شما یک بار باید دست به انتخاب بزنید حتی اگر دیر شده باشد و یا اگر همهچیز را هم از دست داده باشید. باید سرنوشت را بسازید و در آن دخیل باشد. جایی از تاریخ متعلق به شماست، توسریخور. گابریله دانونزیو. ترجمهی بهمن فرزانه. تهران: انتشارات پنجره. چاپ دوم: 1390. 1100 نسخه. 104 صفحه. 3000 تومان. «واقعیت... واقعیت... ولی آیا چنان عملی قبیح امکان داشت که واقعیت پیدا کند؟ آیا امکان داشت که مردی که ظاهرا دیوانه نبود، بله نبود، تن به آنچنان واقعیتی شنیع بدهد.»[1] شما یک بار باید دست به انتخاب بزنید حتی اگر دیر شده باشد و یا اگر همهچیز را هم از دست داده باشید. باید سرنوشت را بسازید و در آن دخیل باشد. جایی از تاریخ متعلق به شماست، حتی اگر شما سیاستمدار، هنرمند سرشناس یا چیزی از این دست نباشید. جیووانی در انتظار اعدام است که این ماجرا را برای ما باز میگوید؛ او از ماجرای زندگی خود و انتخاب خود در واپسین لحظههای زندگیاش سخن میگوید. این مرد در تمام زندگیاش آنقدر سست عمل کرده است که همهچیز را بدون انتخاب پیش ببرد، ولی یک بار و فقط یک بار بهخاطر عشق به فرزند خود، این قاعده را کنار میگذارد و دستبهکار میشود. این کتاب در مورد آدمهایی است که در اطراف ما هم دیده میشوند. اگر بیشتر دقت کنیم، آنها را بهتر خواهیم دید چراکه در عمل و در بیشتر اوقات، آنها از دید غایب هستند و بههیچوجه در حساب نمیآیند. ما از آنها با تعابیری چون دستوپاچلفتی، بیاراده و توسریخور یاد میکنیم. در پیرامون چنین افراد هم معمولا کسانی پرسه میزنند که درست در تقابل رفتاری با ایشان قرار دارند؛ آنها کسانی هستند که از فرد توسریخور نهایت بهرهبرداری را میکنند. نکتهی جالب توجه در مورد این نویسنده، دلبستگی شدید و عجیب او به اشیا است. او جملهی معروفی دارد که میگوید "اشیا بیهوده برای من جنبهی حیاتی دارند." و اینگونه است که قصر محل اقامتش، مملو از شیءهای ریز و درشت است که از آن جمله میتوان به مجموعهی ارزشمند کاشیهای ایرانی قیمتی او اشاره کرد. گابریل دانونزیو در ایتالیا به دنیا آمد. نخستین مجموعه از شعرهای او درست زمانی منتشر شد که شانزده سال بیشتر نداشت و پس از چاپ چند مجموعهشعر دیگر، پس از 1897، مجموعهای از رمانهای خود با نامهای بامداد بهاری، شهر مرده، جیوگوندا و افتخار را به خوانندگان ارزانی داشت. بعد هم بهسراغ روزنامهنگاری و نقد هنری رفت و پس از آن، تاریخنگاری را هم محک زد. دانونزیو در زمان جنگ جهانی، بهصورت داوطلبانه به ارتش ایتالیا پیوست و در همین گیر و دار، یک چشم خود را از دست داد و در همان سالها فاشیسم را بنیان نهاد. او در نهایت در سال 1938 در ویلای شخصی خود و در اوج شهرت درگذشت. از معروفترین رمانهای او میتوان به پیروزی مرگ و آتش اشاره کرد که شهرتی جهانی دارند. دانونزیو جووانی اپیسکوپو یا همان توسریخور را در سال 1892 نوشت که بعدها از روی آن، فیلمی به همین نام ساخته شد. نکتهی جالب توجه در مورد این نویسنده، دلبستگی شدید و عجیب او به اشیا است. او جملهی معروفی دارد که میگوید «اشیا بیهوده برای من جنبهی حیاتی دارند.» و اینگونه است که قصر محل اقامتش، مملو از شیءهای ریز و درشت است که از آن جمله میتوان به مجموعهی ارزشمند کاشیهای ایرانی قیمتی او اشاره کرد. «اکنون من هر شب این یک جفت کفش را کنار هم دم در اتاق میگذارم. برای او. شاید اگر از اینجا رد شود آنها را ببیند. شاید هم آنها را میبیند ولی به آنها دستی نمیزند. شاید هم میداند که اگر من آن کفشها را صبح روز بعد سر جای خود یکی در کنار دیگری نبینم، دیوانه خواهم شد... شما خیال میکنید که من دیوانه هستم؟ نه، نه، از نگاه شما خیال میکنم که شاید به شک افتادهاید. نه آقای محترم، هنوز دیوانه نشدهام. آنچه را که دارم برایتان تعریف میکنم واقعیت دارد. همهچیز آن واقعیت دارد. مردهها باز میگردند.»[2] پی نوشت: [1] صفحهی 62 کتاب [2] صفحهی 12 کتاب