آن رد شود، گذر میکند. در فصل یازدهم که موی خواننده را سیخ میکند... رمان «همه چیزاز هم میپاشد» اولین رمان از نویسنده نیجرهای؛ چینو. اچه. به است که درسال 1958 منتشر شد که با ترجمه علی هداوند در کشورمان به چاپ رسیده است. این رمان از معروفترین رمانهای افریقاست وعنوان آن برگرفته از شعر «ویلیام باتریس» به نام «آینده بعدی» است. چینو. آچه. به بعد از رمان «همه چیزاز هم میپاشد» رمانهای دیگری چون «دیگر آسایشی نیست»، «پیکان خدا»، «مرد مردمی» و «تپه مورچههای ساوانا» را مینویسد که به گفته خودش گرچه ویژگیهای اسلاف اورا به تصویر نمیکشند، در زمره داستان تخیلی افریقا محسوب میشوند ضمن اینکه جانشین رمانهای پشین او در وقایع نگاری تاریخ افریقا هستند. رمان «همه چیز از هم میپاشد» زندگی اُکنگُووُ قهرمان کشتی در یوموفیا یکی از نه روستای تخیلی نیجریه را به تصویر میکشد وبه تاثیرات استعمار انگلستان و میسیونهای مذهبی مسیحی بر سنتهای قبیلهای ایگبو دراواخر قرن نوزدهم میپردازد. «همه چیز از هم میپاشد» یک رمان به سبک واقع گرای جادوئی است، رمانی بومی اقلیمی است درآمیخته به رویا، اسرار، جادو وبرخی از نمادهای اساطیری از قبایل آفریقا. واقعیتهایی ازحوادث و اتقاقات کوچک که با رمز و راز و جادو و تخیل و افسانه، در ارتباط با سیر حادثه بزرگ مرکزی در آمیختهاند. حوادث کوچک هر فصل به ظاهر ویژگیهای داستان کلاسیک سیر صعودی سیر نزولی اوج فرود وگره افکنی وگره گشایی داستانهای کلاسیک را دارند. اما گرهافکنی افکنی وگره گشاییهایی، براساس وهم وخیال، اسرارآمیز و جادویی، که با معیارها ومنطق آثار رئالسیم جادویی جور درمی آیند. رئالیسم جادویی را مختص جهان سوم میدانند. همانطورکه در ترکیه یاشارکمال و لطیفه تکین آغاز کنندگان این سبک به حساب میآیند. چینو. آچه. به را باید از پایهگذاران رئالیسم جادویی در آفریقا شمرد. در ایران نیز قبل از آشنایی با صد سال تنهایی گارسیا مارکز رئالیسم جادویی ابتدا با «عزاداران بیل» غلامحسین ساعدی و «روزگار دوزخی آقای ایاز» رضا براهنی آغاز شد... امروز نیز «آواز کشتگان» و «رازهای سرزمین من»، «اهل غرق» اثر منیرو روانیپور، «روز گار سپری شده مردم سالخورده» اثر محمود دولتآبادی آغازهای موفق و ماندگاری به شمار میآیند. رمان «همه چیز از هم میپاشد» فرهنگ، آداب وسنن، مناسبات قومی قبیلهای وعقبمانده قبایل افریقایی رابه تصویر میکشد. مردان دارای زنهای متعددند و زنان بدون اجازه مردانشان نه تنها اجازه بیرون رفتن ندارند بلکه حتی اجازه حرف زدن... نویسنده ذهنیت مرد سالارانه را در شخصیت اصلی داستان، اُکنگُووُ و دیگر مردان، و باز تولید آن در زنان قبیله را، به خوبی به تصویر میکشد. هر گونه زبانِ گفتوگو ومصالحه ضعف و خصائص زنانه مسلوب میشود. از طرف دیگر سنگدلی، قتل، کشتار و خشونت هرچه بیشتر نشانِ مردانگی، قدرت و اقتدارمردانه و مورد ستایش همگان است. اکنگُووُ میخواهد به فرزندان خود خصلتهای مردانه بیاموزد، به خونریزی، قتل و جنگهای قبیلهای که مسبباش بوده مباهات میکند... و با افتخار به فرزندان پسرش میگوید که چگونه به قربانی خود نزدیک میشد و سرش را میبرید... روایت در «همه چیز ازهم میپاشد» که با زاویه دید دانای کل نامحدود صورت میگیرد گاه خیلی نمایشی و جزنگارانه با حرکت تند و با تعلیق همراه است مثل فصلهای شش یا یازده و گاه جای خود را به گزارش و توصیف میدهد وبه وقایع نگاری مستند و تاریخی نزدیک میشود... در جایگاه این نویسنده همین بس که نلسون ماندلا درمورد او گفته بود: «چینو. آچه. به، نویسندهای است که دیوارهای زندان به یاری او فرو ریخت.» در میان فصلها قصهها و افسانههایی است، که از زبان مادر بزرگها، مسنترها روایت میشود مثل داستان کرکسی که به خاطر خشکسالی به آسمان فرستاده میشود، قصه لاکپشت یا ملخها که هر هفت سال در هرنسل یک بار میآیند. ستیز، تضاد و تقابلهای فرعی چون تکخدایی و چندخدایی، داخلی و خارجی سفیدپوست و سیاهپوست... در کنار تقابل اصلی ومرکزی، یعنی تقابل سنت ومدرنیته رابه خوبی میتوان در کتاب شاهد بود. جوانترها کم کم به سنتها وآداب قدیمی پشت میکنند و از جانب بزرگترها وکهنسالان قبیله مورد سرزنش قرار میگیرند. خارجیها و سفیدپوستان با همه ویژگیهای آمرانه و خودپسندانهای که دارند و بهرغم اینکه بسیاری از مخالفانشان را که زیر بار تبلیغاتشان نمیروند به زندانها میاندازند، به خاطر آوردن نشانههای ابتدایی و اولیه مدرنیته چون ساختن مدرسه، بیمارستان، دادگاه حکومتی، کلیسا و گسترش بازار و شهرنشینی مورد اقبال نسل جوان واقع میشوند. اهالی ده خیالی یوموفیا خدایان متعددی چون آگبالا، اگ روگوو، ایدمیلی و... دارند اکنگوو در کنار انبار اتاقک عبادتگاهی دارد که بتهای شخصی خود را در آنجا گذاشته و آنها را پرستش میکند و در پیشگاهشان نذر و قربانی میکند... مردم برای مشکلات و بدبختیهایشان برای کشت و کار به غیبگو آگبالا پناه میبردند به او خوراکی پیشکشی میکنند و از او میخواهند تا با ارواح پدران در گذشته خود حرف بزنند. اهالی یوموفیا بیماران جذامی، دوقلوها یا آنهایی که دست و پاهایشان ورم میکرد به جنگل شوم میبردند وبه درختی میبستند تا بمیرند و اجسادشان را خاک نمیکردند که مبادا زمین آلوده شود! ماجراهای مرموز و ماورای طبیعی چون: چی پلو کاهنهای آگبالا، غیبگوی تپهها و غارها که در زندگی عادی دو تا بچه دارد. اهالی یوموفیا به دستور جادوگر برای چنین بچههایی عزاداری نمیکنند، جادوگر بچهها را تکهتکه میکند، مچ پایایش دنبال خود میکشد، تا در جنگل شوم خاکش کند با بلایی که سر بچه میآورند تا دیگر هوس برگشتن به شکم مادر نکند... دادگاهی از ارواح نیاکان و مردگان قبیلهها در خانهای مرموز «اگ ووگوو» که هرگز هیچ زنی درونش را ندیده و چیزی در موردش نباید برزبان آورد و هرگز از مرموزترین مناسک قبیله و نیرومندترین آنها چیزی نمیپرسد. ارواح نیاکان قبیله موجوداتی که از کله اشان دود بلند میشود و اندامشان از الیاف نخل، وصورتی بزرگ وچوبی که غیر از گردی چشمهایش همه جایش با رنگ سفید پوشیده شده و دندانهای سیاه بزرگ بهاندازه انگشت دارند... سرانجام یک جایی مرموز در دل شب جایی که آنجا معبد خدای بزرگ است میایستد و از گودالی که فقط یک مرغ میتواند از آن رد شود، گذر میکند. در فصل یازدهم که موی خواننده را سیخ میکند... اینها، خرده روایتها، یا روایتهای عمودی هستند که ویژگیهای جادویی و اسرارآمیز به این رمان رئالیستی میدهد. بالاخره چینو. آچه. به برای یوموفیا، یکی از نه روستای تخیلی نیجریه، با خدایان متعدد آن، آیینها ومناسکاش در عروسیها وعزاداریها، چراغهایی که با روغن خرما میسوزد، محصول سیبزمینی، و کاهنهها، جادوگرها، غیب گوی متعددش، درهر فصل یک ماجرای ماورای طبیعی ومرموز، مبهم و اسرارآمیز را رقم میزند. در جایگاه این نویسنده همین بس که نلسون ماندلا درمورد او گفته بود: «چینو. آچه. به، نویسندهای است که دیوارهای زندان به یاری او فرو ریخت.»