«رمان پلیسی» را در اوایل دههی 1970 نوشت و برای فرار از سانسور حاکم در آن زمان، وقایع داستان را به کشوری خیالی در آمریکای لاتین نسبت داد. این رمان با قدرتی کوبنده خشنونتهای سیاه دیکتاتوریهای جهان را به تصویر میکشد. رمان پلیسی. ایمره کرتس. گلبرگ برزین. تهران: نشر بازتابنگار. چاپ اول: 1385. 2200 نسخه. 106 صفحه. 1300 تومان. «ایمره کرتس در 1929 در مجارستان دیده بر جهان گشود، در 15 سالگی به آشویتز منتقل شد و در سالهای سیطرهی دیکتاتوری "کمونیستی" در کشورش به نویسندگی ادامه داد. در سال 2002 جایزهی نوبل ادبیات به خاطر کل آثارش به او اهدا شد. رمان پلیسی را در اوایل دههی 1970 نوشت و برای فرار از سانسور حاکم در آن زمان، وقایع داستان را به کشوری خیالی در آمریکای لاتین نسبت داد. این رمان با قدرتی کوبنده خشنونتهای سیاه دیکتاتوریهای جهان را به تصویر میکشد.»[1] ایمره کرتس به زبان آلمانی تسلط دارد. او کارهایی از نیچه، فروید، هوفمانشتال و آرتور شنیتسلر را به مجاری بگردانده است. کرتس رمان پلیسی را در سال 1977 نوشت، کتاب در سال 1990 به انگلیسی ترجمه شد و پس از آن تمام جهان را درنوردید. ایمره کرتس مانند خیلیهای دیگر، پیش از آنکه نوبل را از آن خود کند در ایران ناشناخته بود و رمان پلیسی او نیز پس از سه سال از دریافت جایزهی نوبل توسط نویسندهاش، توسط خانم برزین به فارسی بگردانده شد. از آثار ترجمهشده توسط گلبرگ برزین، میتوان از موشها و آدمها اثر اشتاینبک نام برد که توسط نشر گلمهر به بازار کتاب روانه شده است. پس رامون شروع کرد به زوزه کشیدن. تمام نفرتش را نثار ما کرد. انگار آن را استفراغ میکرد. ما را مفتریهایی میدید که تورشان را دور آدمهای بیگناه میبافند. داستان را مردی روایت میکند که با اجازهی وکیلش، خاطراتش را مکتوب میکند. او در این خاطرات بیش از هر چیز به ماجرای پدر و پسری یهودی میپردازد. وکیل مرد بر این عقیده است که جهان به چشم مرد مانند یک رمان پلسی است. ما در اینجا با ژانر رمان پلیسی مواجه نیستیم بلکه آنچه در فضای جهان داستانی موج میزند، پرهیبی از یک چیدمان پلیسی است. در این رمان یک بازی در جریان است. یک فانتزی برای انریکو، پسر یک مرد ثروتمند، که میخواهد در تضاد با نوع زندگیاش، کار تشکیلاتی انجام بدهد و پدرش چون تب تند او را خاموشناشدنی مییابد، او را وارد یک توهم عضویت و فعالیت در یک گروه مخالف میگرداند. به او بستههایی را برای جابهجا کردن میسپارد و از او میخواهد که این بستهها را به مکانهای معینی ببرد. حال آنکه این بستهها چیزی بهجز کاغذهای سفید نیستند. پسر دستگیر میشود و در جریان بازجویی و سرانجام مواجه با پدر، حقیقت را در مییابد. او به پدر میگوید که قصد دارد پس از آزادی آدمکش شود و اولین گزینهاش خود اوست. البته این خواسته هیچگاه عملی نمیشود چراکه پدر و پسر را همان روز اعدام میکنند. شخصیتهای دیگر رمان پلیسی هم بهنوعی درگیر یک توهم اینچنینی در روابط خود هستند، گویی ما با یک چینش تئاتری از یک رویداد پر از سوءتفاهم در یک فضای مسموم رویارو هستیم: «پس رامون شروع کرد به زوزه کشیدن. تمام نفرتش را نثار ما کرد. انگار آن را استفراغ میکرد. ما را مفتریهایی میدید که تورشان را دور آدمهای بیگناه میبافند. ما را قصاب میدید، آدمکش، جلاد. و چیزهای دیگر. دیاز با سرِ پایین به حرفهایش گوش میکرد، آرنجش را روی میز کارش گذاشته بود، نوک انگشتانش روی صورتش به هم میرسیدند. استراحت میکرد. ناگهان، رامون ساکت شد. سکوت طولانی. سپس دیاز پیروزمندانه از جا بلند شد. با قدمهای آرام دور میزش چرخید، یک رانش را روی میز گذاشت و نشست. ژست مورد علاقهاش بود. لحظهیی بیحرکت ماند، روبهروی رامون. یکدفعه به جلو خم شد. خیلی محکم این کار را نکرد، مواظب بود اثر ماندنی به جا نگذارد. سپس نوبت رودریگز رسید. منِ تازهکار فقط صورتجلسه مینوشتم.»[2] با نگاهی به پارگراف بالا، چند مساله را میتوان مورد بررسی قرار داد. پروسهی نشر زمانی کامل خواهد بود که روند آن به خوبی و با ترتیب طی شود. در همین پاراگراف بالا، با جابهجایی چند کلمه و بهگزینی واژگان، حاصل کار نوشتاری نزدیکتر به زبان سره خواهد بود. اگرچه پارهای از نشرها لزوما ویراستار را در همان سطح ابتدایی آن مورد نظر داشتهاند، ولی هنوز در برابر صنعت نشر راه دشواری برای رسیدن به یک تولید استاندارد وجود دارد. پی نوشت: [1] پشت جلد [2] صفحهی 43 کتاب