:وقتی پدر یا همسری رخت از این جهان میبندد یا بر اثر ناملایمات اجتماعی از خانه خود جدا میشود یا به هر دلیلی دیگر در خانه حضور ندارد، فارغ از داغی که بر دل خانواده و بالاخص همسر سنگینی میکند، دریچهای برای شروع یک زندگی سخت به روی همسر باز میشود؛ دریچهای ناگزیر که باید درون آن شد و با یک زندگی جدید و مصائب آن دست و پنجه نرم کرد. در نهایت زن میماند و یک دنیا مشکل و مواجهات جدید که تا قبل از آن هیچ درکی از آن نداشت. به نقل از روزنامه جهان صنعت، در جوامع مردسالار این پدیده شکل و قالب بسیار جدیتری دارد. محوریت مرد به عنوان پایهای از زندگی که میتواند درآمد داشته باشد، کار کند و برای رفاه حال همسر و فرزندان، خود را به آب و آتش بزند و در غایت کلام به عنوان پاسدار و نگهبان حریم و نهاد خانواده نقش ایفا کند، بسیار پراهمیتتر از نقش سایر اعضای یک خانواده میتواند باشد. این قاعده چنان پذیرفته شده و متناسب با ساختار اجتماعات در قالب مدرن یا سنتی و حتی شهری یا روستایی شده است که نمیتوان شرایطی غیر یا بدون آن را تا این حد مهم و جدی تلقی کرد. به همین دلیل وقتی صحبت از زن یا خانوادهای بیسرپرست میشود، انبوهی از مشکلات اجتماعی و معیشتی، عاطفی و روحی بر سر راه خانواده نهتنها متصور میشود بلکه عینیتی به وضوح مییابد. ترس از وضعیت مالی خانواده در آینده پیشرو بدون حضور مرد خانواده، دلواپسی از ادامه فرآیند تربیت و آموزش فرزندان، دغدغههای استخوانخردکن ناشی از فقدان سایه یک مرد در خانه نهتنها از معضلات طبیعی و ناگزیر نبود حضور یک مرد در خانواده هستند، معضلات اجتماعی ناشی از این مساله، فرآیندی به مراتب پیچیدهتر از سایر مشکلات موجود هستند. برای مثال وقتی یک زن در شرایطی اینچنینی قرار میگیرد، اگر پیش از این شاغل نبوده، در صورت نبود پشتوانه مالی مناسب چه از سمت اعضای خانواده مثلا پدر و برادر و چه از سوی آتیه شغل همسر، مثلا بیمه عمر یا حقوق بازنشستگی یا سوانح کاری با بحران کار مواجه میشود. اگر شاغل نباشد، با مساله افزایش درآمد مکفی برای ادامه زندگی روبهرو میشود. در ساختار کلانی همچون جامعه ایران و در شهرهای بزرگ نظیر تهران و برخی از شهرهای بزرگ آمارها نشان میدهد که اغلب زنها وقتی بیسرپرست میشوند، در سه بافت کلی میتوان آنها را جای داد. بافت اول: زنان کمسواد یا بیسواد (شامل سواد تحصیلی و آکادمیک و نیز سواد اجتماعی) که به اتکای شغل همسر، زن خانهدار با هیچ شغل و مهارتی آشنا نیست. بافت دوم: تمامی زنهایی که از روستاها و شهرهای کوچک و اغلب کمامکانات و محروم به سمت تهران یا سایر شهرهای بزرگ (از جمله اصفهان، شیراز، تبریز و مشهد که مورد بررسی نویسنده قرار گرفته) مهاجرت کردهاند و با ساختار شهرنشینی در کلانشهرها، همیشه مشکل عدم انطباق کامل دارند. بافت سوم: خانوادههای فقیری که حتی در زمان حیات مرد خانه به علت فقر مالی، از کمترین میزان بهره مالی و امکانات زندگی بهرهمند بودهاند. غیر از مشکلات متعدد ناشی از حضور این بافتها در کلانشهرها، مشکلات این مورد خاص یعنی مشکلات زنان بیسرپرست نیز به سمت جامعه سرازیر میشود و جامعه شهری را با مسایل مبتلا به زنان بیسرپرست مواجه میکند. این قشر حاضر و شکلیافته در جوامع شهری به امکانات بسیاری نیاز دارند. در یک کلام شکل اولیه و کلی برای همه آنها این است که خواهان شرایط نوعی از زندگی باشند که در زمان حضور مرد در خانه وجود داشت. این شرایط اگر خوب بوده باشد و مطلوب یا بد، به هر حال در این شرایط دوامی نسبی بر خانههای آنها حاکم بوده و میتوانستند کم و زیاد با مشکلات زندگی روبهرو شوند و روزگار بگذرانند. یکی از نکات مثبت در جامعه ایرانی به عنوان یک مدل کامل و منسجم از حیث تاریخ اجتماعی این است که بنا بر شکل تلقیهای سنتی و اخلاقیات اجتماعی، حمایت از زنهای بیسرپرست به عنوان یک فضیلت دینی، اخلاقی و اجتماعی محسوب میشود؛ امری که در سدههای پیشین و حتی در قرن اخیر، آیینی از آیینهای فتوت و جوانمردی محسوب شده و حتی میشود. در حال حاضر نیز با فقدان نانآور و مرد خانه این خصلت به صورت فردی، گروهی و کلانتر یعنی از سوی حکومت و نهادهای زیرمجموعه حکومت و نهادهای مدنی علاقه و التزام به آن به عنوان یک مطلوب اجتماعی وجود دارد. از زنهای بیسرپرست حمایت مالی صورت میگیرد. شرایط مناسبی برای ایجاد اشتغال در قالبهای متنوع از جمله کارآفرینی و خوداشتغالی شکل میگیرد و جامعه به نوعی موضع قابل قبولی در گذار از این شرایط برای برخی از این خانوادهها فراهم میکند. این موارد در جامعه ما هرچقدر هم کم باشند به هرحال قابل لمس هستند. اینکه چگونه بتوان در باب این خدمات قضاوت یا به تنوع و ساختار آنها توجه کرد، از عهده این بحث خارج است و نیاز به توسل به آمارها و گزارشهای موجود و مطالعات میدانی و موضوعی بسیار ضروری مینماید. اما در اینجا مرادم از طرح این مساله نگاهی به ریختشناسی فکرها، طرز تلقیها و نگاههایی است که متاسفانه در جامعه ما نسبت به وضعیت زنان بیسرپرست خانوار به وضوح دیده میشود به این معنا که وقتی یک زن همسر خود را از دست میدهد- و بنا بر التزامات و قاعدههای امروزین جوامع شهری (به مثابه مفهوم شهر و شهرنشینی)، بینابین یا به تعبیرم عقیم و علیل در میانه و گرداب شهر بودن یا نبودن در التهاب بهسر میبرد- چه مشکلات و معضلاتی گریبانگیر آنها میشود و مصائبی را باید از سر بگذراند. از نوع نگاه اجتماعی و تودههای سطح پایین اجتماع و شهرنشین گرفته تا قوانین بیمنطق و قهرآور اجتماع شهری تا چه حد میتوانند یک زن بیسرپرست را به انحای مختلف آزار دهند و در نهایت زنان بیسرپرست تن به ناخواستههایی بدهند که این ناخواستهها در زمره مقولات بحران اجتماعی و معضلات و بزههای شهری جای میگیرند. همان ساختار که به عنوان آسیبهای اجتماعی مدنظر هستند و اگر راهحلی مناسب و رویکردی قابل قبول و اخلاقمحور برایشان تعریف و اعمال نشود، شاهد یکی از بزرگترین ناهنجاریهای اجتماعی و اخلاقی در جامعه خواهیم بود. لازم به ذکر است این جامعه آماری مورد نظر ما که اتفاقا در پویایی و حیات پرتکاپوی شهری نقش بسزایی دارند، قشری از زنان بیسرپرست آسیبپذیر هستند که عمدتا جامعه آماری مبتنی بر سن 20 تا 40 سال را تشکیل میدهند. از سوی دیگر براساس آخرین آمارهای تطبیقی موجود درخصوص آسیبهای اجتماعی زنان، تنها شش تا هشت درصد زنان بیسرپرست به سمت اعتیاد سوق پیدا میکنند که این رقم خود بیانگر نوع نگاه این قشر محروم و آسیبپذیر اجتماعی به یک زندگی شرافتمندانه و عاری از ناملایمات و نابسامانیهای اجتماعی در حیات شهرنشینی است. اما سویه دیگر این وضعیت، آمار نامطلوبی را برای ارایه دارد چراکه میزان زنان بیسرپرستی که بنا بر ناملایمات اجتماع و تنگناهای مالی به سمت انحرافات اخلاقی سوق پیدا میکنند، درصدی بالاتر از درصد عنوانشده را به خود اختصاص میدهند که همین مساله نگرانیهای بسیار جدی را به همراه دارد. در همین سیر تحقیقی زنانی که در اماکن کاری کم تعداد و مبتنی بر کارهای فنی و دور از ذهن به لحاظ عموم کار میکنند (مثلا کارگاههای بازیافت ضایعات نظیر پلاستیک و آلومینیوم و تولید و بستهبندی مایحتاج درجه سوم عموم مردم نظیر فرآوری میوهها و لواشکسازیها یا صنایع بستهبندی مایحتاجی از این قبیل) بیشتر مورد تعرض و عدم امنیت فکری هستند تا در محیطهای شلوغ کاری نظیر کارگاههای پرتعداد تحت بازرسیهای وزارت کار و امور اجتماعی و مراکز و محیطهای کاری فرهنگی و مبتنی بر اصول عمومی شهروندی مثلا کارخانهها و کارگاههای تولید میوه و آبمیوه یا صنایع تولیدی لوازم پزشکی و مهندسی و حتی بنگاههای چاپ و بستهبندی کتاب و مجله و سپس توزیع آنها. گفتههای این زنان اگرچه ناراحتکننده و تعرضها و ناراحتیهایی که برای آنان ایجاد میشود نیاز به توجه و برطرف کردن مشکلات زنان بیسرپرست را بیش از پیش برجسته میسازد اما باز هم به ناچار باید گفت که این مسایل بخشی از مشکلات موجود بر سر راه این قشر آسیبپذیر اجتماعی است. این مشکلات به جد یک بسیج عمومی و اجرایی از سوی نهادهای دستاندرکار و مربوطه در این مورد و مرتبط با این مسایل را میطلبد. اگرچه تا به امروز کارهای ارزشمندی در راستای کاهش آسیبهای بیسرپرست از سوی نهادهای مدنی و اجرایی شبهدولتی صورت گرفته است ولی آن چیز که به وضوح قابل مشاهده است بیانگر این است که میزان خدمات و کمکهای ارایه شده ساختار کسب و کاری را ایجاد نمیکند که آنها قادر باشند از طریق این شیوه مستقل کاری، درآمد مکفی برای گذران زندگی در این زمانه گرانی کالاهای اساسی و خدمات شهری و آموزشی برای کودکانشان کسب کنند. در این شیوه اگرچه قواعد حاکم و گفتههای مسوولان مربوطه بر این بوده و هست که تنها خواهند توانست بخشی از مایحتاج زندگی این قشر اجتماعی را تامین کرده و به این تناسب برای آنها شغل ایجاد کنند اما عملکرد همین نهادهای شبهدولتی ذیربط در روستاها بیش از شهرها بوده و هست. به نحوی که روستاییان با امکانات موجود شرایط بسیار مناسبتری داشته و دارند چراکه اصل زندگی در روستا مبتنی بر خودایستایی و خود اشتغالی و تامین مایحتاج زندگی براساس داشتههای موجود و طبیعت اطراف خانوادههاست. غافل از اینکه در شهرها چنین شرایطی حاکم نیست و از همه مهمتر آمارهای بحرانی که منجر به بروز مشکلات و ناملایمات اجتماعی حتی در سطح ملی میشوند از شهرها به روستاها سرایت دارند و نه بالعکس. حال با این شناخت نسبی و علم به این مساله میتوان فهمید که اینها همه آن چیزهایی نیستند که باید گفته شود چراکه التزام و تعهد عمومی در این راه کامل نخواهد بود مگر آنکه رفتارهای شهروندان و محیط اجتماعی و شهری پیرامون خانوادههای تحت امر زنان بیسرپرست و همچنین خود آنها یکی از اصول مهم و از فضیلتهای اجتماعی محسوب میشود. از این رو جامعه ملزم و متعهد به رعایت نکات و موازین اخلاقی بسیاری میتواند و باید باشد که بنا بر مقتضیات این نوشته به برخی از آنها اشاره میکنیم.نگاه جزء و کلاننگر اجتماعی به خانوادههای بیسرپرست باید تغییرات اساسی یابد. تلقی نداشتن قدرت کار از سوی این خانوادهها و به تبع آن بروز این بینش نانوشته که خانوادههای بیسرپرست باید در یک انزوای اجتماعی و مدنی قرار بگیرند، چون فاقد هرگونه توانایی برای ادامه حیات اجتماعی مطلوب هستند تا زمانی که سایه کامل یک مرد (بروز شرایط ازدواج مجدد) بر سر زندگی یک زن بیسرپرست حضور یابد، نگرشی بسیار اشتباه و نامناسب است که مساله ازدواج مجدد را طریقه و علتی بر امری ناصحیح پیریزی میکند. به این معنی که اگرچه رویکرد ازدواج مجدد میتواند در تثبیت زندگی آینده زنان بیسرپرست بسیار موثر و مفید باشد ولی باید توجه داشت که تصویر ذهنی ازدواج به منظور برون شد از انزوای مدنی و اجتماعی، آسیبهای اجتماعی بسیاری را میتواند بر جامعه و نهاد خانواده تحمیل کند. قضاوتهای مردمی و نبود امنیت اجتماعی برای زنان بیسرپرست امر سومی که به وضعیت نامناسب زنان سرپرست خانوار بیشتر دامن میزند، نوع نگاه عموم کمفرهنگ جامعه به زنان بیسرپرست است که توامان با سوءتعبیرها و قضاوتهای مردمی و بروز وضعیت عدم امنیت اجتماعی درجامعه، نهتنها بیش از پیش زنان بیسرپرست را با وضعیت ترس و ناامنیتی مواجه میکند بلکه به دفعات نشان داده که در بسیاری از موارد سرمنزلی جز بروز جرم و بحران امنیتی، چیز دیگری به همراه نداشته و نمیتواند داشته باشد. تهدید عفت زنان بیسرپرست در محل کار آنها یعنی بنگاههای اقتصادی یا اماکنی که خصوصی و به نوعی فارغ از چارچوبهای مدون و قوانین حاکم بر کار کشور هستند، بیشتر از سایر اماکن کاری است. از سوی دیگر براساس آمارها و گفتوگوهایی که با برخی از این زنان بیسرپرست صورت گرفت، حتی مولفههای متغیری چون مسافت نیز در این مساله تاثیر مستقیم دارد. زنان بیسرپرستی که در مراکز نامطلوب کاری و بدون نظارت قوانین و بازرسان وزارت کار و بهداشت که در حاشیه کلانشهری مثل تهران کار میکنند بیش از زنانی که در داخل شهر و حتی نزدیک به محل زندگی خود مشغول کارهای موقت و دایمی هستند، مورد آزار و ناملایمات رفتاری و تعرض برخی مردان و کارفرمایان بیاخلاق قرار گرفته و میگیرند. لزوم رویکرد حمایتی از سوی دولت و مردم از زنان بیسرپرست - کارفرمایان خصوصی به مدد کسب و کار خود نقش بسیار مهمی در تامین و بهکارگیری زنان بیسرپرست و قرار دادن آنها در شرایط کار مناسب به دور از دغدغهها و دلمشغولیهای امنیتی دارند. از این روی رویکرد آنها در پذیرش این افراد برای کار در ساختار اقتصاد خود اشتغال بسیار ارزشمند خواهد بود و نشان دهنده سلامت فکری جامعه و رشد اخلاق فردی و اجتماعی است چراکه تجمیع شاخصههای سلامت اجتماعی و روانی در تعیین سرشت آینده اخلاق اجتماعی بسیار مهم است. - زنهای بیسرپرست متاسفانه بیشترین آسیبها و آزارها را در وضعیتی متحمل میشوند که گاهی اوقات در جامعه به آنها به مثابه یک ابژه جنسی نگریسته شود. ابژه جنسی بیاحساس و در عین حل نیازمندی که باید به این تمایلات آنها بها داده شود. شرمآورترین وضعیتی که یک زن بیسرپرست را میتواند در آن قرار دهد. همین وضعیت است. فکر و نگاه جامعه و همه کسانی که در تعالی فکر اجتماعی سهیم هستند، باید در پذیرش وضعیت این قشر اجتماعی به عنوان یکی از آسیب پذیرترین عناصر اجتماعی بسیار حساس عمل کند. زنان بیسرپرست پیش از آنکه نیازمند پرداختن به حوائج غریزی خود باشند، نیاز بسیار شدیدی به اعتماد اجتماعی و حس تسهیل در طی ادامه راه زندگی با وجود همه سختیها و معضلات آن دارند. اعتماد اجتماعی به تبع این شرایط محقق نخواهد شد مگر اینکه دید و فکر اجتماعی به مفهوم زن و نقش اجتماعی وی تغییرهای بنیادینی را از سر بگذراند و رفتارها و الزامات اجتماعی در این خصوص به قواعدی اجتماعی با اصل التزام شهروندی به آنها، بدل شود. - رویکرد حمایتی میان عوامل اجرایی دولت و مردم نقش سازندهای در پیشبرد سیستمی جامع که بتواند باعث کاهش بخش اعظمی از آسیبها و دلواپسیهای این خانواده شود، دارد. این شرایط محقق نمیشود مگر آنکه نهادهای مدنی بتوانند عاملی موثر در ارتباط دو عنصر دولت و مردم در کاهش معضلات خانوادههای بیسرپرست و جلوگیری از بروز معضلات احتمالی برای خانوادههای بیسرپرست باشند.