«موش ها و آدم ها» یکی از رمان های تکان دهنده جان اشتاین بک، درباره زندگی کارگران در دوران رکود اقتصادی در امریکا در حدود سال های 1937 است. موش ها و آدم ها. جان اشتاین بک. مترجم: ایمان قادری.نشر ابر سفید.چاپاول. تهران.1391. 1100نسخه.216صفحه.9000 تومان. « تو حتی ارزش یه میخ هم نداری که بکوبنت توی جهنم. خدا می دونه که جرج هر کاری که تونست کرد تا تو رو از این منجلاب بیرون بیاره اما فایده نداشت. اگه تو فکر می کنی که جرج می ذاره تا از خرگوشها مراقبت کنی، پس باید بگم که تو از همیشه احمق تری. اون اجازه نمی ده. اون تو رو با چوب تا سر حد مرگ کتک می زنه. این چیزیه که اون انجام می ده.»[1] خیلی ها فیلم های خوشه های خشم و شرق بهشت را به خاطر دارند و هنوز هم که هنوز است طرافدار های خودش را دارد و احساس نوستالژی تکان دهنده اش پای هر ببیننده تازه ای را به داستان می کشد و میخکوبش می کند. جان اشتاین بک نویسنده توانمندی است که داستان های زیادی نوشت از جمله همین خوشه های خشم، شرق بهشت، در نبردی مشکوک، زمستان نارضایتی ما، به سوی خدایی ناشناخته، اسب کوتوله قرمز، تورتیلافلت، راسته کنسرو سازی و موش ها و آدم ها. او فرزندنش را در جنگ ویتاینام از دست داد و از همان موقع نگاه تلخ او نه تنها به سوی غرب بلکه به سوی شرق نیز دامنه گرفت و از جنبش ها ی شرقی نیز نا امید شد. در تمام داستان های او طبقه کارگر، فشار زیادی که بر این قشر زحمت کش وارد می شود، ضدیت با عواملی که این دوپاره گی دارا و ندار را شکل می دهند وجود دارد. حقایق تلخی که اشتاین بک به آن اشاره می کند قابل رد و نادیده گرفتن نیست و خود او نیز تا پایان زندگی از این نگاه فاصله نمی گیرد. اوج این ضدیت در داستان موش ها و آدم ها نهفته است. در این داستان نیز ماجرا درباره طبقه کارگر است. کارگرانی که نهایت آرزوهای شان، رسیدن به مرحله ای از حیات است که به مزرعه دار و کارخانه دار محتاج نباشند. در نگاه تلخ جان اشتاین بک این آرزوی کوچک آرزویی دست نیافتنی است. ماجرای داستان روایت دو کارگر به نام های جرج و لنی است که با هم همسفر می شوند. جرج کارگر زرنگی است که می تواند از پس زندگی اش بر بیاید ولی لنی با هیکل درشتش می لنگد و جرج هم دلش نمی آید او را رها کند. لنی خلق و خوی بچه ها را دارد و اغلب بر سر موضوعات کوچک گریه می کند. موش در این اثر معنای نمادین دارد. نماد کارگران مفلوکی است که هم چون موش در چنگال اربابان خود اسیرند و از زندگی نکبت بار خود راضی به نظر می رسند. آنها عاقبت کاری پیدا می کنند. اما به زودی بر اثر حادثه ای لنی ناخواسته زنی را می کشد و پا به فرار می گذارد. اما به زودی گیر می افتد و دست آخر جرج اونو برای همیشه راحت می کنه. لحن روایت عامیانه است و خواننده را بیشتر به حال و هوای فضا می کشاند. تراژدی تکان دهنده رابطه جرج و لنی و دست آخر سرنوشت اونها اثر را شاهکاری می کند که به خاطرش در سال 1937 جایزه نوبل نصیب جان اشتاین بک می شود. پایان این اثر هم مثل سایر کتاب های اشتاین بک تلخ و گزنده است. در نگاه جان اشتاین بک هیچ امیدی برای رهایی نیست و سرنوشت تلخ و محتومی شخصیت های رمان هایش را در بر می گیرد. موش در این اثر معنای نمادین دارد. نماد کارگران مفلوکی است که هم چون موش در چنگال اربابان خود اسیرند و از زندگی نکبت بار خود راضی به نظر می رسند. آنها چنان در این چنبره گرفتار شده اند که حتی تصور آینده مطلوب نیز از آنها سلب شده است. نمایشنامه ها و فیلم های زیادی از روی این اثر کوتاه نوشته و ساخته شده است. بارها این کتاب به فارسی برگردانده شده. پرویز داریوش، داریوش شاهین و سروش حبیبی نیز این اثر را پیش از این ترجمه کرده اند. ترجمه تازه این اثر توسط ایمان قادری زیر نظردکتر تیمور قادری انجام شده است. مقدمه این کتاب نیز توسط تیمور قادری نوشته شده اما مترجم دلیل تازه ای برای ترجمه این اثر ارائه نکرده است. دکتر تیمور قادری در مقدمه کتاب می نویسد: ادبیات آیینه تمام نمای جوامع بشری در طول تاریخ مکتوب است. حوادث و رخدادها به وقوع می پیوندند، برای مدتی از یک سال تا یک قرن تاثیر خود را بر جای می گذارند، بعدها از یادها می روند، و تنها در لابه لای اوراق تاریخ ماندگار خاموشی می یابند. اما همین رخدادها ادبیات ویژه خود را نیز به هماره می آورند. در مقدمه کتاب درباره وضع سیاسی و اقتصادی زمان نوشته شدن این اثر و سبک و سیاق نویسنده توضیحاتی داده شده که خواندنش توصیه می شود. «من چهار سال پیش مجروح شدم. به محض اینکه من دیگه نتونم خوابگاه ها رو تمیز و جارو کنم، اونها خیلی زود منو می ندازن بیرون. شاید اگر من پولی به شما آقایون بدم بذارید من تو باغ بیل بزنم. حتی بعد از اینم که من هیچ سودی نداشته باشم، اون موقع من ظرف ها رو می شورم وبه جوجه ها غذا می دم و یه چیزهایی اینطوری. اما دیگه من تو خونه خودمون هستم و اجازه دارم تا برای خونه خودمون کار کنم.»[2] پی نوشت: [1]صفحه 205 کتاب [2]صفحه 126 کتاب