اگر هیچکدام از این کتابها را نخواندهاید، او را با «دایی جان ناپلئون» به یاد خواهید آورد. دایی جان ناپلئون را همه** با نام زندهیاد علی حاتمی بهخاطر میآورند و بیراه نیست اگر بگوییم بیش از هر چیز اقتباس سینمایی از این کتاب، به شهرتش کمک کرد. خانوادهی نیکاختر. ایرج پزشکزاد. تهران: نشر آبی. چاپ دوازدهم: 1388. 1500 نسخه. 156 صفحه. 3000 تومان. «نیکاختر - اتفاقا اگر من به چشم مردم بط شدهام، اگر این انجمن و آن کانون برای خیریه و کوفت و زهرمار از من پل میخواهند، یک مقداری زیادیاش تقصیر ریخت و پاشهای همین بچههای توست. از اینطرف دختر پایش را توی یک کفش کرده که ماشین پورشهی آلمانی میخواهد. از آنطرف این پسرهی تن لش بیعار میخواهد...»[1] خانوادهی نیک اختر از همان کتابهایی است که به چاپهای دو رقمی میرسند، ولی باز هم با ترس و لرز با شمارگانهای زیر دو هزار جلد روانهی بازار میشوند. شاید این مساله دلایل بیشماری داشته باشد؛ دلایلی چون قدرت خرید مردم، نبود معیارهای محک خواست خواننده در بازار کتاب، نوسانهای بیامان و غیرقابل پیشبینی قیمت کاغذ، مواد اولیهی دیگر و همینطور قیمت کارگر و سایر موارد که مستقیم یا غیر مستقیم بر قیمت کتاب تاثیر میگذارند و از سوی دیگر بر روی اراده و جسارت ناشر نیز بیتاثیر نخواهند بود. درهرحال، تمام این گزینهها موجب شده است تا خانوادهی نیک اختر در نوبت چاپ دوازدهم خود، در هزار و پانصد نسخه به چاپ برسد تا دوباره بیماریهای صنعت نشر و فرهنگ کتابخوانی ما را به یاد بیاورد. آسمون و ریسمون، ادب مرد به ز دولت اوست تحریر شد، حافظ ناشنیده پند از جمله کتابهای ایرج پزشکزاد هستند. اگر هیچکدام از این کتابها را نخواندهاید، او را با دایی جان ناپلئون به یاد خواهید آورد. دایی جان ناپلئون را همه** با نام زندهیاد علی حاتمی بهخاطر میآورند و بیراه نیست اگر بگوییم بیش از هر چیز اقتباس سینمایی از این کتاب، به شهرتش کمک کرد گرچه کتاب دایی جان ناپلئون، در نوع خود ارزشمند است ولی اگر اقتباسهای سینمایی با موفقیت بر پرده بیایند، به شهرت کتابی که از آن یاری گرفتهاند کمک خواهند کرد. گفتم که من آن دباغ عطر ندیده مولانا هستم که باید به بازار و باغها برگردم، خواجه بزرگوار میفرماید: من از دیار حبیبم نه از بلاد رقیب – مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم از آن مهمتر آن کاری است که گفتم با تاریخ مملکت دارم. خانوادهای در آنسوی آبها و در آنطرف مرزهای سرزمین مادری خود روزگار میگذرانند و با مسائل مهاجرت و سرزمین دیگر مواجه هستند. ایرانیهای زیادی به هر دلیل در آنسوی مرزهای وطن زندگی میکنند، مسائل خود را دارند، سختیهای دورافتادگی از کشور مادری و مصیبتهای انطباق با کشور مقصد، مسالهی زبان، فرهنگ، نسل دوم مهاجران و مسائلی از این دست همیشه از دغدغههایی است که مهاجران را دنبال میکند. پرداختن به مسائل این طیف دارای اهمیت است، ولی بسیار کم و گزیده به آن پرداخته شده است. «خان عمو – توهین نکن، محمود! این اعداد برگرفته از آن شعر ترش و شیرین خودت است که متاسفانه ملت هنرناشناس ما که بیجهت دنبال سعدی و حافظ افتاده بودند، قدر نشناخت و اجازه نداد که این جرقهی نبوغ هنری تو آسمان ادب ایران را روشن کند. «نیک اختر – حالا واقعا چه خبر است تهران؟ بقول خانم جون مگر آنجا دمپختک خیر کردهاند؟ خان عمو – گفتم که من آن دباغ عطر ندیده مولانا هستم که باید به بازار و باغها برگردم، خواجه بزرگوار میفرماید: من از دیار حبیبم نه از بلاد رقیب – مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم از آن مهمتر آن کاری است که گفتم با تاریخ مملکت دارم.»[2] پی نوشت: [1] صفحهی 14 کتاب [2] صفحه 138 کتاب