با توجه به مصاحبههای پیش از چاپ کتاب حاضر توسط نویسندهی اثر، جدای از متنی که پیش رو داریم، باید از خود پرسید که آیا ما در میان نویسندگان خود میتوانیم از نویسندهای حرفهای سراغ بگیریم؟ به چشم های هم خیره شده بودیم. احمد آرام. تهران: انتشارات کتابسرای تندیس. چاپ نخست: 1390. 1500 نسخه. 135 صفحه. 3000 تومان. «داشتم فکر میکردم به آفتاب ساعت دوازده که به خاطر آنهمه ابر، گرمایش را از دست داده بود و جایش نرمهی بادی خنک، که بوی باران میداد، میخورد به صورتم. از اول صبح که مورچهی بالداری روی شانهام نشست همهچیز را به فال نیک گرفتم و به خودم گفتم، هم روز خوبی پیش رو داری، هم باران دماسبی به پشتبامهامان تسمه میزند.»[1] به چشمهای هم خیره شده بودیم که توسط کتابسرای تندیس منتشر شده است، چهارمین مجموعهی داستان احمد آرام است که پنج داستان کوتاه را دربر دارد. احمد آرام در مصاحبهای خبر داده بود که این مجموعه را به نشر ققنوس میسپارد، ولی درنهایت کتاب توسط کتابسرای تندیس نشر یافت. پیشتر، سه نمایشنامهی این یارو آنتیگونه، خانهی تلخ و صداهای نزدیک و در عین حال بسیار دور صفدر و صفورا، دوچرخه و سینما نوشتهی آرام از سوی نشر نوح نبی منتشر شده است. مجموعهی داستان کسی ما را به شام دعوت نمیکند توسط نشر افق در سال 1389 به بازار کتاب راه یافته است، همین حالا داشتم چیری میگفتم مجموعهداستانی از همین نویسنده است که در سال 1388 از سوی نشر چشمه به چاپ رسیده است. همچنین میتوان از مجموعهداستانهای غریبه در بخار نمک، آنها چه کسانی بودند و رمان مردهای که حالش خوب است یاد کرد که توسط نویسندهی به چشمهای هم خیره شده بودیم نوشته شدهاند. یک نویسندهی خوب در دنیای حاضر فقط کسی نیست که خوب مینویسد، یک نویسندهی حرفهای باید دارای تواناییهای فراوان و کارآمد دیگری هم باشد که از آن میان یکی انتخاب نشر متناسب با گونهی کاری خود است. با توجه به مصاحبههای پیش از چاپ کتاب حاضر توسط نویسندهی اثر، جدای از متنی که پیش رو داریم، باید از خود پرسید که آیا ما در میان نویسندگان خود میتوانیم از نویسندهی حرفهای سراغ بگیریم؟ احمد آرام در مصاحبهای کتاب به چشمهای هم خیره شده بودیم را تجربهای تازه در رئالیسم جادویی دانسته است و در جایی دیگر در مورد ناشر صحبت میکند؛ حال داستان که پیش روی خواننده قرار میگیرد، حتی به دست نمونهخوان هم سپرده نشده است و از سوی دیگر ادعای نویسنده در مورد سبک کار خود از یکسو با متنی که به مخاطب عرضه میکند برابری ندارد و از سوی دیگر شیوهی نگارش او را محدود میکند. یک نویسندهی خوب در دنیای حاضر فقط کسی نیست که خوب مینویسد، یک نویسندهی حرفهای باید دارای تواناییهای فراوان و کارآمد دیگری هم باشد که از آن میان یکی انتخاب نشر متناسب با گونهی کاری خود است. در این کتاب، داستانهای کوتاهی پیش روی مخاطب قرار میگیرد که خط داستانی مشخصی را دنبال میکنند. شاید بتوان داستانها را متعلق به فضاهایی دانست که از نظر جزییات و توصیف، عینی هستند و در آن محیطهای ملموس اتفاقهای خیالی روی میدهد. بااینوجود نویسنده پیش از چاپ کتاب، به داستان خود برچسب میچسباند، اگرچه استفاده از فضاهای وهمآلود، به معنی نوشتن در حیطهی رئالیسم جادویی نیست، ولی اگر نویسندههای ایرانی صبوری کنند و بتوانند استاندارد کاری خود را سامان بخشند، شاید بتوانند گونهای بومی را برسازند تا مدام مجبور نباشند بر ریسمانی چون رئالیسم جادویی چنگ بزنند. «ما مطلقه بودیم و شبهای چهارشنبه برای هم داستان میبافتیم. امشب نوبت من بود. به آنها گفتم این داستانی را که میخواهم بگویم دربارهی گیلداست. هیچکدام از شما او را نمیشناسید. هر سهتایشان جلوی شومینه دراز کشیده بودند. من به مبل تکیه داده بودم و یک کوسن هم توی بغلم بود. گفت بعد از واقعهای دهشتناک، گیلدا این جمله را میگوید: "خیلی بد شد!"»[2] پی نوشت ها: [1] صفحهی 87 کتاب [2] صفحهی 11 کتاب