در حالی که خمیازه میکشیدم با خود فکر میکردم چه زندگی خروشانی در بیرون در جریان است و من در این جا زنده به گور شدهام. شبها یکی پس ازدیگری سپری میشود و جای خود را به روزها میدهند و روزها یکی پس از دیگری میگذرد و چیزی جز شکست برایم باقی نمیماند. دست نوشتههای یک مرده. میخاییل بولگاکف. ترجمهی فهیمه توزنده جانی. تهران: کتابسرای تندیس. چاپ اول: 1390. 1500 نسخه. 230صفحه. 5000 تومان. " گاهی تا صبح دم در اتاق زیرشیروانی بیدارم و داستانم را مینویسم. ایده آن یک شب بعد از اینکه از خوابی حزن انگیز بر خاستم در ذهنام جرقه زد. درخواب، زادگاهم، بوران، زمستان و جنگ داخلی را دیدم. در خواب ابتدا بورانی بی صدا از مقابلم گذشت و سپس پیانویی قدیمی ظاهر شد که کنار آن کسانی ایستاده بودند که سالها پیش از این از دنیا رفته بودند. درخواب تنهاییام سخت تکانم داد و به حال خودم بسیار افسوس خوردم و در نهایت میان اندوه و اشک از خواب بر خاستم. چراغ غبار گرفته بالای میزم را روشن کردم که به یک باره چراغ با روشن کردن اتاق فقر و بیچارگیام را نیز نمایان ساخت"{1} بعد از انتشار رمان مرشد و مارگریتا دیگر برای کسی پوشیده نیست که بولگاکف نویسندهای نابغه است که میتواند ساعتها با قلم نیش دار و طنز تلخ خود، در عین حال که فضایی دل مرده را به تصویر میکشد اما چنان هیجانی را به خواننده منتقل کند که خواننده تا پایان داستان که هیچ، حتی تا سالها بعد شوریده تصاویر بدیع و فضاهای غریب داستانهایش باشد. بولگاکف دوازده سال آخر عمر خود را صرف نوشتن مرشد و مارگریتا کرد. او این رمان را در شرایطی مینوشت که ادبیات فرمایشی در روسیه شوروی حاکم بود و فضای بسته استالین به نویسندگان صاحب سبک اصلا اجازه بروز و ظهور نمیداد. باید سی سال میگذشت و بیست و پنج صفحه از کتاب حذف میشد تا عاقبت مرشد ومارگریتا به دست خواننده تشنهاش برسد و جاودانه شود. رمانی که به جرات به ادبیات کلاسیک روسیه پهلو میزند و یکی از درخشان ترین رمانهای تاریخ روسیه محسوب میشود. مهجوری و عزلت بولگاگف تا به آن حد بود که وقتی درگذشت به جز همسر و چند دوست نزدیکش هیچ ** از وجود مرشد و مارگریتا با خبر نبود. دست نوشتههای یک مرده را میتوان شرح دیگری از مرشد و مارگریتا دانست. در این رمان است که ما با فضای زندگی بولگاکف آشنا میشویم وشرایط حاکم بر دوران او را لمس میکنیم. شرایطی که باعث شد بولگاکف نتواند رمانهایش را به چاپ برساند و تا سالها تنها به نوشتن و نوشتن بی هیچ امیدی بپردازد. " آیا به پوچی رسیده بودم؟ بله گویا رسیدهام. اما با خود فکر میکردم که چرا این جا نشستهای، دومین رمانت را شروع کن. واقعا این کار حرفهی توست و میتوانی بدون رفتن به جشنهای شبانه هم کار کنی" " در حالی که خمیازه میکشیدم با خود فکر می کردم چه زندگی خروشانی در بیرون در جریاناست ومن در این جا زنده به گور شده ام. شبها یکی پس ازدیگری سپری میشود وجای خود را به روزها میدهند و روزها یکی پس از دیگری می گذرد و چیزی جز شکست برایم باقی نمی ماند"{2} بولگاکف این رمان را بعد از اعمال سانسور بر نمایشنامهاش با عنوان" عبادت نمای زیر یوغ" و درگیریهایش با تئاتر آغاز کرد و در طول نوشتن آن جدالی جدی با سرگئویچ استانیسلاوسکی کارگردان مشهور روسی داشت. دست نوشتههای مرده که به نام "رمان تئاتری" نوشته میشد برای مدتی کنار گذاشته شد و بعد از یک وقفه طولانی مجددا کار بر روی آن ادامه پیدا کرد. این رمان منحصر به فرد با طنزی حزن انگیز، و زبانی نیش دار به خفقان حاکم بر فضای فرهنگی و ادبی زمانه خود اشاره دارد و دل مردگی و یاس هنرمندان و نویسندگان را به تصویر میکشد. دست نوشتههای یک مرده پیش از این با نام برف سیاه و به ترجمه احمد پوری در سال هفتاد و توسط نشر قطره به بازار کتاب آمده بود که در مقایسه با ترجمه حاضر از کیفیت بهتری برخوردار است. این رمان داستان سرگئی ماکسودف یک کارمند ساده موسسه کشتیرانی است که از شرایط زندگی و امرار معاش خود سر خورده شده است و میخواهد به یکی از علایق همیشگی خود یعنی نوشتن به صورت حرفهای بپردازد. او شبها روی نمایشنامهای به نام برف سیاه کار میکند و با استقبال بنگاه تئاتر روسیه از نمایشنامهاش، تصور میکند وقتش رسیده تا زندگی او از راه نویسندگی دگرگون شود. یک روز او را به بنگاه تئاتر روسیه فرا میخوانند و میگویند داستانش را خوانده و میخواهند با او همکاری کنند. بدین ترتیب است که ماجراها و دردسرهای پیچ در پیچ او نیز آغاز میشود. در این رمان که گویی یک جور بیوگرافی زندگی بولگاکف است، نویسنده به همه فشارها، سانسورها و خفقانهای روزگار خود میپردازد. سرگئی ماکسودف پیش از این که به ثمر رسیدن نمایشنامهاش را ببیند خودکشی میکند و دست نوشتههایش را برای بهترین دوست خود پست میکند تا او تصحیح و به چاپ برساند. این همان سرنوشتی بود که سی سال بعد برای شاهکار او مرشد و مارگریتا افتاد. " آیا به پوچی رسیده بودم؟ بله گویا رسیدهام. اما با خود فکر میکردم که چرا این جا نشستهای، دومین رمانت را شروع کن. واقعا این کار حرفهی توست و میتوانی بدون رفتن به جشنهای شبانه هم کار کنی" {3} با این که این رمان درحدود نیم قرن پیش نوشته شده است اما فضای داستان او همچنان زنده و مانوس است. او به خوبی نشان داده است چطور روابط بر ضوابط و مصلحت بر حقیقت، در روابط و سیاستهای جامعه ادبی چیره میشود و دل مردگی و یاس را برای هنرمند و نویسنده به ارمغان میآورد. پی نوشتها: صفحه 15 کتاب[1] صفحه198 کتاب[2] صفحه60 کتاب[3]