منگی

شروع موضوع توسط Nazanin ‏4/9/15 در انجمن داستانک و داستان نویسی

  1. Nazanin

    Nazanin Moderator عضو کادر مدیریت

    ارسال ها:
    16,244
    تشکر شده:
    60
    امتیاز دستاورد:
    38
    «منگی» رمان کوتاهی از ژوئل الگوف رمان نویس فرانسوی است که زندگی کارگری را در یک محیط مسموم به نمایش می گذارد.


    22ab288cc43ad6df81d9e147d25ead29.jpg


    منگی.ژوئل اگلوف.مترجم: اصغر نوری. نشر افق. چاپ اول. تهران1392/1500نسخه.112صفحه.6000تومان.


    « همیشه یه ساعتی هست که تمومی نداره. شبیه ساعت های دیگه ست. جوری که بهش شک نمی کنیم. بعد، واردش می شیم و توش گیر می افتیم. ساحل اون طرفی رو می بینیم، ولی خیال می کنیم هیچ وقت اونجا نمی رسیم. بیهوده دست و پا می زنیم. انگار هرچی زمان می گذره، داریم ازش دورتر می شیم. وقتی ثانیه ها می چسبن به ته کفش هامون، وقتی داریم هر دقیقه رو مثل یه توپ آهنی دنبال خودمون می کشیم، خیال می کنیم اون بیرون، روزها و شب ها پشت سر هم میان ومیرن، فصل ها جای هم رو می گیرن و ما اینجا فراموش شدیم.»[1]

    تشخیص جهت با بوی کارخانه هایی است که از چهار سو محیط را محاصره کرده است. بدون یک روزنه نور و ساعت ها و شاید روزها در مه سنگین فرو رفتن، بدون اینکه لحاف خاکستری آسمان برای مدت کوتاهی پس برود، این شرایطی است که در رمان منگی توصیف می شود.

    پیرهایی که درست پیر نشده اند، جوان هایی که درست جوانی نکرده اند و خیلی زود پیر شدن و گاهی تشخیص این دو از هم به درستی آسان نیست.

    یک محیط آلوده به معنای واقعی کلمه، محیطی که در آن نه گیاهان درست رشد می کنند و نه حیوانات و نه انسان. در اینجا نمی شود از گیاهان برای خوراک استفاده کرد یا نمی توان از ماهی رودخانه غذا تهیه کرد، چون همه چیز جز یک تفاله مسموم چیز دیگری نیستند.

    منگی روایت کارگری است که در یک کشتارگاه کار می کند ویک آلونک کوچک با مادربرزگ از کار افتاده اش دارد. مسلما برای او زندگی آن طوری نیست که بخواهد برای آینده اش امید وار باشد. او در سرش آرزو دارد روزی از این محیط بکند و به جای دیگری برود، هر چند هیچ تصوری از دنیای دیگر ندارد و به گمان او آسمان همه جا قاعدتا باید همین رنگ باشد. سیاه، کدر، خاکستری و مه آلود.

    در رمان بی نظیر منگی زندگی اسفناک کارگران، بدون اینکه نویسنده قصد داشته باشد در نمایش آن به درازه گویی و حاشیه پردازی و تاکید دست بزند، توصیف می شود. منتهی اگر فاجعه عمقی دارد، از این رو است که این عمق عملا وجود دارد و چیزی است حقیقی و نه چیزی که تنها به صرف تاکید و تخیل بر آن بار شده باشد.

    منگی روایت کارگری است که در یک کشتارگاه کار می کند ویک آلونک کوچک با مادربرزگ از کار افتاده اش دارد. مسلما برای او زندگی آن طوری نیست که بخواهد برای آینده اش امید وار باشد.
    کارگر ساده این رمان، از آن همه حیوانی که هر روز با تیر خلاص می کند و تا زانو در خون آنها غوطه ور است، روده هایش را می چشد، از آن همه تولید تنها بوی سوختگی و گوگرد نصیبش می شود و اگر شانس به وی رو کند و از آسمان چیزی نازل شود، آن، هواپیمایی است که در مه گیر کرده و روی خانه اش سقوط می کند.

    در این محیط مسموم بچه ها، تا روی پای خود بلند شوند باید به صف کارگران ملحق می شوند و هر یک در یکی از کارخانه ها باید تا آخر عمر بدون هیچ چشم اندازی کار کند. آنها بی عشق و بی آرزو زندگی می کنند و مرگشان هیچ ** را متاثر نمی کند. اساسا مرگشان تنها یک اتفاق ساده مثل اتفاقات دیگریست که در طول روز ممکن است در کارخانه ها و محیط خشن آن رخ دهد. محیط خشنی که تنها حاکم آن، دستگاه های غول پیکری است که بی چشم و گوش همه را در شرایطی عادلانه زیر دست و پای خود له می کنند.

    اگر شانس بیاوری و زیر دست و پاهای این هیولاهای کورناقص نشوی، فرسودگی زود هنگام سرنوشت هر کارگری است تا مثل یک زباله، شبیه یک ضایعه از چرخه تولید خارج می شوی و باید در تنهایی و فقر روزگار بگذارنی. منگی به راستی سرنوشت سرگیجه آور کارگران است. چنان کوبنده و تکان دهنده حقیقت را پیش چشم می آورد که نمی توان به راحتی کنارش گذاشت.

    ژوئل اگلوف نویسنده معاصر فرانسوی است که تاکنون چهار رمان نوشته است. این رمان برگزیده سی و یکمین دوره جایزه کتاب «فرانس انتر» است. وی یکی از نویسندهای مطرح ادبیات فرانسه است که به دلیل پرداختن به موضوع های بکر و آفریدن موقعیت ها و شخصیت های منحصر به فرد شهرت دارد. او را وام دار کافکا می دانند.این نویسنده با ترجمه رمان منگی به فارسی زبانان معرفی شد. این رمان را برای اولین بار موگه رازانی به نام «سرگیجه» ترجمه کرد. ترجمه این رمان با زبانی میانه زبان عامیانه و ادبی بود. موگه رازانی در یکی از مصاحبه هایش گفته است: "من مردد بودم که رمان را به زبان عامیانه ترجمه کنم و یا زبانی که در حال حاضر رمان را به آن برگردانده ام. زبان اصلی اثر یک زبان کاملا عامیانه بود. اما اگر می خواستم به زبان عامیانه فارسی برگردانم آن تاثیر را نمی گذاشت و شکل زیبایی پیدا نمی کرد. من آن زبان عامیانه را به یک زبان ساده و بدون پیچیدگی تبدیل کردم. خود کتاب از اول تا آخر با همان زبان عامیانه نوشته شده بود. اما من از زبان ادبی استفاده کردم. منتهی زبان ادبی بسیار ساده شده و بدون پیرایش ها و پیچیدگی های ادبی." اصغر نوری این بار منگی را با زبان عامیانه ترجمه کرده است و حال خواننده می تواند این دو ترجمه را پیش رو قرار دهد.

    امید واریم رمان های بلند این نویسنده نیز به فارسی ترجمه شود و خوانندگان بیشتر با قلم این نویسنده آشنا شوند.

    « روال عادی اینجا یه سری داد و فریاده که تو رودخونه های خون غرق می شن، تکون های شدید و لرزیدن ها، چشم هایی که از کاسه در میارن، زبون هایی که آویزون می شن، بهمن های دل و روده، سرهایی که قل می خورن، گاوهایی که پوست شون مثل موز کنده می شه، خوک های رنگ پریده که نصف بیشترشون شقه شده، و حیوون هایی از پا آویزون شدن، پشت سر هم می ان و هی کوچیکتر و کوچیک تر می شن و ما صورتمون پر خون و چکمه هامون پر عرق، سخت کار می کنیم. »[2]

    پی نوشت:

    [1]صفحه 83 کتاب

    [2]صفحه 15 کتاب