و كوه‌ها طنین انداختند

شروع موضوع توسط Nazanin ‏4/9/15 در انجمن داستانک و داستان نویسی

  1. Nazanin

    Nazanin Moderator عضو کادر مدیریت

    ارسال ها:
    16,244
    تشکر شده:
    60
    امتیاز دستاورد:
    38
    خالد حسینی در رمانش كاملا از مولفه‌های رئالیستی بهره می‌برد. در هر حال در یك رمان، شخصیت‌پردازی می‌شود، محیط مفصلا توصیف می‌گردد. رمان‌ها راه و روش خود را برای بررسی و پرداختن به واقعیت جامعه دارند. به عقیده من خالد حسینی در تلفیق رئالیسم با شگردهای روایی مشرق زمین به خوبی عمل كرده و این خط‌مشی غنای خاصی به كارش بخشیده است


    a72aeedd694ef85d761352676c7c9ecf.gif


    سومین رمان خالد حسینی نویسنده افغانستانی- آمریكایی با ترجمه‌ مریم مفتاحی با عنوان «و كوه‌ها طنین انداختند» در نشر تهران با همكاری نشر آلما منتشر شده است، این رمان بهانه‌ گفت‌وگو با مترجم كتاب خالد حسینی شد؛ وی معتقد است نویسنده‌‌ رمان «و كوه‌ها طنین انداختند» به مردمش كه یك عمر رنج كشیدند احساس دین دارد، از همین‌رو در رمانش از پی همدردی با مردم سرزمین افغانستان بر می‌آید. مریم مفتاحی سال 1343 در ساری به دنیا آمده است، دانش آموخته‌ مترجمی زبان انگلیسی بوده و تاكنون آثار متعددی را از انگلیسی به فارسی برگردانده است. البته مهدی غبرایی نیز این اثر را ترجمه كرده كه هنوز به چاپ نرسیده است. خالد حسینی چهارم مارس 1965 در كابل به دنیا آمده است. این نویسنده با خلق رمان‌های «بادبادك‌باز» و «هزار خورشید تابان» به شهرت رسیده و سال‌هاست مقیم آمریكاست.

    نویسندگان، روایت‌های متعددی از افغانستان معاصر نوشته یا در دست كار دارند و جنگ، آشوب و اشغال را دستمایه‌ داستان‌های‌شان قرار دادند؛ اما خالد حسینی از همه موفق‌تر بود، علت این توفیق را در چه می‌بینید، آیا ناشی از خلاقیت یا تالیف رمان به زبان انگلیسی است؟!

    به عقیده‌ من خالد حسینی یك افغانی ‌است كه قلبش برای وطن و مردمش می‌تپد، نسبت به آنها احساس دین می‌كند. در آن سال‌هایی كه مردم سرزمین مادری‌اش با رنج و بدبختی مواجه بودند، خالد حسینی در پناه امنیت و رفاه كشور آمریكا قرار داشت، خودش بر این نكته كاملا واقف است. اما این باعث نشد او زادگاهش را فراموش كند. شاید بتوان گفت كه بزرگ‌ترین خدمتی كه یك شخص افغانی-آمریكایی می‌توانست به وطنش بكند، خالد حسینی انجام داد. در رمانش چنان به روشنی رنج و عذاب هم‌میهنانش را به جهانیان شناساند كه باورها تغییر كردند و این كار راحتی نبود. تغییر باور یعنی یك تغییر زیربنایی و تحول. خودم وقتی رمان «بادبادك‌باز» را خواندم حس و نگاهم به افغانی‌های، پناهنده در ایران دگرگون شد، این موفقیت قلمش بود. به اعتقاد من نگارش رمان‌هایش به زبان انگلیسی ‌تاثیر زیادی در توفیق آثارش دارد، اما باید بگویم كه خلاقیت و از آن مهم‌تر شجاعت و جسارت او در بیان ناگفته‌ها عامل اصلی تمایز كارهایش است. مخاطب اصلی‌اش مردم جهان هستند، فقط افغانی‌ها نیستند؛ زیرا آنها خود از خود خبر دارند. این مردم جهان بودند كه باید در جریان قرار می‌گرفتند. در نتیجه نگارش رمان می‌بایست به زبان همان مخاطب‌ها انجام می‌شد. استقبال از رمان‌هایش در جهان، اتفاقی نیست؛ اینكه بتوان در تمام مردم دنیا، از هر فرهنگ و سلیقه، یك نوع احساسات را برانگیخت و همه را به یك باور رساند، توانایی می‌خواهد. وقتی ترجمه می‌كردم همراه با شخصیت‌هایش خندیدم، گریستم، رنج دیدم، شاد شدم. اینها نمایانگر چه چیزی جز قدرت قلم است؟!

    چرا عنوان كتاب را «و كوه‌ها طنین انداختند» ترجمه كردید؟! در حالی كه عنوان‌هایی دیگر هم می‌شد، برای آن انتخاب كرد؛ اصول شما در ترجمه عنوان و متن كتاب بر وفاداری به نویسنده بوده است؟!

    من به چند دلیل تصمیم گرفتم این عنوان را برای ترجمه‌ام برگزینم. اول اینكه اصل كار من در ترجمه امانت‌داری و احترام به سلیقه نویسنده است. من به عنوان فردی كه می‌خواهم پیام یك فرد را به دیگران برسانم، موظفم پیام را به همان شكل كه گفته شده، منتقل كنم. نه كمتر، نه بیشتر، نه بهتر، نه بدتر. حس نویسنده در عنوان كتاب موجود است، پس كوشیدم حس او را در ترجمه فارسی نیز منتقل كنم. خصوصا اینكه عنوان كتاب برگرفته از شعر ویلیام بلیك شاعر انگلیسی است. وقتی شعر ویلیام بلیك را خواندم برداشت من این بود كه اینجا منظور «انعكاس دادن» است نه ندا دادن. زیرا معنای اصلی «ندا دادن» آواز دادن و بانگ زدن است. از دید من «طنین انداختن» بیشتر از «ندا دادن» معنای انعكاس دادن را در خود دارد. از طرفی هم، عنوان «و كوه‌ها طنین‌انداز شدند» را نیز می‌پسندم. بعد با پرسیدن نظر چند نفر از صاحبنظران، به ترجیح خودم؛ عنوان «و كوه‌ها طنین انداختند» را انتخاب كردم.

    به اعتقاد من خالد حسینی بیش از اینكه بخواهد یك متن ادبی خلق كند، به مردمی می‌اندیشد كه درد و رنج عظیمی را متحمل شده‌اند. نیت او توصیف این بلایا در حلقه یك رمان است. او به شدت احساس همدردی با این مردم می‌كند. او نیازهای روحی و روانی خود را منعكس می‌كند. دارد خودش را تخلیه می‌كند و در این تخلیه، احساسات حرف اول را می‌زند.

    پیش از انتشار رمان «بادبادك‌باز» جهانیان از طریق رسانه‌های خبری غرب متاثر از حمله‌ نظامی آمریكا و هم‌پیمانانش به این كشور با این نقطه از جهان روبه‌رو شدند، بعد هم روایت نویسندگانی مانند خالد حسینی، عتیق رحیمی و چند نفر دیگر در جهان عرضه شد، فكر می‌كنید لشكركشی ناتو در توجه به ادبیات این سرزمین چقدر موثر بوده است؟!

    بی‌شك در توجه جهانیان به مردم افغانستان موثر بوده است. بعد از لشكركشی ناتو، توجه مردم جهان به مردم افغانستان و مصائب آنها جلب شد. وقتی مردم جهان به یاد آوردند كه مردمی در جایی از این كره خاكی در رنج و مصیبت به سر می‌برند، خودبه خود به هر چیزی كه می‌توانست آنها را با درد این مردم آشنا كند، توجه كردند. هر فیلم یا كتابی كه خوب پردازش شده بود می‌توانست به خوبی مورد توجه قرار بگیرد. اما اینكه به ادبیات افغانستان توجه شد، خیلی مطمئن نیستم. ادبیات چیز دیگری است. مردم جهان كه از روی خوشی با مردم افغانستان آشنا نشدند كه بخواهند به ادبیات آنها توجه كنند. دراین میان بُعد اجتماعی زندگی افغانیان مطرح بود.

    نویسنده از شگرد‌های روایی شرقی اعم از حكایت و قصه‌ دیو و پری در داستانش بهره‌ می‌گیرد، از طرفی مولفه‌های رمان‌نویسی رئالیستی هم به كار می‌بندد، اما در تلفیق این شگرد‌های روایی چندان موفق نیست، نظر شما چیست؟!

    خالد حسینی در رمانش كاملا از مولفه‌های رئالیستی بهره می‌برد. در هر حال در یك رمان، شخصیت‌پردازی می‌شود، محیط مفصلا توصیف می‌شود. رمان‌ها راه و روش خود را برای بررسی و پرداختن به واقعیت جامعه دارند. به عقیده من خالد حسینی در تلفیق رئالیسم با شگردهای روایی مشرق زمین به خوبی عمل كرده و این خط‌مشی غنای خاصی به كارش بخشیده است. او یك نویسنده شرقی-غربی است. او خودش است و این «خود بودن» در كارش نیز خود را نشان می‌دهد. او شرقی نیست، غربی هم نیست. یا به بیانی دیگر، هم شرقی است و هم غربی. وجه دوگانه وجودی نویسنده در كارش هم مشهود است. به همین دلیل است كه اصالت در كنه رمان احساس می‌شود.

    نویسنده داستان خانواده‌ای را پیش می‌كشد كه هر كدام از آنها در سه نسل ماجرا‌هایی را از سر می‌گذرانند، نبی، صبور، پروانه، معصومه، پری، نیلا، اینگونه كه بر می‌آید نویسنده اهمیت فرد و سرنوشت شخصیت‌ها را از سرنوشت اجتماع افغانستان مهم‌تر می‌داند، از این‌رو كمتر به انتقاد از جریان‌های تندرو اجتماعی می‌پردازد؟

    درست است، در ادبیات داستانی و حوزه رئالیسم، نویسنده مشاهدات عینی و حسی خود را به كار می‌گیرد. در ادبیات رئالیست ما با واقعیات جامعه سر وكار داریم. در این وقایع‌نگاری، نویسنده فضاسازی می‌كند و شخصیت خلق می‌كند. شخصیت‌هایش را نیز از میان مردم برمی‌گزیند و به واقعیت‌های جامعه می‌پردازد. اما واقعیات یك جامعه از كجا می‌آیند؟ از چه ساخته می‌شوند؟ آیا غیر از مردم؟ و این مردم چه كسانی هستند؟ آیا غیر از شخصیت‌ها. رمان در ذات خود به شخصیت‌ها فردیت می‌بخشد، و این وجه تمایز رمان با دیگر انواع ادبی است. خالد حسینی هم با پرداختن به افراد و سرنوشت شخصیت‌هایش، سرنوشت اجتماع افغانستان را برای ما بازگو می‌كند.

    خالد حسینی در این رمان بیش از آنكه رویكردی انتقادی به مناسبات فرهنگ و اجتماع افغانستان داشته باشد، در پی همدردی با مردم سرزمینش است و به اعتقاد من مخاطب این سبب می‌شود كه اثر وی از یك متن خلاق ادبی، به رمانی برای همدردی صرف فروكاسته شود؟

    به اعتقاد من خالد حسینی بیش از اینكه بخواهد یك متن ادبی خلق كند، به مردمی می‌اندیشد كه درد و رنج عظیمی را متحمل شده‌اند. نیت او توصیف این بلایا در حلقه یك رمان است. او به شدت احساس همدردی با این مردم می‌كند. او نیازهای روحی و روانی خود را منعكس می‌كند. دارد خودش را تخلیه می‌كند و در این تخلیه، احساسات حرف اول را می‌زند. احساسات، شالوده و اصل همدردی است. تا احساسات برانگیخته نشود همدردی به وجود نمی‌آید. به نظر من، این احساس همدلی كه در جای جای كتاب با آن مواجه هستیم، اثر را از یك متن خلاق ادبی صرف به یك همدردی می‌كشاند، اما چرا باید بگوییم «فروكاسته». این سبك و قلم خالد حسینی است. در دو رمان قبلی او هم‌چنین بوده، اما با موفقیت روبه‌رو شدند، چرا؟ هدف از نگارش رمان همین برانگیختن حس «همدردی» بوده است. به نظر من، وقتی شیوه برانگیختن حس همدردی توانست از شرق تا غرب عالم در مردم رخنه كند، نه تنها «فروكاستن» نیست، بلكه باید صحبت از «تعالی بخشیدن» كنیم. البته در این داستان خالد حسینی فقط از مردم افغانستان نمی‌گوید. بخش‌هایی از داستان مربوط به مردم یونان، فرانسه و آمریكا می‌شود. او به روابط انسانی در معنای عام خود می‌پردازد. از روابط والدین و فرزندان در كل دنیا حرف می‌زند. شاید دارد خودش را دلداری می‌دهد. در هر حال، او قصد روایت دارد، قصد قضاوت ندارد. خواننده خودش باید تصمیم بگیرد درست و غلط كدام است. اصلا آیا چیزها حتما باید یا درست باشند یا غلط؟ نمی‌شود نه درست باشند نه غلط؟ رویكرد او به مسائل مختلف، انتقادی نیست. احتمالا خودش نمی‌خواهد كه اینگونه باشد.