برای ایرانی جماعت شیفته و عاشق سینما، او صرفا بیش از یك بازیگر سینما جلوهگری داشته و بسیاری از این جماعت با فیلمهای او زندگی و با آثارش دل خوش كردهاند، بهگونهای كه فیزیك حركتی و طرز بیان و دیالوگش، ناخودآگاه به زندگی راستكیمان! هم مدام لینك میشد و اگر هم میخواستیم در این رابطه خودمان مچ خودمان را بگیریم كه: ای داد باز هم تیپیكال رابرت دنیروایمان تابلو شد، باز هم به سنت مرسوم، خودمان را به كوچه علی چپ میزدیم، اما این دگردیسیهای لحظهای قابل انكار نبود. از این گذشته او برای نسل ما نه تنها یك حلقه طلایی منحصربهفرد است كه قدر مسلم آخرین حلقه ما نیز به شمار میآید. خوشبختی اینجاست كه حلقه بلاواسطه او، كسی نیست جز مارلون براندو. و اگر از سال 1895كه تولد سینما است تا زمان حال در آگوست 2009، هزاران بازیگر را ارزیابی كنیم مگر جز چند نفر از آنها میتوانند صاحب حلقه طلایی شوند؟! حتی برای قدیمیها نیز دنیرو بسی دارای احترام است. منظورم سینماروهای تیفوسی و دلدادههای كهنسال سالنهای سینما در 4 یا 5 دهه پیش در همین تهران خودمان است؛ كسانیكه هنوز سراغ جان وین، جیمز استیوارت، آلفرد هیچكاك و اورسون ولز نازنین را میگیرند و دنبال اكران جدید آنها هستند. باری همین جماعت كه فقط كلارك گیبل، همفری بوگارت، جیمز استیوارت، كرك داگلاس، لارنس اولیویه، جان وین، پل نیومن و مارلون براندو را بهعنوان بازیگران اصیل سینما میشناسند و قبول دارند، رابرت دنیرو را هم پذیرفتهاند. اما 2نكته كلیدی (یك شباهت شگفتانگیز و یك تفاوت غمانگیز) بین این حضرات كهنسال و نسل ما وجود دارد. آنها كارشان بهناچار به تعصب رسید. از آنجایی كه هر چه صبر كردند تا مثلا آسمان سقفش سوراخ شود و یك هنرپیشه حسابی، در كلاس بازیگران محبوبشان پایش به زمین برسد پیدا نشد كه نشد چرا كه به زعم خودشان تمام افراد این لیست كه متولدین دهههای اول و دوم قرن بیستم هستند تفاوتهای آشكاری و فاصلههای سرسامآوری به لحاظ نوع بازیگری با 2 نسل بعد از خود پیدا كردند؛ روندی كه دستبرقضا حقیقت داشت. آنها حتی كلینت ایستوود، شون كانری، جین هكمن، داستین هافمن و جك نیكلسون را هم كه همگی متولدین دهه30 هستند، تا حدی با اوقات تلخی پذیرفتند. چرا كه اعتقاد داشتند حتی امثال این گلچین شدههای متولد دهه30 نیز با وجود برخی شایستگیها، سرجوخهای بیش، در مقابل ژنرالها یا همان بازیگران محبوبشان نیستند. (آل پاچینو نازنینمان را هم به این اسامی اضافه كنیم اگرچه او متولد 1940 است). اما همینها، دنیرویی را پذیرفتند كه متولد 1943 است. چرا كه در او رگههایی از شخصیت انسانی به همراه نوع خاص بازیگری دیدند كه به دلها و قلبهایشان نشست؛ علاقهای جادویی شبیه همان انس و الفتی كه با غولها یا همان ژنرالها و بازیگران قدیمیشان داشتند. اینجا به نخستین نكته كلیدی میرسیم. نسل ما به لطف ویدئوی بتاماكس با ژنرالهای حضرات كهنسال آشنا شد. پیش از این فقط توانسته بودیم درباره آنها حریصانه و با عطش و ولعی سیریناپذیر بخوانیم. اصلا نسل ما، اول سینما را خواند و بعد سینما را دید. هرچه مكتوب درباره این غولها و درباره سینما دستیافتنی و گیرآوردنی و حتی دزدیدنی بود در تیررس ما بود. این آشنایی نمور و وارونه را (با تمام لذتهای ناب و مختص بهخودش) مقایسه كنیم با، دیدن این غولهای هنر هفتم در زمان خودشان، آنهم روی پرده نقرهای و سحرآمیز سینما و دوباره و دوباره دیدن و همراه با دوبلههای جادویی و جاودانه و ماندگار از نسل اول و دوم گویندگان و دوبلورهای سینما... . همین طرز آشنایی باعث شد این جماعت كهنسال شیفته سینما فقط و فقط بازیگرانی را به رسمیت بشناسد كه پیش از این آنها را روی پرده سینما دیده بود ولاغیر. اما دیگر پرده نقرهای فیلم فرنگی نمایش نمیداد و جماعت كهنسال، اسباب جدید نمایش فیلم مثل همان ویدئوی بتاماكس را از بیخ به رسمیت نمیشناختند. برعكس نسل ما، مانند جماعت از قحطی برگشته، هرچه فیلم قدیمی بود حتی تا دهها بار میدید و مشتاقانه دست بر آسمان منتظر فیلم به گمان خودمان و خیر سرمان جدید میماند. مثلا فیلمهای محصول1975 تا 1978 برای ما نوبرانه بود. چند سال بعد (حدود سالهای 1365 تا 1368) اما فراگیر شدن ویاچاس باعث شد كه جمع كثیری از همان جماعت كهنسال شیفته سینما سكته ناقص بزنند و چرا؟ دلتنگی آنها به سبب دوریشان از سینما كم چیزی نبود. آنها با یك فاصله 15 ساله، فیلمهایی را دیدند كه نه كارگردانش را میشناختند و نه بازیگرانش را، و بد دیگر آنكه شوالیهها و ژنرالهای محبوبشان در دنیای بازیگری، دیگر پیر و فرتوت شده بودند و بدتر از همه این بود كه قهرمانانشان دیگر نقش اول نبودند.آنها كه با مارلون براندو و فیلم وحشی (محصول 1953) جوانیشان را آغاز كرده و تا میانسالی او و خودشان با پدرخوانده و آخرین تانگو در پاریس (محصول 1972) ادامه دادند، با یك فترت نوستالژیك، او را 2دهه بعد در مرد تازه (محصول 1990) همراه با آغاز كهنسالی خود و او مشاهده كردند. اینگونه شد كه جماعت كهنسال شیفته سینما قید همه جدیدها را زد. در حقیقت شروع آن تفاوت غمانگیز كه در بالا ذكر شد در پایان به اینجا انجامید كه آنها ماندند و یك فهرست كوچك اما بسیار وزین و نسل ما مانده، با یك فهرست بزرگ اما بسیار مغشوش. اما همین قدیمیها كه رابرت دنیروی جوان را در زمان میانسالی مارلون براندو كشف كردند، پس از آن فترت نوستالژیك، او را جایگزین تمام شوالیهها و ژنرالهای محبوبشان در دنیای بازیگری قرار دادند و خیالشان تخت شد چرا كه در فاصله همین ناخنك زدنهای گاهوبیگاهشان به فیلمهای ویاچاس، تعدادی از آثار دهه80 دنیرو مثل فیلمهای گاو خشمگین، سلطان كمدی، روزی روزگاری در آمریكا و نهایتا رفقای خوب را دیدند و سر ضرب در مقایسه با فیلمهای پدرخوانده 2 و حتی شكارچی گوزن اشكشان درآمد كه ای دل غافل سقف آسمان سوراخ شده بوده و رابرت دنیرو 15، 20 سالی است كه فرود آمده.اما شباهت شگفتانگیز بین نسل ما و سینماروهای قدیمی تیفوسی یا همان دلدادههای كهنسال سینما؛ به همان صبر كردنها و ایجاد سوراخی در سقف آسمان و فرو افتادن یك بازیگر راستكی! تازه برمیگردد. همان احساسی كه آنها برای كلارك گیبل، جیمز استیوارت، همفری بوگارت، كرك داگلاس، لارنس اولیویه، جان وین، پل نیومن و مارلون براندو و...داشتند؛ الان ما برای همین رابرت دنیرو، آل پاچینو، جك نیكلسون، داستین هافمن، جین هكمن، مورگان فریمن و برای فیلمسازانی مثل مارتین اسكورسیزی داریم. در واقع اگر سقفی هم سوراخ شده باشد خودمان را مثل قدیمیهایمان به خواب میزنیم، اگر چه بدانیم كه حق با ما نیست. برای نسل ما كه رابرت دنیرو در شمایل بازیگری بیبدیل در جهان هنر هفتم است، (ایكاش روز تولد آلپاچینو نازنینمان هم بود) حتی فكر كردن به اینكه آیا او جانشینی در این عرصه دارد غمافزا است، چه برسد به اینكه بهدنبال سوراخی در سقف آسمان هم باشیم. برای نسل ما اگرچه تعدادی از بازیگران توانمند متولد دهه50 مانند تام هنكس بهدلیل ویژگیهای بارز هنری و اخلاقی بسیار قابل احترامند اما هرگز – اگرچه به اشتباه - جای كسی را برایمان پر نمیكنند. از بازیگران متولد دهه60 مانند تام كروز، براد پیت و جانی دپ سخن گفتن نیز كه هیچ، اگرچه جانی دپ جلوهگریهایی دارد و اگر این تیم برتون موذی بگذارد، دور نخواهد بود روزی كه نسل جدید به سهم خودش و به روال همیشگی، همچنانكه بر همان نسل كهنسال و بر خود ما گذشت بیاید و حلقه طلاییاش را به بازیگر مورد توجه و علاقهاش بدهد. ضمن اینكه آنها از شانش ما نیز بهرهمند خواهند شد. نسل ما این شانس را پیدا كرد تا كارگردانهای جوان خوشفكر و صاحب اندیشه را زودتر و بهتر بشناسد. اگر این نسل، اسكورسیزی و كاپولا را روی نوار ویاچاس شناخت (و دست بر قضا نسبت به امكانات آن زمان زیاد هم دیر نشده بود، همان آشنایی نمور و وارونه را كه در فوق گفتم)، در ادامه توانست فیلمسازان جوانی مانند برادران كوئن، كوئینتین تارانتینو، دیوید فینچر، كریستوفر نولان و تعدادی دیگر را تقریبا همزمان با كشف و درخشششان بشناسد و پیگیر كارهایشان باشد و اینگونه فیلمسازان را با همان المانها و آیتمهایی كه مختص به فهرست بازیگران بود به این لیست اضافه كند.