رمان «هفتتیرکش» نوشته استیون کینگ با ترجمه ندا شادنظر، اثری منطقالطیروار است که روایتگر مردی است که باید سفری دور و دراز را به جان بخرد تا به جواب سئوالاتش برسد، اما این داستان، بیش از آنکه حادثهای باشد، معنایی و مفهومی است. رمان «هفتتیرکش» اولین جلد از یک سهگانه به نام «برج تاریک» است که استیون کینگ نویسنده شناختهشده آمریکایی آن را نوشته است. استیون کینگ را در ایران بیشتر به دلیل اقتباس از رمانهایش و ساخت فیلمهای سینمایی چون «مسیر سبز» و «مه» میشناسند که هر دو هم توسط فرانک دارابونت ساخته شدهاند. «رستگاری در شائوشنگ» دیگر فیلم دارابونت هم که شاهکاری در تاریخ سینمای جهان محسوب میشود، با اقتباس از داستان کوتاهی از کینگ ساخته شده است. در قضاوت اول، شاید نام «هفتتیرکش» تداعیگر کتابی پر از زد و خورد و ششلولکشی باشد اما چنین قضاوتی کاملا نادرست است. این کتاب یک تذکره و سفر به درون است که خوانندهای را که به امید خواندن اثری اکشن و پرحادثه آن را به دست گرفته، ناامید میکند. البته «هفتتیرکش» پرحادثه هست، ولی نه آنگونه که اسمش در ذهن مخاطب، ایجاد توقع میکند. درباره عنوان این نوشتار، ارائه این توضیح لازم است که منطقالطیر وار خواندن داستان این کتاب، به دلیل شباهت سفری است که مرغان منطقالطیر برای رسیدن به سیمرغ یا حقیقت آغاز میکنند. کتاب «هفتتیرکش» هم به نوعی راوی سفری برای رسیدن به برج تاریک و حقیقت سوالهای سنگینی است که شخصیتی به نام هفتتیرکش با خود حملشان میکند. هفتتیرکشی که در این رمان با او روبرو میشویم، در واقع یک سالک است که سختیهای سفری دور و دراز در صحرا و کوهستان را به جان میخرد تا به مرد سیاهپوش برسد. عقاید مذهبی و آمیخته با خرافه مردم قدیم و جدید آمریکا، در این رمان به خوبی محسوس و مشهود است. اما این ایراد بر کتاب وارد است که مشخص نیست نویسنده، میخواسته گذشته و امروز آمریکا را به هم پیوند بزند یا قصدش روایت داستانی در غرب وحشی و عصر ششلول کشی بوده است. چون در مقطعی از کتاب، هفتتیرکش به ایستگاه متروک راه آهن میرسد و «دکمه پمپ آب را فشار میدهد.» یا در جای دیگر که در نهایت با مرد سیاهپوش روبرو میشود و با هم رو در رو میشوند، مرد سیاهپوش از پیشرفتهای بشر و لقاح مصنوعی برایش حرف میزند. و یا شخصیت پسربچه (جیک) که حضور سوالبرانگیزی در داستان دارد، در ذهنش به یاد ماشین پدرش میافتد که با سرعت 90 کیلومتر در ساعت حرکت میکرده است. هفتتیرکش و قصد و نیتش برای سفر، برای خواننده روشن است: پیدا کردن مرد سیاهپوش؛ اما حضور پسرک و همراهیاش با هفتتیرکش و همچنین تنها گذاشتناش در تنهایی و تاریکی، موجب سوال است. در مقاطعی از رمان، این مفهوم القا میشود که پسرک وسوسه هفتتیرکش برای نرفتن به جلو است اما او چندباره این افکار را فراموش میکند و پسر را در ادامه راه با خود میبرد. سوال اینجاست که هفتتیرکش که با مرارت و سختی، جان پسر را نجات میدهد، چرا در آخر کار رهایش میکند و نجاتش نمیدهد. برخی فرازهای «هفتتیرکش» مالیخولیایی هستند. اصلا شاید بتوان این داستان را در گونه ادبیات مالیخولیایی هم بررسی کرد. در برخی فرازها هم توضیحات، زیاد و خستهکننده میشود و نبض روایت گرفته میشود. نویسنده درباره این کتاب گفته است: «بسیاری از خوانندگان حتما میپذیرند که من برای تکمیل کردن مجموعه داستانی «برج تاریک» که میتوان آن را رمان، یا داستانی حماسی نامید، بارها مُردم و زنده شدم. واقعیت این است که انجام این کار برایم بسیار دشوار بود. افرادی که مرا میشناسند، میدانند که من فردی خردمند و روشنفکر نیستم و کسانی که به آثار من علاقهمندند و آنها را تایید میکنند، احتمالا میپذیرند که بهترین آثار من، آنهایی است که بیشتر از احساساتم نشات میگیرند تا از عقل و خِردم.» با توجه به این جملات کینگ، سوال دیگری پیش میآید و آن سوال این است که واقعا این اثر یا همه مجلدات سهگانه برج تاریک، رماناند یا حماسه؟ چون عناصر غیرواقعی، حماسه و فانتزی در این کتاب وجود دارد و ناگهان، مکان شکلگیری اتفاقات از جایی به جای دیگر تغییر میکند. مرد هفتتیرکش که برای هفتتیرکش شدنش، دوره سختی دیده و تلویحا میتوان گفت که سلوک سختی را پشت سر گذاشته، در تعقیب مرد سیاهپوش، ناگهان سر از جلجلتا در میآورد؛ جایی که به باور مسیحیان مسیح مصلوب شد. این نکته میانی را هم اضافه کنیم که هفتتیرکش به زعم استیون کینگ، نوعی درویش است که سختی و ریاضت کشیده تا برای انجام امری سخت و خطیر، آماده باشد. او در جلجلتا با مرد سیاهپوش که در طول کتاب تعقیبش کرده، روبرو میشود و گفتگو میکند. هفتتیرکشی که در این رمان با او روبرو میشویم، در واقع یک سالک است که سختیهای سفری دور و دراز در صحرا و کوهستان را به جان میخرد تا به مرد سیاهپوش برسد. عقاید مذهبی و آمیخته با خرافه مردم قدیم و جدید آمریکا، در این رمان به خوبی محسوس و مشهود است به همین دلیل است که این نوشتار، کتاب «هفتتیرکش» را سفری درونی توصیف میکند، چون باورهای مذهبی مسیحی و اسامی برخی پیامبران بنیاسرائیل و همچنین انجیل و تورات در آن تکرار میشود. البته مساله فقط تکرار این اسامی نیست بلکه فراتر از آن است. همچنین اعتقادی چون داشتن آرواره یک جمجمه برای دور کردن طلسم اهریمنی و ... از دیگر موضوعاتی است که در کتاب با آن روبرو میشویم. اما پایان کتاب، تازه یک سرآغاز است که ممکن است باعث شود، خواننده به سراغ مجلدات دوم و سوم برج تاریک نرود. در پایان «هفتتیرکش» مرد سیاهپوش تازه آدرس جایی را که هفتتیرکش باید برود، میدهد. یک مشکل مهم این است که مشخص نیست برج تاریک، که هفتتیرکش در پی آن است، انسان یا جاندار است یا یک مفهوم کلی است؟ شاید این مشکل را باید در ترجمه کتاب جستجو کرد. شاید هم نباید این کار را کرد. به هر حال، کتاب اول مجموعه برج تاریک، جواب روشنی به مخاطب نمیدهد و او را به سمت دو کتاب بعدی هدایت میکند که تعداد صفحاتشان به بیشتر از 3 هزار صفحه میرسد. نسخه دستنویس «هفتتیرکش» به عنوان کتاب اول این مجموعه 500 برگ دستنویس و ترجمه فارسیاش 226 صفحه شده است. باید تکلیف مخاطب روشن باشد که قرار است حماسه و افسانه بخواند یا قرار است ماجراجوییهای یک هفتتیرکش را در غرب وحشی دنبال کند. اما گویی این کتاب هر دو را با هم دارد. استیون کینگ در مقدمه این کتاب به دوران 19 سالگیاش و زمانی که تازه داستانهای هابیتها به قلم جی. آر.آر تالکین خلق شده بودند، اشاره میکند. در آن دورانی که کینگ 19 ساله بود، «ارباب حلقهها» بر سر زبانها بود. نکتهای که در این میان، گرهگشایی میکند، اشاره کینگ به علاقهاش به ارباب حلقهها و تلویحا، تاثیرگیریاش از این سهگانه است. سهگانه «برج تاریک» کینگ همانطور که خودش میگوید «مانند اکثر داستانهای تخیلی نوشته زنان و مردان همنسل من مثل تاریخچه توماس کاونانت نوشته استفن دونالدسون و شمشمیر شانارا نوشته تری بروکس»، از آثار تالکین الهام گرفته است. «هفتتیرکش» را باید از منظر نشانهشناسی و نقد معناشناسانه نیز بررسی کرد تا به مفاهیم آن پی برد. اعمال فرقهگرایانه مسیحیان شهر تول که مردی را مصلوب و قربانی میکنند و بسیاری از عناصر دیگر داستان، ریشه در اعتقادات کهن مسیحیان آمریکا دارد که برای دریافت مقصود نویسنده، باید آنها را شناخت. تنها مقطع نفسگیر و حساس کتاب، صحنه درگیری هفتتیرکش با مردم افسونشده شهر تول است که به تهییج زن کشیشنما به او که «فرد مداخلهگر» خوانده شده، حمله میکنند و میخواهند او را بکشند. این مردم تهییج شده و زن متعصب مذهبی را در فیلم «مه» که با اقتباس از اثر کینگ ساخته شده، میتوان دید. آنجا که زنی هیجانزده مردم ترسان و مضطرب درون فروشگاه محاصره شده در مه را به اطاعت از فرامین الهی فرا میخواند اما راه را، اشتباه نشانشان میدهد. تنها روایت درگیری مردم با هفتتیرکش است که ضرباهنگ داستان را بالا میبرد و آن را جذاب میکند چون همهچیز آن واقعی است؛ چوب و چماق مردم، شلیک تیر، پر کردن ششلول و پاشیده شدن مغزها و اعضای بدن مردم. اما در صحنه هیجانانگیز دیگر کتاب، این خوشساختی به چشم نمیآید چون هفتتیرکش دارد با عجیبالخلقهها در دالانی تاریک مبارزه میکند. این بخش از داستان، مخاطب را به یاد داستانها و فیلمهایی میاندازد که انسانهای سالم مانده از بیماری، باید با زامبیها بجنگند. بخش دالان تاریک و مبارزه با عجیبالخلقهها یکی از نقاط ضعف نویسنده در این کتاب است چون اصلا نمیتوان بین هفتتیرکشی و راه و مرام کابویها، با موجودات عجیب و غریب، سنخیتی پیدا کرد. استیون کینگ نویسنده پرکاری است و این کتابش، با توجه به مطالبی که در موخرهاش نوشته، کاملا عطش او را برای نوشتن نشان میدهد. او کتاب را در مقاطع مختلف زمانی زندگیاش نوشته است؛ مقاطعی که 12 سال به طول انجامیدهاند. شاید نقاط ضعف آن به دلیل نبود انسجام زمانی در نگارشش، بروز کرده باشند. به هر حال تعدادی از فرازهای کتاب، اضافه و به شدت خستهکننده هستند. به عنوان مثال ضرورتی برای روایت برخی بخشهایی که هفتتیرکش و پسر کوچک راه میروند، میخوابند و دوباره به راه میافتند، وجود ندارد. این بخشها کمکی به پیشبرد داستان نمیکنند. «هفتتیرکش» آنهایی را که به دنبال کتاب داستانی متفاوت هستند، راضی میکند اما خواندنش برای خوانندههای داستانهای پر زد و خورد و حادثهای اصلا توصیه نمیشود.