اکو اگرچه در برابر انبوهی از کتابهای علمی و مقالههایش، تنها پنج رمان نوشته است، ولی با وجود اینکه از مهمترین نشانهشناسان ساختارگرا به حساب میآید، پیش از هرچیز او را بهعنوان یک رماننوبس میشناسند. بائودولینو. نوشتهی اومبرتو اکو. ترجمهی رضا علیزاده. تهران: انتشارات روزنه. چاپ نخست: 1386. 2000 نسخه. 672 صفحه. 6500 تومان. «آوریل 1204 میلادی است، و قسطنطنیه، پایتخت شکوهمند امپراطوری بیزانس به دست شهسواران جنگ چهارم صلیبی تاراج و سوزانده میشود. در گرماگرم کشتار و اغتشاش، بائودولینو، یکی از مقامات بلندپایهی دیوانی را از کشته شدن به دست صلیبیون نجات میدهد و داستان خارقالعادهی خود را برای او که مورخ نیز هست، باز میگوید.»[1] اومبرتو اکو پنج رمان نوشته است که بائودولینو یکی از آن پنج تا است. رضا علیزاده با حمایت نشر روزنه، دو رمان دیگر از اکو را با نامهای به نام گل سرخ و آونگ فوکو به فارسی برگردانده و روانهی بازار کرده است و همینطور این مترجم، در حوزهی ادبیات کودکان سه فضانورد را که از آثار اکو است، به فارسی زبانان شناسانده است. او از سال 1370 ترجمه را شروع کرده است و کارنامهی خوبی هم در کار ترجمه دارد. اومبرتو اکو متولد 5 ژانویهی 1932، نشانهشناس، فیلسوف، متخصص قرون وسطا، منتقد ادبی و رماننویس اهل ایتالیا است. اکو اگرچه در برابر انبوهی از کتابهای علمی و مقالههایش، تنها پنج رمان نوشته است، ولی با وجود اینکه از مهمترین نشانهشناسان ساختارگرا به حساب میآید، پیش از هرچیز او را بهعنوان یک رماننوبس میشناسند؛ رماننویسی که با یاری انبوهی از دانش و دادههای حوزههای مختلف، رمانهایی مینویسد تا همه بخوانند و از خواندنشان لذت ببرند. اکو عادت دارد نشانههایش را و هرچیز دیگر را توی نوشته بریزد و تو را با حجمی از دادهها روبهرو کند و حال در بائودولینو حتی مرز بین دروغ و حقیقت، خیال و واقعیت و حتی خوب و بد هم مشخص نیست. پس بهتر است بهجای تعیین مرزها، در دنیای نوشتار حرکت کنیم و مانند بائو دولینو شیطنت را برای شناختی بازیگوشانه از هرچیز به کار بریم. دورهی تاریخی که وقایع این رمان در آن میگذرند، مقارن است با تاختو تاز ترکان قراختایی در شرق ایران و رو به ضعف گذاشتن سلجوقیان و خوارزمشاهیان ترک در برابر مهاجرت اقوام از خاور و همچنین رویدادهای این کتاب، همزمان با جنگهای صلیبی هستند. بادودولینو خواندن را بیش از نوشتن دوست دارد، چراکه عقیدهی او بر این است که شما وقتی میخوانید چیزی را فرامیگیرید که پیش از آن نمیدانستید ولی وقتی مینویسید از چیزی مینویسید که پیش از نوشتن میدانستید و به آن فکر کرده بودید. بائودولینو دو کار را خوب بلد است؛ آموختن زبانهای مختلف و دروغ گفتن. او روستازادهای از شمال ایتالیا است که در کودکی با مردی زرهپوش برخورد میکند که از اتفاق، فردریک اول امپراطور آلمان است. بائودولینو با هوش و سخنوری خود، او را شگفتزده میکند و امپراطور او را به فرزندی میپذیرد و در جهت آموزش و رشد او میکوشد. امپراطور فرزندخواندهی خود را برای تحصیل به دانشگاه میفرستد و آنجاست که فرزندخوانده با گروهی از دوستان، ماجراجویی را شروع میکند و بهسمت دیار وهمآلود خواجهها و تکشاخها و دوشیزههای دلربا میتازد. «بائودولینو پشت به سومین پنجره کرده بود و به سایهی سیاهی میمانست با هالهای از پرتوِ مضاغفِ روز و آتش. نیکتاس نصفه و نیمه به حرفهای او گوش میداد، و در تمام اینمدت هوش و حواسش معطوف وقایع روزهای قبل بود.»[2] بائودولینو در سال 2000 به چاپ رسیده است و ترجمهی آقای علیزاده از روی برگردان انگلیسی کتاب، ترجمهشده توسط ویلیام ویور، انجام شده است. پس از متن رمان، یادداشت مترجم آماده است و پس از آن، توضیحات و نامها آمدهاند. نکتهی دیگر اینکه مترجم نقشهی شهر قسطنطنیه و اروپا را که در حدود سالهای وقوع داستان است، به آستر کتاب افزوده است. بائودولینو خواندن را بیش از نوشتن دوست دارد، چراکه عقیدهی او بر این است که شما وقتی میخوانید چیزی را فرامیگیرید که پیش از آن نمیدانستید ولی وقتی مینویسید از چیزی مینویسید که پیش از نوشتن میدانستید و به آن فکر کرده بودید. پس او دوست دارد بخواند و بخواند و این تنها راه پیدا کردن حقیقت نیست، این بهترین راه پرداختن به بازی نشانههاست، همان بازی سرخوشانهای که اومبرتو اکو با تیزهوشی و فراست به پیش میبرد. «اگر بائودولینو آنجا داشت سرگذشتاش را تعریف میکرد، یعنی اینکه نجات پیدا کرده بود، ولی تقریباً با معجزه. چون همانطور که داشت بیهدف پیش میرفت، دوباره چشماش به ستارهای در آسمان افتاد، بسیار رنگپریده، با این حال نمایان، و تعقیباش کرد، تا اینکه پی برد در درهای پست قرار گرفته و ارتفاع ستاره به این دلیل زیاد به نظر میرسد که ارتفاع خود او کم است، اما بهمحض این که شروع کرد از شیب بالا رفتن، روشنایی در مقابلش دم به دم پرنورتر شد، تا آنکه پی برد این روشنایی از یکی از آن آغلهایی بیرون میتابد که در آنها وقتی خانه جای کافی نداشته باشد، احشام را نگه میدارند.»[3] پی نوشت: [1] آستر پشت جلد کتاب [2] صفحهی 24 و 25 کتاب [3] صفحهی 206 کتاب