یاد گرفته ایم درباره تاریخ، سلبى حرف نزنیم. ولى بعضى در این میان از تعریف بالا مى گریزند. گذشته ماهیتى صلب دارد. همه چیز چون مجسمه هایى با سازنده هایى نامعلوم در جاى خود ایستاده اند كه فقط بى توان دخل و تصرف، مى شود تماشا و تفسیر شان كرد. بزرگان به شمایل بدل مى شوند، دور از دسترس، نفهمیدنى، دست نیافتنى. دنیاى درونشان بر ما پوشیده مى ماند و هرچه هست توهم ادراك است. بعضى چنان بیرون از ظرف زمان قرار مى گیرند كه تنها مى توان عظمت شان را ستایش كرد. با وجود تن دادن به مقتضیات زیستن، آنقدر در خود فرو رفته، كه هر تئورى از تحلیل شان باز مى ماند. «باخ» با نه فرزند در اتاقى كنار یك كلاس درس مى زیست و براى گذران، سفارش هاى موسیقایى اشراف بى مقدار و سران مغرور كلیسا را مى پذیرفت. ولى همان سفارش ها «هنر فوگ» و «مس سى مینور» از آب در مى آمد. یا «گوستاو مالر» كه در هنگام فراغتش از رهبرى اركستر هاى مختلف، سمفونى هایى نوشت كه حد اعلاى توان موسیقى در بیان پیچیدگى هاى روح آدمى هستند. او پا به اوج رساندن رمانتیسیسم راه را براى مدرنیست ها روشن كرد. همچون باخ كه مرگش در 1750 برابر با پایان دوران باروك بود. • زندگى دومین فرزند از میان 14 فرزند برنارد و مارى مالر بود. از این 14 كودك 7 نفر در كودكى از بیمارى مردند. «اتو» برادر كوچك گوستاو هم در 22 سالگى خودكشى كرد. برنارد میخانه دار بود. مالر تا پایان عمر از طعنه هاى مخالفان به شغل پدرش در امان نبود. در كودكى، نبوغى موتسارتى در نوازندگى پیانو از خود نشان داد. به قول خودش «در چهار سالگى قبل از این كه گام نواختن یاد گرفته باشم، آهنگ مى ساختم». اولین كنسرتش را در سال 1870 به سن 10 سالگى برگزار كرد. پدرش كه نمى توانست استعداد فرزندش را نادیده بگیرد او را براى تحصیل موسیقى به كنسرواتوار وین فرستاد. «بروكنر» در آن زمان استاد كنترپوان همان دانشگاه بود. با اینكه هیچ سندى مبنى بر شركت مالر در كلاس هاى او وجود ندارد ولى مالر رابطه اى دوستانه با بروكنر داشت به حدى كه خود را تا پایان عمر وامدار او مى دانست و همواره سعى در شناساندن و انتشار آثارش داشت. او در دوران دانشجویى به بروكنر كمك كرد تا سمفونى سوم خود را براى ویولن و پیانو تنظیم كند. در حین تحصیل اولین اثر خود «كویینتت پیانو» را تصنیف كرد كه تا پایان عمرش تنها اثر مجلسى او باقى ماند. در سال 1878 اولین اثر آوازى خود، كانتات(DAS KLAGENDE LIED) را ساخت. از سال 1880كار خود را به عنوان رهبر اركستر شهر «هال» اتریش آغاز كرد. سپس به شهر «كاسل» نقل مكان كرد. در این شهر عشقى بى سرانجام را تجربه كرد كه بازتاب آن را در اثر «آوازهاى یك رهگذر» (LIEDER EINES FAHRENDEN GESELLEN) مى بینیم. سال 1883بعد از شنیدن خبر مرگ «واگنر» تصمیم گرفت پیاده به «بایروت»- محل زندگى واگنر- برود. در سال 1885 بازماندگان «كارل ماریا فون وبر» از مالر خواستند اپراى ناتمام او را به پایان برساند. اجراى این اپرا موفقیت بزرگى براى مالر جوان در پى داشت. در سال 1889هنگامى كه سمت رهبرى اركستر بوداپست را داشت و به عنوان رهبرى نابغه مورد احترام بود، اولین سمفونى خود با عنوان «تیتان» را اجرا كرد كه با استقبال روبه رو نشد. در سال 1891 به رهبرى اركستر هامبورگ برگزیده شد و در آنجا همراه گروه آوازخوانان برگزیده اش آثار بسیارى را به شنوندگان معرفى كرد. او با همین گروه به لندن رفت و «حلقه نیبلونگ» و «تریستان و ایزولده» واگنر و «فیدلیو» بتهوون را اجرا كرد. سمفونى دوم خود با نام «رستاخیز» را در سال 1892تكمیل و در سال 1895به همراه اركستر برلین اجرا كرد. در سال 1897به دلیل حساسیتى كه نسبت به یهودى بودنش نشان داده مى شد مجبور شد براى به دست آوردن منصب رهبرى اركستر وین دین خود را به كاتولیسیسم رومى تغییر دهد. استعداد او براى اولین بار توسط «ریشارد اشتراوس» كشف شد. او سه موومان از سمفونى دوم مالر را در آلمان اجرا كرد. در سال 1902 با آلما شیندلر ازدواج كرد. از او صاحب دو دختر شد كه یكى از آنها در چهار سالگى درگذشت. آلما چندان به مالر وفادار نماند. در سال هاى پایانى حیات مالر با «والتر گروپیوس»، آرشیتكت بنام، رابطه اى پنهان داشت. رابطه اى كه وقتى مالر از آن مطلع شد او را درهم شكست ولى این باعث نشد تا آلما پس از مرگ مالر كتابى در بزرگداشت همسر از دست رفته اش ننویسد. مالر در وین چنان استانداردهاى صحنه و نورپردازى اپرا ها را بالا برد كه حتى امروزه نیز دست نیافتنى به نظر مى رسد. در سال هاى 1907- 1896سمفونى هاى 8- 3 و سیكل آوازى «آوازهاى مرگ كودكان» را تصنیف كرد. در سال 1908براى اولین بار به قصد اجراى «تریستان و ایزولده» به آمریكا رفت. مالر كه از سال 1907 از نوعى نارسایى قلبى رنج مى برد در سال 1911مبتلا به عفونت خون شد و در 18مه همان سال به سن ??سالگى، در وین درگذشت. سه اثر بزرگ او در طول حیاتش اجرا نشد. سمفونى نهم، «آواز زمین» و تنها بخش كامل شده سمفونى دهم- آندانته- طبق وصیت نامه اش تنها نام او بر سنگ نوشته شد. «كسانى كه به دنبال من مى گردند، با دیدن نامم پیدایم مى كنند. دیگران هم نیازى به دانستن اینكه چه كسى اینجا خفته، ندارند.» • منش مالر به گفته دوستانش مبتلا به بیمارى افسردگى- شیدایى بود. گاهى اوقات با انرژى بى حد و گاهى حتى بى میل هم كلامى با عزیزانش. ادعاى فوق در بیشتر آثارش آشكار است. مدولاسیون هایى چنان غیر منتظره كه نظیرش را در آثار پیشینیان كمتر سراغ داریم. رهبرى بود به غایت كمال گرا و سخت گیر. تقریباً هیچ یك از نوازندگان اركسترهایى كه رهبرى شان را بر عهده داشت خاطره خوبى از او ندارند. عذر نوازندگان و خوانندگان را در پى كاستى هاى اصلاح ناپذیر شان به راحتى مى خواست. با این وجود حامى بى چون و چراى نو گرایان جوانى چون شوئنبرگ و وبرن بود. این دو مالر را تا پایان عمرشان چون الگویى مى ستودند. او سال ها سرپرستى خواهران و برادران كوچك تر از خود را بر عهده داشت. عاشق طبیعت و حیوانات بود به طورى كه حتى لب به گوشت نمى زد. ازجمله اولین بیماران فروید بود. شاید فروید اولین كسى بود كه از عهد شكنى آلما نسبت به مالر مطلع شد. هرچند كه او را متهم كرد كه عشقى كه نسبت به مادرش داشته را به همسرش فرافكنده است. هرچند او این ایده را به شدت پس مى زد. از هرگونه مفاهیم غیراخلاقى اینچنینى بیزار بود. • آثار اجراى سمفونى اول در بوداپست آنچنان با بى اعتنایى شنوندگان روبه رو شد كه مالر را بر آن داشت تا مدت ها از اجراى دوباره آن صرف نظر كند. تمام مطبوعات، اثر را توهینى به موسیقى و مالر را دیوانه خواندند. اما بعدها این اثر جاى خود را در محافل موسیقى باز كرد. مالر شخصاً این سمفونى را دوست مى داشت به طورى كه وقتى در سال 1911 این اثر را در آمریكا اجرا كرد به دوست و شاگردش «برونو والتر» نوشت: «هنگامى كه اخیراً سمفونى اول خود را رهبرى كردم از اثر دوران جوانى ام بسیار راضى بودم و هرگاه پارتیتور آن را مرور مى كنم نمى توانم از ابراز شگفتى خوددارى كنم.» اركسترى كه مالر براى این سمفونى در نظر گرفت شامل چهار فلوت، دو پیكولو، چهار ابوا، یك كر آنگله، چهار كلارینت، یك كلارینت باس، سه باسون، هفت هورن، پنج ترومپت، سه ترومبون، به همراه سازهاى ضربى، زهى و یك هارپ بود. اركستر نسبتاً حجیمى كه راهگشاى اركسترهاى غول آساى آثار بعدى اش شد. اجراى آن پنجاه دقیقه طول مى كشد. سمفونى دوم فرمى شبیه به سمفونى نهم بتهوون دارد یعنى با یك موومان آوازى به پایان مى رسد. هرچند كه فضاى معنایى اش به كلى با اثر بتهوون متفاوت است. مالر در جایى مى نویسد: «به جایى رسیده بودم كه باید موومان آخر سمفونى دوم خود را به پایان برسانم. براى یافتن متن مناسب در همه آثار ادبیات جهان تا انجیل جست وجو كردم تا آن كلام رهایى بخش را بیابم...» او سر آخر شعر «رستاخیز» اثر «كلاپشتاك» را براى پایان اثر خود برگزید. عنوانى كه امروز هم به سمفونى دوم اطلاق مى شود. شعر، اینچنین به پایان مى رسد: «دوباره زنده شدن، آرى تو دوباره زنده خواهى شد، قلب من دوباره زنده خواهد شد، آنچه تو را عذاب داده است تو را به سوى خدا خواهد برد.» خوشبینى عمیقاً مذهبى این سمفونى بعدها در آثار متاخر مالر شكلى دیگر به خود گرفت. مالر براى سومین سمفونى خود از «سرود نیمشبى زرتشت» نیچه استفاده كرد. وقتى از خود نیچه سئوال شد كه «چنین گفت زرتشت» او را زیر چه عنوانى مى توان طبقه بندى كرد، او پاسخ داده بود: «به نظرم مناسب تر است این اثر تحت عنوان سمفونى قرار داده شود.» مالر بعد از ریشارد اشتراوس دومین نفرى بود كه این اثر نیچه را به موسیقى برمى گرداند، البته با رویكردى كاملاً متفاوت. این سمفونى تماماً در اقامتگاه تابستانى مالر در كوهستان هاى اشتاینباخ تصنیف شد. او بر آن بود تا تمام برداشتش از طبیعت را در این سمفونى جارى كند. اسامى شش موومان این اثر همه ارجاع به طبیعت دارند. برونو والتر نقل مى كند كه وقتى براى دیدار مالر به اشتاینباخ رفته بود در طول راه مشغول نگاه كردن طبیعت آنجا بود كه مالر به او گفت: «بى خود به این مناظر نگاه نكن، من تمام اینها را برایت تصنیف كرده ام!» شاید بتوان گفت تنها سمفونى مالر كه توانست پس از اجرا مقبولیتى عام پیدا كند، سمفونى چهارم باشد. البته به دلیلى مشخص، ساده تر بودنش نسبت به دیگر آثار او. موومان اول این اثر از نظر شفافیت، ملاحت كنترپوان و زیبایى تغزلى یكى از شاهكارهاى مالر به حساب مى آید. سمفونى چهارم بازگشتى به سنت هاى از پیش تعیین شده رمانتیسیسم است. مالر باز هم فیناله این سمفونى را یك موومان آوازى قرار داد با شعرى از منظومه «شیپور شگفت انگیز كودكان» DASKNABEN WUNDERHORN. بعد از این سمفونى دوره سمفونى هاى صرفاً سازى مالر آغاز مى شود. سمفونى پنجم گویى روایت گذر او از نور به تیرگى است. روندى كه در تمام آثار بعدى اش، به جز سمفونى هشتم ادامه پیدا مى كند. هرچند مالر مى خواست باشكوه كوداى موومان آخر خود را پیروز میدان نشان دهد. ولى این مارش كوتاه شكوهمند براى زدودن خاطره تلخ چهار موومان پیشین كافى نیست. سمفونى پنجم با یك موتیف سرنوشت- به مانند سمفونى پنجم بتهوون- آغاز مى شود. سپس این موتیف در ناامیدى و درد غیر قابل تحمل قسمت میانى حل مى شود. موومان آهسته این سمفونى شاید شناخته شده ترین اثر مالر باشد چرا كه بارها به تنهایى اجرا شده و در فیلم هاى زیادى شنیده شده است. استادانه ترین استفاده از این موومان در فیلم «مرگ در ونیز» «لوكینو ویسكونتى» است. این آداجیو تنها براى سازهاى زهى و هارپ تصنیف شده است. سمفونى ششم كه بارها پس از نخستین اجرا مورد تجدیدنظر قرار گرفت تیره ترین فضا را در میان آثار مالر دارد. این اثر حتى خود مالر را عذاب مى داد. در طول 80 دقیقه آن اثر، حتى لحظه اى تسلى بخش یافت نمى شود. پریشانى و تنش این سمفونى از تلاطم روحى او ناشى شده است، به همراه بدبینى عمیقش نسبت به سرنوشت نوع بشر. سمفونى ششم كلاسیك ترین اثر مالر است. شوئنبرگ و آلبان برگ عمیقاً تحت تاثیر این سمفونى بودند. شاید بتوان این سمفونى را اكسپرسیونیستى ترین اثر پیش اكسپرسیونیسم خواند! سمفونى هفتم بیش از تمام آثار مالر مورد مناقشه دوستداران و منتقدان او است. بعضى آن را به واسطه نوآورى هایش در استفاده از گام هاى كروماتیك مى ستایند و بعضى عدم انسجام درونى اثر را زیر سئوال مى برند. سمفونى هشتم تماماً آوازى است. با بهره گیرى از فاوست گوته و متن لاتین نیایشى «باز آى روح القدس، باز آى». این سمفونى به واسطه استفاده از انبوهى نوازنده و خواننده «سمفونى هزار» هم نامیده مى شود. این آخرین اثرى بود كه توسط خود مالر رهبرى شد و درست قبل از مطلع شدن او از بیمارى مهلك قلبش تصنیف شده است. دیدگاه هاى مالر در این سمفونى كرال عظیم شاید یك پیشگویى درباره بیدارى معنوى بشر در آینده باشد. اجراى این سمفونى به نوعى مناسك مذهبى مى ماند كه به قصد بارورى روح برگزار شده باشد. در قسمت اول بخش هایى كاملاً دلالت بر فروپاشى ایمان دارد. به نظر مى رسد كه هر چه مالر بیشتر شكاك شد و هر چه بیشتر اضطراب را تجربه كرد بیشتر به ایده رستگارى پرداخت. مالر در سمفونى هشتم، آن تفسیر فرویدى را كه عالى ترین حكمت هاى مذهبى و شاعرانه غرب را زیر سئوال برد دور مى ریزد. این سمفونى بازتاب یكى از اساسى ترین اعتقادات مالر است: یكى بودن هنر و شهود. در سال 1907 مالر پس از مرگ دختر بزرگش از بیمارى درمان ناپذیر قلبش آگاه شد. تاثیر مستقیم این مرگ آگاهى، یاسى بیچاره بود. همین اندوه راهگشاى خلق دو اثر از عمیق ترین دستاوردهاى رمانتیسیسم شد. • سمفونى نهم و سیكل آوازى «ترانه زمین» در سال 1908 گلچینى از آثار شعراى باستان چین به ترجمه «هانس بتگه» به دست مالر رسید. او كه بسیار به اشعار این منظومه علاقه مند شده بود تصمیم به ساخت موسیقى براى شش شعر برگزیده از این مجموعه گرفت. هسته معنایى این اشعار متمركز بر رنج روحانى و ناپایدارى جوانى بود. مالر در ابتدا بر آن بود تا عنوان اثر را «ترانه اى بر درد و رنج زمین» بگذارد ولى براى كاستن از بار اندوه اثر نام آن را به ترانه زمین تغییر داد. «برونو والتر» كه بعد از مرگ مالر ترانه زمین را براى اولین بار اجرا كرد بعد از دیدن پارتیتور این اثر چنان تحت تاثیر قرار گرفت كه حتى از گفتن نظرش به مالر عاجز ماند. پنج قسمت ابتدایى به مقدمه اى براى قسمت 30 دقیقه اى پایانى به نام «بدرود» مى مانند. مالر روزى به برونو والتر گفت: «آیا این قسمت قابل تحمل هست؟ آیا سبب نخواهد شد كه مردم را به سوى خودكشى بكشاند؟» سپس در حالى كه به پیچیدگى هاى ریتمیك آن اشاره مى كرد به شوخى گفت: «آیا تو راه حلى براى اجراى این قسمت ها دارى؟ چون خود من ندارم!» و تقدیر این بود كه هیچ گاه نیازى به یافتن راه حل براى پیچیدگى هاى اجرایى «ترانه زمین» پیدا نكند. با این كه براى اجراى این اثر- همانند دیگر آثار مالر- به اركسترى بزرگ احتیاج است ولى اركستراسیون اثر به گونه اى است كه جز در لحظاتى كوتاه، صدا دهى اركستر همانند اركسترى مجلسى است چرا كه هر بار گروه معدودى از سازها به صدا درمى آیند. واپسین كلمه ترانه زمین- بدرود- كه چندین بار ادا مى شود بازتاب آگاهى مالر به مرگش است. مالر از اجراى نهمین سمفونى اش هراس داشت، زیرا بتهوون، شوبرت، دورژاك و بروكنر همه بعد از اجراى نهمین سمفونى شان درگذشته بودند. شاید مى دانست كه بعدها تاریخ نگاران نام او را به فهرست بالا اضافه خواهند كرد. این اثر به دلیل نوآورى هاى بى نظیرش پس از اولین اجرا توسط برونو والتر به یكى از محبوب ترین آثار مدرنیست ها بدل شد. هربرت فون كارایان درباره این اثر مى گوید: «خوب مى دانم كه به طرز دیوانه وارى به این اثر علاقه مند شده بودم، تا آن حد كه وقتى اجراى آن به پایان رسید به خودم گفتم دیگر هوس اجراى دوباره این اثر را نخواهم كرد. فقط چند اثر هست كه درباره شان چنین واكنشى از خود نشان مى دهم.» سمفونى نهم اثرى پیشگویانه است. پیشگویى نابغه اى كه سقوط و فروپاشى یك فرهنگ را پیش از وقوعش ندا مى دهد. 5 سال بعد از ساخته شدن این اثر جنگ جهانى اول شروع شد. موومان پایانى سمفونى نهم كه شروعش شباهتى غریب به شروع موومان آخر سمفونى نهم بروكنر دارد با دى كرشندویى چنان بطئى به پایان مى رسد كه به سختى مى توان به پایان رسیدن اثر را فهمید. آندانته- تنها قسمت تكمیل شده سمفونى دهم - امروزه كمتر اجرا مى شود. هرچند كه «دریك كوك» بعد ها براساس دست نوشته هاى پراكنده مالر آن را كامل كرد ولى مالردوست ها خیلى گرایشى به این اثر ندارد. این آندانته در استفاده از كروماتیسم و پیچیدگى از سمفونى نهم هم پیشى مى گیرد. مالر آخرین بازمانده رمانتیك ها بود و یكى از بزرگ ترین سمفونیست هاى تاریخ. همچون باخ كه سبك باروك را به تعالى رساند و بتهوون كه كلاسیسیسم را، مالر پل میان رمانتیسیسم و مدرنیسم شد. آخرین نوشته باقى مانده از او جمله اى است كه بر روى پارتیتور سمفونى دهم در میان خطوط حامل با خطى ناخوانا نوشته شده است: «رحم كن خدایا، چرا مرا به خود وانهادى؟»