سرگیجه

شروع موضوع توسط Nazanin ‏4/9/15 در انجمن داستانک و داستان نویسی

  1. Nazanin

    Nazanin Moderator عضو کادر مدیریت

    ارسال ها:
    16,244
    تشکر شده:
    60
    امتیاز دستاورد:
    38
    سرگیجه روایت سرگیجه آوری است از شرایط کار و زندگی کارگرانی که در محیطی به شدت لوده و غیر قابل سکونت زندگی می کنند. کارگرانی که دنیا را با بوهای سرگیجه آور و مهوع، دود و مه غلیظ و خشونت غیر قابل پیش بینی دستگاه های خطرناک کارخانجات تجربه می کنند. دستگاه هایی که در کمتر از نیم ثانیه می توانند آسیب های بدنی غیر قابل جبرانی به کارگرانی بزنند که با آنها سر و کار دارند.



    e92a6e3229dc380f6c460070a6cd33ef.jpg
    سرگیجه. ژوئل اگلوف. مترجم: موگه رازانی. نشر کلاغ. چاپ اول. تهران:1391. 1100نسخه.101 صفحه.4000 تومان.

    « از نظر آب و هوا هم بخت با ما یار نیست. تا جایی که به خاطر دارم، این جا همیشه همین قدر گرم و همین قدر تاریک بوده است. هر چه ذهنم را زیر و رو می کنم ، یک ذره هم هوای خنک به یاد نمی ورم. خاطره ای از باز شدن آسمان ندارم، یا حتا از سوراخ شدن این لحاف خاکستری که بعضی روزها حتا تا روی سرمان پایین می آید و اگر باد بلند نشود، روزها و گاهی هفته ها از صبح تا شب ما را در مه فرو می برد. به طور قطع محیط سالمی نیست. بچه ها رنگ پریده اند، پیرها درست پیر نشده اند. درواقع تشخیص این دو از هم همیشه ممکن نیست. به هر حال، من که اطمینان دارم تا آخر عمر این جا نخواهم ماند.»[1]

    زمین دیگر جای مناسبی برای زندگی بشر نیست. کره زمین به زباله دانی تبدیل شده است که زیست بشر را تهدید می کند. با این حال هر ساله بر انبوه کارخانجات از سویی و تفاله های این غول های شکست ناپذیر از سوی دیگر افزوده می شود. ولع سیری ناپذیر بشر دلیل اصلی تخریب زمین است. کوه زباله هایی که طبیعت برای تجزیه آنها میلیون ها سال زمان لازم دارد چنان پوسته نازک زمین را پاره کرده است که امروزه می توان حکم قطعی داد که طبیعت دیگر وجود ندارد. دیگر از اکسیژن خبری نیست آنچه به عنوان هوا تنفس می کنیم بوی روغن ماشین و دود مواد شیمیایی سوخته است. آنچه به عنوان غذا مصرف می کنیم تفاله ای است که در چرخه تولید و بسته بندی تمامی پروتئین و ویتامین هایش را از دست داده است. حتی اگر بخواهید مثل عصر شکار مستقیم از طبیعت بهره بگیرید نصیب شما حیوانات و گیاهانی است که به انواع ویروس های کشنده آلوده شده و هنگامی که به نیزه شما گرفتار می شوند از پیش مرده اند. این وضعیتی سرگیجه ور است که در کتاب سرگیجه به زیبایی هر چه تمام تر توصیف می شود.

    کارگر کشتار گاه چهار جهت شمال، جنوب ، شرق و غرب را توسط بادهایی تشخیص می دهد که هر کدام بوی کارخانه ای را به همراه می ورند. بوی تخم مرغ گندیده که از سمت غرب می آید کاملا از بوی گوگرد و سرب سیاه قابل تشخیص است. رزوی او در اولین بخش کتاب این است که روزی این محیط را ترک کند هر چند دلش حسابی برای آن تنگ می شود چرا که از وقتی به دنیا آمده است تنها در همین محیط و با همین شرایط زندگی کرده و باید گفت از جای دیگر هیچ تصویری ندارد. گویی جایی دیگر یوتوپیایی است که تنها در ذهن او ساخته شده است. آنچه واقعی و قابل لمس است ، تن گرم حیواناتی است که هر روز صدها راس آن را شقه کرده سر بریده و دل و روده شان را بیرون می کشد. محیطی یک سر آلوده و بی خورشید. جایی که آسمانش از دود و مه غلیظی که تقریبا همیشه و هر روز حضور خودش را تحمیل می کند اصلا قابل شناسایی نیست. وقتی دود و مه همه جا را می پوشاند دیگر چشم چشم را نمی بیند. کارگرانی که راه کارخانجاتشان را با چشم بسته می روند و می آیند راه را گم کرده سرگردان به جلو عقب می روند. روزهای عادی تر اما زباله هایی دیده می شود که جا به جا اطرافشان را پوشانده است. راوی با مادر بزرگش در خانه فقیرانه ای زندگی می کند که وسایل زندگی شان را از زباله هایی فراهم کرده اند که درست در پای تابلو های «ریختن زباله ممنوع » پیدا می کنند.

    آنچه به عنوان غذا مصرف می کنیم تفاله ای است که در چرخه تولید و بسته بندی تمامی پروتئین و ویتامین هایش را از دست داده است. حتی اگر بخواهید مثل عصر شکار مستقیم از طبیعت بهره بگیرید نصیب شما حیوانات و گیاهانی است که به انواع ویروس های کشنده آلوده شده و هنگامی که به نیزه شما گرفتار می شوند از پیش مرده اند.

    همه چیز در یک نواختی و تکرار سپری می شود. جز این که کودکانی که معلوم نیست کی و چطور به دنیا آمده اند بازیگوشانه پیدایشان می شود، دسته دسته بزرگ می شوند تا جای کارگران قبلی را بگیرند. کارگرانی که مرده، ناکارآمد شده، لابه لای دستگاه های پیچیده و خطرناک پرس و تکه پاره شده اند و به شکل های مختلف از رده و چرخه تولید خارج می شوند. رزوی رفتن به جایی دیگر نیز در این پروسه رام رام محو و نابود می شود. همانگونه که برای راوی قصه در پایان داستان تقریبا موضوعی است که خیلی به آن اشاره نمی کند. سرگیجه ّّچیزی بیشتر از این برای گفتن ندارد. حتی اگر در آسمان باز شود و چیزی از بالا روی سرشان پایین بیفتد، آن چیز جعبه سیاه هواپیمایی است که کنترلش را در دود و مه از دست داده است. اگر شانس با آنها یاری کند و هواپیما با همه هیکل غول سایش روی سر و زندگی آنها سقوط نکند، جعبه سیاه خلبان به نشانه تمام بدبختی ها سهمی است که باید شکر گذار ان باشند. این سرنوشت تمام انسان هایی است که در این اکوسیستم آلوده و غیرانسانی زندگی می کنند. ژوئل اگلوف نویسنده معاصر فرانسوی است که تاکنون چهار رمان نوشته است. سرگیجه برگزیده سی و یکمین دوره جایزه کتاب «فرانس انتر» است. این نویسنده با ترجمه رمان سرگیجه به فارسی زبانان معرفی و سرگیجه اولین رمانی است که از وی به فارسی برگردانده شده است.

    ترجمه بسیار روان و شیوای موگه رازانی لذت خواندن این داستان تکان دهنده و زیبا را دو چندان می کند. موگه رازانی مترجم کهنه کار است که تا کنون کتاب های زیادی را به فارسی ترجمه کرده است است.

    « از بورچ می پرسم: تا حالا یک جعبه سیاه دیده ای؟

    - یک چی؟

    - یک جعبه سیاه.

    - هان... یک جعبه سیاه ... نه نه، هیچ وقت ندیده ام.

    - خب، سیاه نیست.

    - راستی؟

    - ره، سیاه نیست، نارنجی است.

    - عجب... پس چرا به ن می گویند جعبه سیاه؟

    - نمی دانم... شاید برای این که پر از بدبختی است.»[2]



    پی نوشت:

    [1] صفحه 7 کتاب

    [2] صفحه 82 کتاب