اینجا قلمرو فرمانروایی آدمكهای سنگی است؛ سنگ آدم شده است یا آدم سنگ؟ این را ما نمیدانیم؛ هر چه كه هست شاهكاری از طبیعت است. یك نگارخانه طبیعی و مسحوركننده كه.... «حریص به رفتنم»! دل از جا باید بركند و توشه سفر برگرفت به سوی سرزمین نور، به سوی «فتح افق». به جایی كه همین نزدیكی است؛ جایی برای دیدن دوباره خود در آیینه هستی؛ آیینهای كه زیر روابط حقیقی و مجازی، زیر بوقهای ممتد ماشین و صدای ناهنجار تلفن، زنگار گرفته است. همچون هالهای در گرگ و میش هوا پیش میرویم، برای یافتن تمام گمشدههای زندگی، قرار است از شهر به روستا برویم، مكانی كه قدمتش بیش از شهر است، آن طور كه جامعهشناسان باور دارند خاستگاه تمام شهرها، روستا بوده است. به هر حال... در این صبح خوابآلود شهر و در جاده مخصوص كرج، به سختی میتوان كسی را یافت تا آدرس خیابان داروپخش را به شما نشان دهد. به هر شكلی، پس از یافتن خیابان و پشتسر نهادن شهرك دانشگاه، تابلوی روستای «وردیج» و «واریش»، فانوس راهمان میشود. جاده روستا بهتازگی آسفالت شده است با فراغ بال پیش میرویم غافل از این كه همین كه به روستا برسیم، آسفالت هم تمام میشود! روستای وردیج اولین مقصدمان شد، سرسبز و زیبا؛ بوی گل، هوای تازه، كمی سرگیجه میگیریم، بس كه عادت كردهایم به آسمان تیره و خیابانهای دودی شهر! دو روستای وردیج و واریش در همسایگی هم هستند، آنها مثل برادرند، البته از نوع پشتسر هم، چراكه گاهی هم دعوایشان میشود؛ بیشتر بر سر آب كه قصهای تكراری است. روستای وردیج بزرگترین روستای حریم شمال غرب تهران به شمار میرود؛ حدود 500 نفر جمعیت دارد كه البته همگی آنها همزمان در روستا حضور ندارند. واریش به لحاظ موقعیتی كمی از وردیج بالاتر و البته سرسبزتر است. اگر اسم این دو روستا برای ما ناشناخته بود، اما برای اهالی طبیعت و بویژه كوهنوردان كه همیشه عشق صعود دارند نامی آشناست. «قله لیچه» پلهای است برای رفتن بر بلندای قلل «پهنه حصار». در جوار پهنه حصار آرامگاه یك امامزاده قرار گرفته كه «بیبی زرین قمر» میگویندش. اما آبشار روستا، همان جایی كه سنگهای صیقل داده شده به شما چشمك میزنند، مكانی است كه باید رفت، اما با احتیاط. خاطرش را نیازاریم با آتش و زباله، حرمت آب را باید خوب نگاه داشت. نام این آبشار «لت مال» است؛ لت یعنی سنگ و مال یعنی مالیده شدن و مالش، تمثیلی از مالیده شدن آب روی سنگ و سنگها چه هنرمندانه با نرمش آب و موسیقی آبشار، صیقل خوردهاند. دنیای آدمكها اگر از مردمان خوب و مهربان این دو روستا بگذریم تازه میرسیم به اصل ماجرا، اما اصل ماجرا درست میان این دو روستا قرار گرفته است، اینجا قلمرو فرمانروایی آدمكهای سنگی است؛ سنگ آدم شده است یا آدم سنگ؟ این را ما نمیدانیم؛ هر چه كه هست شاهكاری از طبیعت است. یك نگارخانه طبیعی و مسحوركننده كه عقل در ابهتش میماند و خیال به پرواز در میآید. هر صخره به شكلی فریاد میزند؛ به این اشكال «آدمك جیان» هم گفته میشود، علت پدیدار شدن آنها در این شكل مبهم است، شاید برای ما... . هوا كمی سرد است و ما در خود پیچیدهایم، آدمكها كه گویی به ما ریشخند میزنند، هیچ خم به ابرو نمیآورند. درباره آنها برخی بر این باورند كه اینجا بقایای قلعهای از زمان قدیم است؛ البته این نظر تنها یك گمان است. عدهای دیگر به وجود آمدن این اشكال را ناشی از فرسایش میدانند و اما هستند افرادی كه این نظر را هم به طور قاطع انكار میكنند آنها در رد این نظر میگویند، چرا تنها بخشی از كوه چنین شكل و شمایلی دارد؟! برویم یا نرویم؟ حالا باید به وردیج و واریش رفت، نه این كه شما را تنها به دیدن باغستانهای سیب، گیلاس، هلو، گلابی، گردو و انگور تشویق كنیم كه این هم خود موهبتی است؛ بلكه به این دلیل كه تابستان فصل آن است، فصل كه عوض شد فكر رفتن را هم از سر بیرون كنید، به دلیل این كه در رشته كوههای البرز هوا سخت سرد میشود؛ حتی اهالی هم، بویژه واریشیها كه روستایشان در یك دره واقع شده است، در سرما تاب ماندن را نداشته و به شهر میروند و واریش تنها یك منطقه ییلاقی برای آنها به شمار میآید. اما در رفتن هم باید مراقب بود؛ خیلی زیاد! گاهی این منطقه به دلیل دارا بــــــــودن آب و هوای خنك بویژه در گرمای طاقت فرسای تابستان، پذیرای جمعیت زیادی از شهرنشینان میشود، تا آن اندازه زیاد كه زندگی عادی بر اهالی سخت میشود، حتی آزرده هم میشوند. این را هم باید اضافه كرد كه هرچند سازمان مدیریت و برنامهریزی، این روستا را به عنوان منطقهای توریستی و فاقد كاربری صنعتی اعلام كرده است، اما دیگر نهادهای ذیربط هیچ اقدام بنیادی و زیرساختی بویژه در بخش اكوتوریسم، در این مكان انجام ندادهاند؛ اقدامی كه اگر صورت گیرد و اهالی در منافع آن سهیم شوند، وردیج و واریش میشود بهشتی دیگر در همین حوالی.