پیله تنهایی عشق ماجرای دختری است که با وجود داشتن پدری معتاد به تحصیل می پردازد؛ هم زمان مشغول کار می شود و سه خواهر و مادرش را نیز زیر پر و بال خود می گیرد. پیله تنهایی عشق. فاطمه موسوی.نشرآموت.چاپ اول. تهران1391 .1100نسخه .280صفحه .9000تومان. «بابا حسابی جا زده بود. من تا اون روز با این لحن باهاش حرف نزده بودم ولی برای این که میدونو خالی نکنه، بلند شد که منو بزنه. تو هوا دستشو گرفتم. چقدر مواد از بین برده بودش. چقدر این دست آب شده بود. زوری تو دستش نبود. معلوم بود داره نقش بازی می کنه. همه اینارو از مدت ها پیش می دونستم. ولی نمی خواستم قبول کنم. هر چی بود بابام بود.»[1] پیله تنهایی عشق در شرایطی نوشته می شد که نویسنده کتاب خود در شرایط بد بیماری به سر می برد. در حقیقت عشقی که محور داستان این کتاب است نیرویی بود تا نویسنده را به زندگی دوباره اش برگرداند و شوق ماندن و نوشتن و کار کردن را در او زنده کند. فاطمه موسوی که مدتی است از بیماری سرطان رنج می برد بعد از عرضه شدن کتاب به بازار نشر و کتابخانه ها باز جان تازه گرفته و همچنان مشغول نوشتن است. پیله تنهایی عشق داستان با محوریت مسائل زنان، قصه دختری را روایت می کند که به همراه چهار خواهرش در شهرستانی نزدیکی تهران زندگی میگذرانند. پدر خانواده همواره در آرزوی داشتن یک پسر بوده است ولی هیچ کدام از فرزندان او پسر نشده اند و او احساس تنهایی می کند. راوی، تنها دختر از این خانواده است که به تحصیل پرداخته و موفق می شود برای خود شغلی دست و پا کند. او با پیدا کردن شغل خانواده اش را نیز زیر پر و بال خود می گیرد و حمایت می کند. درگیری ها و ماجراهایی که در این خانواده اتفاق می افتد به رشد درونی این دختر کمک شایانی می کند. موسوی درباره این رمان می گوید: زنان باید بدانند در موقعیت هایی مانند مادر بودن، همسر بودن و یا دختر بودن باید چگونه باشند و چگونه عمل کنند. آنها باید همواره از قدرت های درونی خود برای مسلط شدن بر مشکلات کمک بگیرند. موسوی درباره این رمان می گوید: زنان باید بدانند در موقعیت هایی مانند مادر بودن، همسر بودن و یا دختر بودن باید چگونه باشند و چگونه عمل کنند. آنها باید همواره از قدرت های درونی خود برای مسلط شدن بر مشکلات کمک بگیرند. پیله تنهایی عشق با روایتی ساده و صمیمی و زبانی عامیانه رمانی پر کشش برای توده مردم است. قصد نویسنده نیز جذب مخاطب عام است و هرگز سعی ندارد با بیانی پیچیده مخاطبش را گیج و سردرگم کند. به همین منظور حتی جملات نیز جملات و کلمات عامیانه است. همانگونه که خود راوی از سوادی متوسط برخودار است از زبانی متوسط نیز برای بیان داستانش کمک می گیرد. شخصیت های این داستان زنانی هستند درموقیعت های گوناگون که تلاش می کنند بر ترس ها و ضعف هایشان چیره شوند. خود نویسنده در این باره می گوید: من نسبت به ترس ها و ضعف های برخی آدم های ضعیف پیرامونم ترحم نمی کنم بلکه از آنان دوری می گزینم. چرا که فکر می کنم مسئول همه ترس ها و ضعف ها خود انسان ها هستند. من اصطلاح شیر بودن را که برخی اوقات درباره یک زن به کار می برند خیلی دوست دارم و اعتقاد ندارم زنان باید مانند برخی زنان زمان گذشته در مطبخ ها، پنهانی با دامنشان اشک هایشان را پاک کنند. می توان گفت که زندگی خود نویسنده نمونه خوبی است برای چنین مبارزه ای. وی با تمام نیروی خود در مقابل بیماری ایستادگی می کند و امید است به سلامت از این مرحله سخت زندگی پیروز بیرون آید. همانطور که تاکنون با همه توان ادامه داده است. « موهاشو از تو صورتش کنار زدم. گفتم باشه خوشگل خانوم و خم شدم بوسیدمش. با صدای شوهر مستاجر بالایی رو به رو شدم. سلام کرد. خواستم به روی خودم نیاورم و فقط برگردم نگاهش کنم. ازش متنفر بودم. اینو خودش از رفتار سردم فهمیده بود. از اینکه انقدر وقیح بود ازش بدم می اومد. با این که زنش کنارش بود، ولی بازم به چشم چرونیش ادامه می داد. اینقدر از خود راضی بود که دلم می خواست گردنشو بشکونم. تمام دعواهاشونم سر این رفتار غلط مرده بود. در حالی که از کنارش رد می شدم. گفتم: دوباره گرد و خاک کردید مسلم خان. نمی شه وقتی زنت شاهکاراتو کشف می کنه، بلند به زبون نیاره حداقل بچه هات نشنوند یه وقت تو خجالت بکشی؟ گفت: زنه دیگه مثل تو! همه تون فکراتون قد نخوده.»[2] پی نوشت: [1]صفحه 33 کتاب [2]پشت جلد کتاب. از متن رمان