هانتا، 35 سال زندگیش را صرف خمیر کردن کاغذ و کتاب کرده است. در زیرزمینی تاریک و نمناک روزها و شبهایش را با روی هم کوبیدن کاغذ باطله ها پرمی کند و به قول خودش این همان قصه ی عاشقانه ی اوست. همه ی زندگی او در میان همین کتاب ها خلاصه می شود. تنهایی پر هیاهو: هرابال بهومیل؛ ترجمه ی پرویز دوائی. تهران: آبی، مجموعه ی کتاب روشن، 1382. 105 صفحه. قیمت: 30000ریال هانتا، 35 سال زندگیش را صرف خمیر کردن کاغذ و کتاب کرده است. در زیرزمینی تاریک و نمناک روزها و شبهایش را با روی هم کوبیدن کاغذ باطله ها پرمی کند و به قول خودش این همان قصه ی عاشقانه ی اوست. همه ی زندگی او در میان همین کتاب ها خلاصه می شود. شبها که از زیرزمین کثیف خودش بیرون میرود، چندین جلد از همین کتاب ها را برای مطالعه می برد. خانه ی او پر است از کتاب. حتی بالای تختش تخته چوبی قرار داده تا کتاب های مختلف را روی آن بچیند. «... وقتی صدای دسیسه ی کتابها را بالای سرم میشنوم، مرا به وحشت می اندازد، که نکند این آوار کتاب بر سرم سرازیر شود و اول مرا بر بسترم له کند و بعد کف اتاق را سوراخ کرده به طبقهی پایین و از آنجا تا زیرزمین، مثل آسانسور فرود بیابد.»{1} هانتا در جامعه ی سوسیالیست چک اسلواکی زندگی می کند و با وجود مبارزه ی دولت با آزادی بیان، او سعی دارد با خفقان فرهنگی و ممنوعیت کتابها مقابله کند. این تلاش او باعث می شود که برای مخاطب به عنوان یک فعال سیاسی بنماید. « اگر کسی می خواست کتابی را خمیر کند، باید سر آدمها را زیر پرس می گذاشت، ولی این کار فایده ای نمی داشت چون که افکار واقعی از بیرون حاصل می شوند... به عبارت دیگر تفتیش کنندههای عقاید و افکار در سراسر جهان بیهوده کتابها را میسوزانند، چون اگر کتاب حرفی برای گفتن و ارزشی داشته باشد، در کار سوختن فقط از آن خندهای آرام شنیده میشود، چون که کتابِ درست و حسابی به چیزی بالاتر و ورای خودش اشاره دارد.»{2} هانتا خودش را قصابی می داند که کتابها را در هم خرد می کند. او و پِرِسَش در میان آن همه هیاهوی انهدام کتاب ها، تنها هستند. این همان تنهایی پر هیاهویی است که هرابال سعی دارد وصفش کند. وجود کمتر آدمی در داستان وصف شده است. گویا هانتا خود را از همه گان دور کرده است تا هر چه بیشتر بتواند در انزوای بی کسی ذهنش را از حقیقت کتابها پر کند. هانتا خودش را قصابی می داند که کتابها را در هم خرد می کند. او و پِرِسَش در میان آن همه هیاهوی انهدام کتاب ها، تنها هستند. این همان تنهایی پر هیاهویی است که هرابال سعی دارد وصفش کند. وجود کمتر آدمی در داستان وصف شده است. گویا هانتا خود را از همه گان دور کرده است تا هر چه بیشتر بتواند در انزوای بی کسی ذهنش را از حقیقت کتابها پر کند. او همراه با از بین بردن کتاب ها، درد و عذاب وجدان را لمس میکند و روز به روز زیر بار این گناه پیرتر می شود.«نه سانت کوتاهتر شدهام. چشمم به تودهی انبوه کتابهای روی سایبان بالای تختم افتاد و فهمیدم که به این خاطر قوزی شدهام که مدام بار دو تن کتاب بالای سر تختخوابم را بر دوش می کشم.»{3} همه ی این 35 سال کار کردن او و آرزویش برای ادامه زندگی در دنیای کتاب و کتاب خوانی با روی کار آمدن دستگاه پِرِس جدید که چندیدن برابر توانایی خمیر کردن کتاب ها را داشت، نقش بر آب شد. پس از مدتی رئیسش او را اخراج می کند و او تنها و خسته به نوستالژی های کودکی اش پناه می برد. شب هنگام که زیر زمینش خالی می شود خود را به دستگاه پرسش می رساند و همراه با دریایی از علم میان پرس خرد می شود. اینجا هرابال به طنز تلخی اشاره دارد. به این معنی که اگر که قرار باشد که کتاب ها از بین بروند دلیلی ندارد که هانتا ی پیر که اکنون ذهنش هم چون قفسه ی نگهداری ایده های مطرح شده در آن کتاب هاست، کماکان زنده باشد. لذا هانتا هم باید در برابر قانون اجتماع سر فرود بیاورد. البته پایان داستان به گونه ای خیالی می نماید و مخاطب نمی تواند حدس بزند که آیا واقعا هانتا دست به این کار زده است یا نه. لذا این همان پایان مبهم دردآوری ست که هرابال قصد بیانش را دارد. «...و اینجا، در این سردابه و در این پرس خود، سقوط خویش را بر خواهم گزید، سقوطی که عروج است، و در آن حال که دیواره های طبله پاهایم را به هم می فشرند و زانویم را تا زیر چانه ام و بعد بالاتر می آورند، از خروج از بهشتم سر باز می زنم...»{4} پی نوشت: {1}- صفحه ی 18 {2}- صفحه ی 2 {3}- صفحه ی21 {4}- صفحه ی 105