او مانند یک توریست با الجزایر و شهرهایش برخورد نکرده است و البته برخورد او با الجزایر به مانند میهن خویش هم نیست. شاید ساکنان سرزمینهای مستعمره، چون کامو به سرزمینی که در آن زیستهاند مینگرند. نگاهی که شبیه هیچکدام از دو سوی مرز نیست. تابستان الجزایر (تندیسهای جیبی – 12). آلبر کامو. ترجمهی پوپه میثاقی. تهران: کتابسرای تندیس. چاپ نخست: 1390. 1500 نسخه. 72 صفحه. 1500 تومان. «مقابل دریای خیس آب، راه میرفتم و در دسامبر الجزایر، که برای من شهر تابستانها بود، انتظار میکشیدم. من از تاریکی اروپا فرار کرده بودم، از زمستان چهره ها. اما شهر تابستانی خود از خنده خالی شده بود و تنها پشتهای خمیده و برقافتاده به من عرضه میکرد. شامگاهان، در کافههای نیمهتاریکی که بهشان پناه میبردم، در چهرههایی که میشناختم بی آنکه نامشان خاطرم باشد سن و سال خودم را میدیدم. فقط میدانستم که آنها با من جوان بودند و حالا دیگر جوان نبودند.»[1] خالق سقوط، طاعون، افسانهی سیزیف، سوءتفاهم و بیگانه به مسافرت رفته است؛ سفری به سرزمینی که در آن زیسته و بالیده است، جایی که نمیداند چقدر به آن تعلق دارد چراکه پدری فرانسویتبار در آنجا با زنی اسپانیایی ازدواج میکند و در همان الجزایر روزگار میگذرانند. داستان کامو، دوراس و از این قبیل، نسلی از نویسندگان را تشکیل میدهد که در کشورهای تحت سلطهی کشورشان بالیدهاند و شاید بتوان گفت که خود را آشناتر با آن فضا میبینند تا محیط و زیست کشور خود. آلبر کامو در نوامبر 1930 متولد شد و در ژانویهی 1960 از دنیا رفت. او در سال 1957 برندهی جایزهی نوبل ادبیات شد و بهعنوان روزنامهنگار، روشنفکر و نویسندهای توانا به شهرت رسید. کامو در میان فارسیزبانان، چه اهالی ادبیات و چه خوانندههای معمولی، یکی از پرطرفدارترین نویسندههای اروپایی است و در تایید این حرف همین بس که تنها از بیگانهی کامو به زبان فارسی، بیستویک ترجمهی متفاوت در بازار موجود است. از مترجم این کتاب تنها دو کتاب جدی در حوزهی ادبیات بهغیر از تابستان الجزایر به چشم میخورد؛ یکی ترجمهی مجموعهداستانی از جویس کارول اوتس از سوی نشر مروارید با عنوان دیوار ما که در سال 1386 روانهی بازار شده است و دیگری آخرین غروبهای زمین نوشتهی روبرتو بولانیو که توسط نشر چشمه منتشر شده است. درهرحال متن فارسی تابستان الجزایر را اگر بخواهیم بهلحاظ سلامت زبان مورد توجه قرار دهیم، باید کمی مکث کرد و به جایگاه زبان فارسی، فارغ از زیبایی کلام نگریست که معیارهای زبان و بلاغت برایش از کار افتادهاند. دستکم این درس تلخ تابستان الجزایر است. اما فصل دیگر دارد تمام میشود و تابستان تلو تلو میخورد. اولین بارانهای سپتامبر، بعد از چنین خشونت و سرسختیای، مثل نخستین اشکهای زمینی هستند. نگاه آلبر کامو در این متن تحلیلگر و پرسنده است؛ او مانند یک توریست با الجزایر و شهرهایش برخورد نکرده است و البته برخورد او با الجزایر به مانند میهن خویش هم نیست. شاید ساکنان سرزمینهای مستعمره، چون کامو به سرزمینی که در آن زیستهاند مینگرند. نگاهی که شبیه هیچکدام از دو سوی مرز نیست. کامو در مورد فقر مینویسد، در مورد خیابانها، صحرا، مردم باربر، کافهها و همینطور که از تمام اینها میگوید و تحلیل شخصی خود را نیز در آن میگنجاند، سیر روایی را نیز از نظر دور نمیدارد. تندیسهای جیبی مجموعهی خوبی است و میتواند در پی این روند، مجموعهی بهتری هم از کار در بیاید. کتاب را در دست میگیری و شروع میکنی به خواندن و در یک نشست تمام میشود. پس از پایان خواندن، گمان نمیرود که روند مطالعهی سنگینی طی شده است و از آن سو خوراک فکری خوبی در اختیار مخاطب قرار گرفته است که میتوان از آن به عنوان میانوعده نام برد. «دستکم این درس تلخ تابستان الجزایر است. اما فصل دیگر دارد تمام میشود و تابستان تلو تلو میخورد. اولین بارانهای سپتامبر، بعد از چنین خشونت و سرسختیای، مثل نخستین اشکهای زمینی هستند که آزاد شده، انگار برای چند روزی این سرزمین نرم بودن را تمرین کرده است.»[2] پی نوشت: [1] صفحهی 59 کتاب [2] صفحهی 21 کتاب