«حتی وقتی میخندیم» دومین کتاب از مجموعهداستانهای کوتاه فریبا وفی است که در سال 1378 برای نخستین بار به چاپ رسید و «در عمق صحنه» نخستین مجموعه از داستانهای کوتاه نویسنده است که به تاریخ 1385 به چاپ رسید. فریبا وفی را باید با پرندهی من شناخت؛ اثری که با استقبال منتقدان روبهرو شد. حتی وقتی میخندیم. فریبا وفی. تهران: نشر مرکز. چاپ پنجم: 1388. 1600 نسخه. 92 صفحه. 2300 تومان. «و فکر میکنم بالاخره دارد میفهمد که امروز مادرش را نمیبیند. موسیقی ریتم تندش را از دست میدهد و حالا ملایمتر شده است. این نواری است که حمید روزهای اول برایم داده بود. یاد بلوز زردی میافتم که آن روزها میپوشیدم و بیخودی میخندم. آن روزها، دختر نبود. به یادش نمیآورم فقط کوچولوی خوشپوشی بود که با یک شکلات به مامان میگفت و بغل هرکس راحت مینشست و انگار قصد نداشت بزرگ شود.»[1] حتی وقتی میخندیم دومین کتاب از مجموعهداستانهای کوتاه فریبا وفی است که در سال 1378 برای نخستین بار به چاپ رسید و در عمق صحنه نخستین مجموعه از داستانهای کوتاه نویسنده است که به تاریخ 1385 به چاپ رسید. فریبا وفی را باید با پرندهی من شناخت؛ اثری که با استقبال منتقدان روبهرو شد، جایزهی بهترین رمان سومین دورهی جایزهی هوشنگ گلشیری را در سال 1381 از آن خود کرد، جایزهی دومین دورهی جایزهی ادبی یلدا را ربود و از سوی جایزهی ادبی مهرگان و جایزهی ادبی اصفهان مورد تقدیر قرار گرفت. از کتابهای دیگر او میتوان به رمان رویای تبت، ماه کامل میشود و ترلان اشاره کرد. چیزی که فریبا وفی را از نویسندههای دیگر زن ادبیات ما جدا میکند، بیپیرایه بودن او و در عین حال عمیق بودن او نسبت به پیرامون خود است، نگاهی که زنانه است و بیشتر انسانی، نگاهی با تجربه که زندگی را آزموده است و راههای سخت را پیموده است. در حتی وقتی میخندیم زاویهها خوب انتخاب شدهاند و شخصیتها بهنسبت، پرداختهای قابل قبولی دارند. با شخصیتها نه در نمای نزدیک بلکه در زیست آنها و با پوست و خون آنها روبهرو هستیم. نویسندگان بیادعایی چون خانم وفی، با پروندهی کاریای که پیش روی مخاطب قرار میدهند، با ژرفای نگاهشان و ادبیات صمیمانه و زمینیشان، ما را به خود ما نشان میدهند، نه در ژستهایی در فراز از زندگی هر روزهمان، بلکه در جدال با زندگی و همهی آنچه در یک بیستوچهار ساعت معمولی جریان دارد. مدام بهدنبال سوژههای ناب گشتن و تصویرها و فضاهای حیرتانگیز خلق کردن کار و بار نویسندهی ایرانی شده است، ولی فریبا وفی آن چرا که باید، مینویسد چراکه آن چراکه زندگی میکند دریافته است و جدی گرفته است. «خندیدم. خیلی بلند. زخم مال وقتی بود که دوازدهساله بودم و شوهرم آن را بعد از سیزده سال زندگی میدید. آنقدر خندیدم که اشک از چشمانم سرازیر شد. حالا دیگر داشتم گریه میکردم. از خوشحالی. شوهرم مرا میدید. میخچهی کف پایم را و خالی که پشت گردنم بود.»[2] گفتن از این چیزها آنقدرها هم که به سادگی اتفاق میافتند، آسان نیست. همیشه خواستن از گفتن در مورد چیزهای بهظاهر پیچدهتر، اقبال بیشتری نزد نویسندگان ما داشته است و دارد، مدام بهدنبال سوژههای ناب گشتن و تصویرها و فضاهای حیرتانگیز خلق کردن کار و بار نویسندهی ایرانی شده است، ولی فریبا وفی آن چراکه باید، مینویسد چراکه آن چراکه زندگی میکند دریافته است و جدی گرفته است. ویرجینیا وولف که در این زمینه خالقی توانا و ذاتی است، میگوید، از آنجا که زندگی روزمره بخش عظیمی از بودن ما را به خود اختصاص داده است پس پرداختن به آن ضروری بهنظر میرسد. این ضرورت را نویسندهی حتی وقتی میخندیم هم دریافته است و اینگونه است که به زندگیها و خانهها پا میگذارد و از آنچه هر روز از آن در فرار هستیم مینویسد. پی نوشت: [1] صفحهی 86 کتاب [2] صفحهی 7 کتاب