انسان هایی با دنیای ذهنی متفاوت،آنگاه که کنار هم قرار می گیرند، روزهای پر هیاهویی را تجربه می کنند. آنها که ممکن بود زندگی آرامی داشته باشند در مسیر پر فراز و نشیبی قرار می گیرند. هیاهوی کوهسار عدم درک متقابل در خانواده ای از جامعه ی پر تنش دهه ی پنجاه را روایت می کند. هیاهوی کوهسار.فریبا منتظر ظهور: انتشارات مروارید. چاپ اول.تهران:1391.1100نسخه.176صفحه.4500تومان. «آن روز را خوب به یاد دارم، همان دفعه که شهاب قاشق و چنگالش را کوبید روی میز. گفت" تحمل بی ادبی و توهین را ندارم. احترام گذاشتن، توی خونه و بیرون خونه نداره." بعد لباس پوشید و رفت بیرون. نپرسیدم کجا می رود. اولین اختلاف ما بود. می دانستم نقطه شروع است، شروعی که هیچ پیش بینی ای از سرانجامش نداشتم.»[1] هیاهوی کوهسار رمانی است که می شود خواند و خیلی هم زجر نکشید. داستانی درباره روزهای پر هیاهوی دهه پنجاه. این رمان روایتش را خیلی ساده و سر راست بیان می کند، از پیچیدگی های تصنعی دوری می جوید، از ایجاد فضای روشنفکری مرسوم چنین روایت هایی پرهیز می کند. سعی ندارد از شخصیت های داستان قهرمان سازی کند، سعی نمی کند بیش از حد ممکن به آن تاریخ پر هیاهوی دهه پنجاه بپردازد و خلاصه قصه همانطور که خود در پشت جلد می نویسد "درباره انسان هایی با دنیای ذهنی متفاوت است. آن گاه که کنار هم قرار می گیرند، روزهای پر هیاهویی را تجربه می کنند. آنها که ممکن بود زندگی آرامی داشته باشند، در مسیر پر فراز و نشیبی قرار می گیرند." هیاهوی کوهسار مجموعه ای از یادداشت های زنی است که می توانست زندگی آرام و بی دغدغه ای را طی کند اما روحیه جستجوگری و سرکشش باعث می شود به مسیر دیگری پرتاب شود. او به شوق کتابخوانی با گروهی سیاسی آشنا شده و با مخالفت شدید همسر سرهنگش رو به رو می شود. سرانجام هم به خاطر نگه داری کتاب های ممنوعه به زندان می افتد و در آنجا وضع حمل کرده دختری به دنیا می آورد که همسرش خیلی زود آنها را از هم جدا می کند و زن را در تنهایی و فقر تنها می گذارد. زن در یک گردش کوه نوردی از کوه پرت می شود. واقعه ای که بعدها دخترش به واقعیت داشتن آن شک کرده و به خودکشی تعبیرش می کند. هیاهوی کوهسار رمانی است که می شود خواند و خیلی هم زجر نکشید. داستانی درباره روزهای پر هیاهوی دهه پنجاه. این رمان روایتش را خیلی ساده و سر راست بیان می کند، از پیچیدگی های تصنعی دوری می جوید، از ایجاد فضای روشنفکری مرسوم چنین روایت هایی پرهیز می کند. داستان توسط سه نفر روایت می شود هر چند بار اصلی روایت بر دوش همان یاد داشت هایی است که شخصیت اصلی بعد از مرگش به جا می گذارد و بعد ها به دست دخترش بهار می افتد. با این حال تمام روایت ها از یک بیان و زبان برخوردارند. باید گفت اغلب رمان های معاصر فارسی در یک چیز مشترک هستند و آن روایت کردن است. متاسفانه تقلیل دادن رمان به خط داستانی که باید تعریف شود ساده کردن رمان و داستان است. این که کسی بتواند به خوبی قصه، روایت رخداد یا واقعه ای را برای دیگران تعریف کند و یا با آوردن یکی دو راوی دیگر باز به تعریف همان روایت بپردازد و آن را روی کاغد بیاورد الزاما نویسنده نیست و الزاما داستان را نمی شناسد. و متاسفانه اغلب رمان های این روزها صرفا یک روایت ساده بیش نیست. تصویر، تاثیر، بار تراژیک، بار دارماتیک، تعلیق، شوک، فضا، بافت، و بسیاری چیزها فدای خط داستان شده و رمان را به یک روایت ساده تقلیل داده است. هیاهوی کوهسار نیز از این آسیب در امان نیست. فریبا منتظر ظهور پیش از این مجموعه داستان«هر از گاهی بنشین» را نوشته و منتشر کرده است. وی به زودی رمان «آنیش» را از طرف نشر روزنه منتشر خواهد کرد. این رمان با محوریت زن نوشته شده است و درباره رادیولوژیستی است که از تهران به منظقه آذربایجان می رود اما روحیه عاصی وی در آن سرزمین برای او مشکلاتی را به وجود می آورد. منتظر ظهور معتقد است سبک داستان هایش سبکی شهری است و رمان هایش همواره در فضای شهر می گذرد و فرهنگ آن شهر نیز در آن منعکس است هر چند به قول "سید مصطفی رضیی" مترجم و روزنامه نگار، شهری که در رمان های منتظر ظهور توصیف می شود در واقع هیچ شهری نیست تنها نام مکان هایی است که می توان جا به جا کرد و به بدنه و فضا سازی داستان هیچ لطمه ای نخورد. در واقع این که فضا و مکان در رمان های منتظر ظهور آن گونه که باید و شاید ساخته نمی شود و رمان و روایت وابسته و پیچیده به شهری که نامش در داستان آورده می شود نیست. « تصمیم گرفته ام من هم هدیه ای برای عادل بخرم. او مدام برای من و بهار هدیه آورده و من هیچ کاری برایش نکرده ام. با خودم فکر می کنم به چیزی که عادل را خوشحال می کند. کیف پول... خودکار... شال گردن... یا کلاه... بله کلاه! تصمیم گرفته ام کلاه بخرم. بعد از ساعت کار، می روم به فروشگاه لباس های مردانه. کلاه ها را یکی یکی نگاه می کنم» [2] پی نوشت: [1]صفحه 39 کتاب [2]صفحه 128