شاید هرگز کسی پیدا نشود که نسبت به یک مداد حسی عاشقانه داشته باشد، اما ممکن است وضعیتی پیش بیاید که داشتن مداد بسیار دلخواه باشد؛ لحظاتی هست که میخواهیم حتمن مالک چیزی باشیم و این خود بهانهای میشود که مابین چای عصرانه و شام، نیمی از لندن را پیاده طی کنیم. خیابانگردی در لندن (تندیسهای جیبی – 14). ویرجینیا وولف. ترجمهی خجسته کیهان. تهران: نشر کتابسرای تندیس. چاپ نخست: 1390. 1500 نسخه. 80 صفحه. 1500 تومان. «در این هنگام خیابانهای لندن چه زیبا هستند، با جزیرههای نورانی و بیشههای تاریکیشان، و در یک سمت شاید درختانی باشند، اینجا و آنجا، فضایی که شب خود را تا میزند تا راحت به خواب رود. وقتی به میلهها نزدیک میشویم صدای آهستهی حرکت برگها و شاخهها را میشنویم که سکوت دشتهای پیرامونی را بیشتر مینمایانند، صدای یک جغد، و در دوردست آهنگ حرکت قطاری در دره. با این حال به خاطر میآوریم که اینجا لندن است...»[1] اینجا لندن است، همان شهری که در سرتاسر جنگ و بیماری مجبور به ترک آن شد و او عاشق لندن بود، عاشق تیزی و فلزها و سردی این شهر بود و عاشق همهمه و شوری که تن شهر را میجنباند و از پوستهی پوسیدهی ایام جدا میکرد. ویرجینیا این را میدانست و از پوسیدن و در روزمرگی ماندن بیزار بود و درست برای همین مثل هر کیمیاگر هر دقیقهی ملالآور را به کشف و آفرینشی شگرف تبدیل میکرد. ویرجینیا وولف معتقد بود که روزمرگی مهم است چراکه روزهای ما را میپوشاند و اوقات ما را پر میکند، پس باید به آن توجه کرد و به آن پرداخت. در داستانهای وولف و بهویژه در داستانهای آمده در این کتاب، نقطهی مشخصهی پرداختن به رویدادهای بهظاهر پیشپاافتاده است، رویدادها و مسایلی که در دیدهی نویسندهی حساس و تیزبین مینشیند و سوار بر خیال میشوند و این است آنچه یک نویسندهی بزرگ را از دیگرانی که مینویسند جدا میکند. اگرچه خانم نویسنده نزد ادبدوستان فارسیزبان ناشناس نیست. حتا اگر شاهکارهایی چون «بهسوی فانوس دریایی»، «سالها»، «خانم دالووی» و «اتاقی از آن خود» را نخوانده باشید، بهطور قطع فیلم «ساعتها» را که اقتباسی از رمان مایکل کانینگاهم با همین نام است را دیدهاید. برای نمونه پیرامون یک مداد چنین مینویسد: «شاید هرگز کسی پیدا نشود که نسبت به یک مداد حسی عاشقانه داشته باشد، اما ممکن است وضعیتی پیش بیاید که داشتن مداد بسیار دلخواه باشد؛ لحظاتی هست که میخواهیم حتمن مالک چیزی باشیم و این خود بهانهای میشود که مابین چای عصرانه و شام، نیمی از لندن را پیاده طی کنیم. همانطور که شکارچی روباه برای حفظ نژاد روباهها آنها را شکار میکند، و بازیکن گلف برای محافظت از زمینهای بایر و ممانعت از عملیات ساختمانسازی مرتب بازی میکند...»[2] کتاب خیابانگردی در لندن شامل پنج داستان کوتاه است که داستانی مثل «لکهی روی دیوار» پیش از این در بانو در آینه که توسط نشر نگاه به چاپ رسیده نیز آورده شده است. در پشت جلد، مختصری پیرامون زندگی و آثار ویرجینیا وولف آمده است، اگرچه خانم نویسنده نزد ادبدوستان فارسیزبان ناشناس نیست. حتا اگر شاهکارهایی چون بهسوی فانوس دریایی، سالها، خانم دالووی و اتاقی از آن خود را نخوانده باشید، بهطور قطع فیلم ساعتها را که اقتباسی از رمان مایکل کانینگاهم است را دیدهاید. خانم نویسنده خوب مینوشت و به نوشتن جدی نگاه میکرد. او روی جنبشهای زنان تاثیر گذاشت و در مورد ادبیات زنانه اظهار نظرهای قابل توجه کرد. بر روی نویسندههای زیادی اثر گذاشت که از جملهی آنها میتوان به خالق صد سال تنهایی اشاره کرد. مارکز گفته است که در نوزدهسالگی ویرجینیا وولف تاثیر عمیقی بر او گذاشته است و سبک و نگاه این نویسندهی انگلیسی بر روی نوشتههایش تاثیرگذار بوده است. ادبیات سیال و شاعرانهی او محسورکننده است و زمانی تحسینبراگیز میشود که دنیای آفریدهشده توسط او در هریک از نوشتههایش با مسئولیت هر کدام از کارکترهایش توسط او همراه است. او نگران هر کدام از موجوداتی است که میآفریند و آفرینشگری وسواسگونهای را در پیش میگیرد. پی نوشت: [1] صفحهی 10 و 11 کتاب [2] صفحهی 7 کتاب