سوگ مغان

شروع موضوع توسط Nazanin ‏4/9/15 در انجمن داستانک و داستان نویسی

  1. Nazanin

    Nazanin Moderator عضو کادر مدیریت

    ارسال ها:
    16,244
    تشکر شده:
    60
    امتیاز دستاورد:
    38
    سوگ مغان روایت عجیب و پیچیده ای از دنیای شگفت انگیز اسطوره ها و داستان های فولکوریک منطقه کرمان و شهر بم. راوی که بعد از زلزله بم دچار افسردگی شده است به بم باز می گردد و با موجودات اسطوره ای و عجیبی رو به رو می شود.



    d8f5aa4063dbc2d7c8f1cb0a3f876d0b.jpg

    سوگ مغان.محمد علی علومی. انتشارات آموت. چاپ اول. تهران:1389. 1100نسخه.245 صفحه.5000 تومان.


    «همه چیز در پیرامون ما، در آن روز پنج شنبه، در کافه ای کوچک و زیبا در درکه، دلنشین و شوق بر انگیز بود. و ... من از کجا می دانستم که با پذیرش پیشنهاد دکتر کریمی دارم نا خواسته و خود به خود پا به بزرگ ترین خوفناک ترین و حتی مهمترین ماجرای زندگی خود می گذارم؟ ماجرایی که تا حالا شب ها و روز های زیادی مرا دچار کابوس کرده است.»[1]

    سوگ مغان آخرین رمان محمد علی علومی است که بن مایه های اسطوره ای منطقه بم کرمان را دستمایه کار خود قرار داده است.

    راوی «سوگ مغان»، که به نظر می‌آید دچار ناراحتی شدید روانی شده است، به توصیه روانکاو به زادگاهش، «بم»، می‌رود تا شاید در آنجا به آرامش برسد. همزمان با سفر تعدادی از نشانه‌های رمزی ترسناک شروع می‌شوند. درویشی بیابان‌گرد و مارگیر حضور که در کوزه قدیمی خود دست بریده‌ای را حمل می‌کند و... راوی داستان در سفر خود به مکانی ما قبل تاریخ می‌رسد و در آنجا با موجودی اهریمنی آشنا می‌شود. در «بم» راوی سوگ مغان با دوستان خود از ستم‌های مکرر کسانی مثل اسکندر و آغامحمد خان و اربابان محلی صحبت می‌کند و هر بار در فاجعه‌های بزرگ، راوی، مغان را می‌بیند که با آدابی خاص و اندوهی فراوان سوگوار هستند.

    سوگ مغان با زبانی آشنا و مرموز از زمان حال به گذشته و از گذشته به حال سرایت می کند. در نهایت متوجه می شویم تمامی روایت از زبان کسی است که خود در زلزله بم فوت کرده و روایت در واقع از دنیای پس از مرگ است. حضور شخصیت های واقعی مثل ایرج بسطامی خواننده آواز سنتی که در زلزله مهیب بم جان خود را از دست داد بر تاثیر گذاری داستان می افزاید. مایه های اسطوره ای این رمان شاخص اصلی کتاب است. امیر علی نجومیان درباره این رمان می گوید: از آنجا که این رمان مایه‌های اکسپرسیونیستی دارد و چون اکسپرسیونیسم زیر شاخه‌ای از مدرنیسم است، می‌توان آن را در مجموعه آثار مدرن طبقه‌بندی کرد. در ادبیات مدرن اسطوره از کارکردی متفاوت با ادبیات کلاسیک برخوردار است؛ در این گونه ادبی از اسطوره برای بیان مساله معاصر استفاده می‌کنند و می‌تواند نقش پلی بین گذشته و حال باشد. در این اثر با متون مختلفی مواجه‌ایم که در قالب حکایتها در میان داستان اصلی روایت می‌شود و یک اثر بینامتنی را پدید می‌آورد که آمیخته‌ای است از ادبیات کهن و نو. اینجاست که می‌توان گفت "سوگ مغان" از رمانی مدرن به سوی پست مدرن نقب زده است؛ هر چند به طور کلی نمی‌توان آن را در دسته پست‌مدرنها طبقه‌بندی کرد.افسردگی و جنون در تمام داستان موج می‌زند و به طور خلاصه می‌توان گفت "سوگ مغان" بیانگر این مطلب است که جوهره هستی بشر را چیزی جز وحشت تشکیل نداده است. هر چند نویسنده در انتهای داستان سعی می‌کند تا حدی این وحشت و افسردگی را تلطیف کند، به نظر می‌رسد چندان در این کار موفق نبوده است و به اعتقاد من بهتر بود پنج صفحه انتهایی کتاب حذف می‌شد.

    سوگ مغان با زبانی آشنا و مرموز از زمان حال به گذشته و از گذشته به حال سرایت می کند. در نهایت متوجه می شویم تمامی روایت از زبان کسی است که خود در زلزله بم فوت کرده و روایت در واقع از دنیای پس از مرگ است.

    محمد علی علومی که خود متولد بم و مدتی هم خانه ایرج بسطامی بوده است در این کتاب ماجراهای شهر بم و تاریخ کرمان را روایت می کند و معتقد است اگر بخواهیم تاریخ ایران را بشناسیم باید تاریخ کرمان را بدانیم. علومی که به تاریخ و اسطوره های ایرانی مسلط است خود درباره رمانش می گوید:

    رمان «سوگ مغان» یك تراژدی اجرا می‌كند كه یك طرف، انسان ایرانی است كه از دورترین ایام در سرزمین خشكسالی زندگی می‌كند و طرف دیگر، رابطه‌ی جمعی و طبیعت است و در بیان موضوع‌های این رمان، از نمادها و رموز موجود در متون اساطیری و كتاب‌های استعاری مانند مار (رمز خرد اهریمنی) و عقاب (رمز پرنده‌ی مقدس) بهره‌ی زیادی گرفته است.

    از «محمدعلی علومی»، متولد بردسیر کرمان، تاکنون کتاب‌های «آذرستان»، «شاهنشاه در کوچه دلگشا»، «اندوهگرد»، «من نوکر صدامم»، «طنز در امریکا»، «وقایع‌نگاری بن لادن» و... منتشر شده است. وی دو رمان «خانه کوچک» و «پریباد» را در دست انتشار دارد.

    «بابل سر گشته گفت چشم هایت را ببند و دهنت را باز کن تا برایت بخوانم. میخ ها را ریخت به حلق مرد که خفه اش کرد. پرید رفت در اتاق نشست. زن پذرش داشت چرخو می رشت. بابل سر گشته شروع کرد به خواندن. زن پدر ترسید. گفت این چی بود که خواندی، یک بار دیگر بخوان.»[2]



    پی نوشت:

    [1] صفحه 36 کتاب

    [2] صفحه 96 کتاب