وقتی چراغ های زندگی روشن می شود روایت کودکی است که با دلفینی ارتباط برقرار می کند تا به سرزمین نور رفته و در آنجا جاودانه شود. این رمان حول محورمفاهیمی چون آزادی، نور، محبت و امید می چرخد. وقتی چراغ های زندگی روشن می شوند. سردار ازکان.مترجم. بهروز دیجوریان. انتشارات آموت.چاپ اول. تهران.1390. 1650نسخه.204 صفحه.5000 تومان. « فرشته ام، شاید از این که مرتب تو را صدا می کنم خوشت نیاید، اما قول می دهم اگر این بار نیز نیایی دیگر تو را صدا نخواهم کرد. پس شاید هم این آخرین باری است که تو را صدا می زنم... تو را صدا می زنم زیرا پیرزن دست قرمز گفته بود تو در درونم هستی و این برای من بسیار مهم است.»[1] آرزوی فناناپذیری آرزویی بسیار کهن و دیرینه است. در افسانه ها و اسطوره های تمامی ملل این آرزو به شکل های مختلف مطرح شده و قصه های شگفتی آفریده است. فنا ناپذیری در تمامی ادیان و مذاهب به انسان وعده داده شده است. چرا که بشر دوست ندارد تصور کند آنچه در این دنیا آنجام می دهد بی ثمر و پوچ است و با مرگ همه چیز از بین می رود. اما در هر دین و آیینی تعریفی خاص از فناناپذیری وجود دارد. وقتی چراغ های زندگی روشن می شود به موضع فناناپذیری و چگونگی دست یابی به آن اشاره دارد. در این رمان تنها راه رسیدن به جاودانگی را اتصال به نور تعریف می کند. وقتی انسان به نور درونش متصل شد دیگر جاودانه خواهد بود. هر چند که جسم او از میان برداشته شود. وقتی چراغ های زندگی روشن می شود داستان فناناپذیرانی است که روزی به سرزمین ما آمده اند و به خاطر حضور فرشته مرگ به سرزمین نور بازگشته اند. فناناپذیرانی چون خوشبختی، زیبایی، ثروت و آزادی به توصیه عقل سرزمین ما را ترک می کنند. اما تنها یکی از آنها که دل به فرشته مرگ باخته است در این سرزمین وجود دارد که با پیدا کردن آن می توان به سرزمین نور رفت و آنجا با فناناپذیران ملاقات کرد و جاودانه شد. آن فرشته کسی نیست به جز محبت. محبتی بی دریغ که در دل هر انسانی نهفته است. به همین سبب فرشته هر ** در درون اوست. فرشته ای که می تواند بشر را به نور و جاودانگی برساند. این رمان داستانش را در دو خط روایی جداگانه پیش می برد. یکی از زبان عمر کودک و دیگری از زبان عمر بزرگسال. تا میانه داستان هر یک از این روایت ها خط مشخص و جداگانه خود را دنبال می کند. عمر کودک به دنبال فرشته دورنش می گردد. پیرزنی دست قرمز به او گفته است در درونش فرشته ای وجود دارد که اگر صدایش کند می آید و با او دوست می شود و عمر کودک هر روز و همه جا به دنبال این فرشته می گردد. درخط دیگر داستان عمر بزرگ را می بینیم که قصد خودکشی دارد. او با قایق کوچکش به رودخانه می زند و جایی خلوت پیدا کرده برای خودکشی آماده می شود که با قویی پیر آشنا می شود. این قو همان فرشته مرگ است که با او به صحبت می پردازد و می خواهد به او کمک کند تا خودکشی اش به ثمر بنشیند و جانش را با خود ببرد. اما رابطه او با فرشته مرگ عمیق تر شده و مرگ روزهای پس از مرگ او را هم به عمر بزرگ نشان می دهد. از طرف دیگ رعمر کودک دلفینی را پیدا می کند که فرشته درون اوست و آنها با هم تصمیم می گیرند به سرزمین نور پا بگذارند و جاودانه شوند. در فصلی از داستان دلفین قطعه قطعه می شود و جسدش از بین می رود و عمر کودک ناامید شده، موضوع ملاقاتش با دلفین را فراموش می کند. دلفین پیش از مرگ به عمر کودک می گوید فصل پایانی کتابی را که می تواند راهنمای او به سرزمین نور باشد بخواند. عمر بزرگ درگفتگو با فرشته مرگ باز به این قصه می رسد و اینجاست که یک بار دیگر ماجراهای کودکی اش و فرشته درونش را به یاد می آورد. او کتابی را که در کودکی جایی چال کرده بود پیدا کرده و فصل آخرش را می خواند. در این فصل اشاره شده است که آنچه می تواند بشر را جاودانه کند داشتن امید و محبت کردن است. به این ترتیب عمر بزرگ سال از فکر خودکشی بیرون می آید و امید و عشق را در خود پیدا می کند. وقتی چراغ های زندگی روشن می شود داستان فناناپذیرانی است که روزی به سرزمین ما آمده اند و به خاطر حضور فرشته مرگ به سرزمین نور بازگشته اند. فناناپذیرانی چون خوشبختی، زیبایی، ثروت و آزادی به توصیه عقل سرزمین ما را ترک می کنند. اما تنها یکی از آنها که دل به فرشته مرگ باخته است در این سرزمین وجود دارد که با پیدا کردن آن می توان به سرزمین نور رفت و آنجا با فناناپذیران ملاقات کرد و جاودانه شد. وقتی چراغ های زندگی روشن می شود داستان ساده ای است که بیشتر به داستان های کودکانه می ماند. زبان کودکانه در فصل های مربوط به عمر کودک چندان با زبان عمر بزرگ تفاوتی ندارد. وقایع و اتفاقاتی که برای عمر کودک و بزرگ می افتد گویی خیالات ساخته و پرداخته ذهن کودکانه عمر است. با این حال رمان برای بزگسالان نوشته شده است و از مفاهیمی چون جاودانگی، امید، نور، محبت و آزادی بهره می برد. سردار ازکان نویسنده ترکیه ای است که تحصیلاتش درحوزه روانشناسی است. وی پیش از این رمان «رز گمشده» را نوشته است که به 43 زبان زنده دنیا ترجمه شد. این کتاب توسط همین مترجم و ناشر به فارسی ترجمه و وارد بازار کتاب شد. «پرسیدم چرا این کار را می کنی؟ چرا مرگم را می خواهی؟ لطفا بگو چرا این قدر طالب مردنم هستی؟ جوابی نداد. تنها نگاه ژرفش را به چشم هایم دوخت. برای لحظه ای متوجه عبور حزنی از چشم هایش شدم.»[2] پی نوشت: [1] صفحه 49 کتاب [2] صفحه 146 کتاب