خواندن یک صفحه ازیک کتاب را می توان چند گونه تعبیرکرد؛ چیدن شاخه گلی از یک باغ، چشیدن جرعه ای ازاکسیر دانایی، لحظه ای همدلی با اهل دل، استشمام رایحه ای ناب، توصیه یک دوست برای دوستی با دوستی مهربان و.. چرا دختر من! به یکباره جشن به عزا تبدیل شد. وقوع این اتفاق در روز جشن خاطر همه اهالی را آزرد. مادر دچار بهت شده بود. یک هفته هیچ احساسی نداشت نه میتوانست گریه کند و نه حرفی بزند. پس از آنکه توانست گوله غمش را که در نیمهراه گلویش از حرکت بازمانده بود فرو دهد، تازه آن موقع بود که راه گریه باز شد. اطرافیان از آنکه سلامتش را بدست آورده بود خوشحال شدند. تمام این مدت چنین فکری آزارش می داد، چرا دختر من! دلش میخواست همواره از او صحبت کند. تا زمانیکه خواب به چشمانش راه نمییافت از زهره و علائق و رفتارش سخن میگفت: -چقد زیبا شده بود اصلا شب آخر بطور عجیبی زیباتر از همیشه شده بود. - راس میگی، اون شب خیلی جلو خودم رو گرفتم تا بهت نگم. - پس تو هم متوجه شده بودی؟ یاقوت هم شب جشن بهم گفت. - یاقوت؟! کاش بهم گفته بودی تا درجا براش اسفند دود میکردم. - چی میگی، یعنی اون... با همان مکالمه که مادر زهره با جاریش داشت چشم خوردن زهره به یاقوت نسبت داده شد. تا او باشد جلوی زبانش را بگیرد و از کسی تعریف نکند. والدین زهره برای اثبات یاقوت به بدچشمی تلاش زیادی کردند. افرادی که شاهد تعریف وی از زهره در روز جشن بودند را به خانه بگها برای شهادت بردند. علاوه بر آن افراد دیگری هم که از او چشم خورده بودند برای شهادت فراخوانده شدند. بدین ترتیب شوری چشم یاقوت مورد اثبات واقع گردید و تصمیم تبعید وی محرز شد. اما گروهی زمزمه کور کردن او را سر دادند. (صفحه 54) ابتدا برق چشم است که به هدف میساید و به دنبال آن زبان به سخن در میآید درست به مانند برق آسمان که اندکی بعد، رعد آن گوش را میخراشد. *** بازار بحث و شور مابین کاهنان داغ بود. ـ از یاد نبرید که زبان از چشم در این امر مهم تر است. ـ اما ابتدا برق چشم است که به هدف میساید و به دنبال آن زبان به سخن در میآید درست به مانند برق آسمان که اندکی بعد، رعد آن گوش را میخراشد. ـ دهان مانند لاکی قوی زبان را در برگرفته است برای همین زبان به چشم نمیآید. ولی آخر مگر عقل آدم باید فقط به چشمانش باشد؟ به خطا نروید، همواره هر آنچه که زودتر به چشم آید مهمتر نخواهد بود. ـ چشم غوطه در آبی شور است ولی زبان بطور طبیعی شور نیست. ـ هرگز از قدرت کلام غافل نمانید. هشیار باشید، این جاذبه سخن است که میتواند لرزه بر اندام کسی بیندازد. یکی از کاهنان سالخورده، افسانه "تیراکِن" که با نیروی چشمانش سنگی را جابهجا کرد و جان پسرش را نجات داد را بازگو کرد و از آن نتیجه گرفت آدمیان بدون آنکه سخنی به زبان برانند میتوانند دیگران را چشم بزنند. شورزدگان/ رویا وهمی/ انتشارات فیروزان/ چاپ اول 1390/ 88 صفحه/ 2500 تومان