انتشارات معین اخیرا کتابی داستانی به قلم جلال الدین کزازی منتشر کرده است که «فرزند ایران» نام دارد. کزازی که تاکنون داستان ننوشته و طبع خود را در عرصه داستان نویسی و رمان نیازموده است. خودش در این باره در مقدمه کتاب گفته است: «من داستان نویس نیستم؛ دست کم تاکنون نبودهام؛ نیز به درستی و روشنی نمیدانم که آنچه که در این کتاب از خامه من تراویده، داستان است یا نه. در چیستی این نوشته بیگمان میتوان به گفتوگوها و چند و چونهایی دراز دامان و دانشورانه و داستان شناسانه دست یازید؛ چند و چونها و گفتوگو هایی که به ناچار فرجامی نخواهد داشت.» اما در ادامه توضیح داده است که در این کتاب، گونهای نو از داستان نویسی را به ادب دوستان و کتابخوانهای معاصر کشورمان معرفی کرده است. کتاب «فرزند ایران» هرچند مانند دیگر گونه از داستانهای معاصرمان دست پری در گرههای قصه نویسی و فراز و فرودهای داستانی، ندارد اما از نظر استعارهها و تشبیهها و فضاسازی و بازی با واژهها دست بسیار پری دارد و کزازی تلاش کرده است که زندگی فردوسی را جذاب و شیوا روایت کند. نفس داستان نوشتن شخصیت ادیبی چون میرجلال الدین کزازی، اتفاق مهمی است چه برسد به اینکه او ادعای معرفی گونه جدیدی از داستان نویسی را داشته باشد و این داستان اتفاقا درباره فردوسی هم باشد.به همین دلایل به سراغ این استاد دانشگاه رفتیم و با او درباره کتاب فرزند ایران و سبک داستان نویسیاش سخن گفتیم. استاد! سوال اولم درباره کتاب «فرزند ایران» به موضوع و قهرمان قصهاش برمیگردد، چرا بین این همه شخصیت ادبی که در ادبیات و تاریخمان داریم، به سراغ شخصیت فردوسی رفتید و اولین داستانتان را درباره او نوشتید؟ پاسخ این پرسش من میانگارم که برای بسیاری از آشنایان با فرهنگ و ادب ایران از پیش روشن است و آن هم این است که فردوسی، اوستاد اوستادان ادب پارسی است. بزرگترین رزمنامه سرای ایران و نه تنها ایران بلکه جهان است. اگر فردوسی در سپیده دم ادب دری شاهنامه را نمیسرود، آن بزرگان و نام آوران دیگر هرگز به آن پایه و مایه مهین و بلند نمیتوانستند رسید. همه آنان بر خوانی رنگین نشستهاند که فرزند توس در برابرشان گسترده است. از دیگر سوی شاهنامه، نامه فرهنگ و منش ایرانی است و بسیار فزونتر و فراتر از آن است که تنها دیوانی باشد از سخن پارسی در کنار دیوانهای دیگر. شاهنامه چیستی ایران را در ایران نو، ایران پس از اسلام پایه ریخته است. این انگیزههای نیرومند من را بر آن داشت که نخستین داستان خویش را بر پایه سرگذشت فردوسی و در پی آن سرگذشت شاهنامه بنویسم. یا این کتاب نتیجه سالها مطالعه شما درباره زندگی فردوسی است یا اینکه برای نوشتن این کتاب، مشخصا در زمانی مشخص سراغ منابع مختلف رفتید، آنها را بازخوانی کردید و کتاب را نوشتید؟ منظورم این است که نوشتن این کتابها را از قبل در ذهن پرورانده بودید یا خیر؟ پیداست که من اگر توانستهام داستان را بنویسم، این توانایی برمیگردد به سالها خواندن، اندیشیدن، پژوهیدن در ادب پارسی به ویژه در شاهنامه؛ از این روی در نوشتن این داستان چندان نیازی نبوده است که به آبشخورهایی درباره فردوسی و شاهنامه بنگرم. اگر از این آبشخورها گاهی بهره جستهام از آن روی بوده است که میخواستهام بخشهایی را که از آنها در داستان آوردهام به گونهای روشن، پایور در یادداشتهای پایانی کتاب نشان دهم. آشکار بدارم که سخنی که در دل داستان از آبشخوری برگرفته است و در آن آورده، از کجا است. شما در مقدمه کتاب، اشاره کردید که «فرزند ایران» گونه جدیدی از داستان و داستان نویسی است که به کتابخوانهای کشورمان معرفی میکنید، یک مقدار درباره این گونه جدید داستاننویسی که در این کتاب به کار بردهاید، توضیح میدهید؟ یکی این است که ما هنوز در داستان نویسی پارسی به شیوهای پایدار، پیگیر چونان گونهای از ادب داستانی، داستانهایی را که بر پایه سرگذشت و زیستنامه بزرگان نوشته شده است، نداریم. کارهایی پراکنده در سالیان پیش انجام گرفته است اما بیشتر داستانهای تاریخی بوده است. از این روی این داستان میتواند کاری نوآیین باشد اما ویژگی دیگر در «فرزند ایران» که تا آنجایی که من میدانم در داستاننویسی پارسی، پیشینه و همانندی ندارد، زبانی است که در نگارش داستان به کار گرفته شد. زبان داستان هر چند زبانی است نگارین، هنرورزانه که من از ترفندها و شگردهای گوناگون ادبی در آن به فراوانی بهره بردهام، زبانی است رسا و روشن و روان. هنرورزی کارکردهای زیباشناختی به گونهای در تار و پود سخن درتنیده است که خواننده در نگاه نخستین به هنگام خواندن به بسیاری از آنها پی نمیبرد. اگر زیباشناسانه، سخن سنجانه در متن کاوید و اندیشید، آنان را میتواند یافت. پیدا است که پیوستن این دو ویژگی که کما بیش ناساز یکدیگر هستند، آشنایی دادن آنها با یکدیگر کار آسانی نیست زیرا نگارینگی و هنرورزی در متن مایه پیچش و دشواری و دیریابی آن میتواند شد. پیداست که من اگر توانستهام داستان را بنویسم، این توانایی برمیگردد به سالها خواندن، اندیشیدن، پژوهیدن در ادب پارسی به ویژه در شاهنامه؛ از این روی در نوشتن این داستان چندان نیازی نبوده است که به آبشخورهایی درباره فردوسی و شاهنامه بنگرم همان طور که خودتان هم اشاره کردید نگارینگی و هنرورزی در متن مایه پیچش و دشواری و دیریابی آن میشود اما از سوی دیگر مخاطب داستان، عموم مردم هستند و زبان شما در این کتاب و دیگر کتابهایتان، زبان آراسته و پیراستهای است از یک سری واژههایی که عموم مردم استفاده نمیکنند و اگر هم بشنوند یا ببینند شاید متوجه نشوند. شما فکر میکنید یک مخاطب عام چه قدر میتواند با این کتاب ارتباط برقرار کند و از سرگذشت فردوسی از زبان شما آشنا شود؟ سخن نخست این است که این داستان به هر روی یک داستان ادبی است، داستانی روزنامهای نیست که خواننده آن را بخواند و به کناری بیافکند. به هر روی خوانندهای چنین داستانهایی را میخواند که دلبسته ادب، داستان، آفرینش هنری باید که آن مایه و دانش بایسته و بنیادین را داشته باشد تا داستانهایی از این گونه را بخواند، از آنها بهره ببرد، خامه هنری برگیرد. برای این گونه خوانندگان، خوانندگانی که در پی خواندن داستانهایی سنجیده هستند خواندن «فرزند ایران» کاری دشوار نیست. اگر گاهی واژهای کم آشنا هم در متن به کار رفته است، در پانوشت برابر آشنایی آن واژه به دست داده شده است، از این رو در همین زمان کوتاه که از چاپ و پراکنش این کتاب میگذرد، خوانندگانی از گروههای گوناگون با مایه و دانش گوناگون با من سخن گفتهاند. همه آنان بر آن بودهاند که این داستان را پرشور خواندهاند. داستان به گونهای بوده که آنها را با خود در کشیده است و برده است. از دانشآموز دبیرستانی، بانوی خانهدار تا استاد دانشگاه و ادب دان. نکته دیگر هم که گویای آن است که این کتاب با رویکرد خوانندگان و ادب دوستان همراه بوده است، این است که در چند هفته و در کمتر از دو ماه این کتاب نایاب شده است و به چاپ دیگر رسیده است و هم اکنون چاپ دوم آن به دست داده است. نکته مهم دیگر آشنایی با سبک داستان نویسی نوین و آن چیزی است که در داستان نویسی امروز ما رواج دارد. شما که دست به نوشتن این داستان زدهاید، چه قدر با داستانها و رمانهایی که در بازار وجود دارد و داستانهای معاصر ما هستند و آیینه ادب معاصر ما به حساب میآیند، حداقل آنهایی که سرآمد این عرصه هستند و ادعایی دارند در حوزه ادبیات معاصر، آشنایی دارید؟ سراغشان میروید تا آنها را مطالعه کنید؟ یا اینکه شما بیشتر سراغ ادبیات کهن ما میروید و بر مبنای آنها این داستان را نوشتید. من به این پرسش و پرسشهای این گونه پاسخ دادهام که گرایش من به ادبیات کهن ایران است. معنای این سخن آن نیست که با ادب امروزین آشنا نیستم اما روندها و رخدادهای ادبی را به سامان، دانشورانه در ادب نو پی نمیگیرم اما پارهای از داستانهای برجسته و پرآوازه را که نویسندههای امروزین نوشتهاند، خواندهام. پارهای از آنها بسیار دلپسند من افتاده است. از ابزارهای نوین داستاننویسی هم در این نوشتن این داستان استفاده کردهاید؟ کما بیش. اما بهرهای که من از این ابزارها و شگفتها بردهام میتوانم گفت چندان آگاهانه و به خواست نبوده است. زیرا آفرینش هنری کاری است که ناخود آگاه انجام میپذیرد، هرگز هیچ هنرمندی نمیتواند با پیش اندیشی و برنامه ریزی باریک و گسترده به آفرینش هنری دست بیازد. این شگردها، این شیوهها میبایست در هنرمند نهادینه شده باشد. به رفتارهای ناخواسته و ناآگاه رسیده باشد تا هنرمند بتواند به درستی از آنها بهره ببرد.