شعر دو کاج

شروع موضوع توسط سوسن م ‏7/6/15 در انجمن داستانک و داستان نویسی

  1. سوسن م

    سوسن م Member

    ارسال ها:
    46
    تشکر شده:
    2
    امتیاز دستاورد:
    8
    ateeteel.notkade.com_wordpress_wp_content_uploads_2015_05_en713_262x300.jpg
    در کنار خطوط سیم پیام
    خارج از ده دو کاج روئیدند
    سالیان دراز رهگذران آن دو را
    چون دو دوست می دیدند
    یکی از روز های سرد پاییزی
    زیر رگبار و تازیانه باد
    یکی از کاج ها به خود لرزید
    خم شد و روی دیگری افتاد
    گفت ای آشنا ببخش مرا
    خوب درحال من تامل کن
    ریشه هایم زخاک بیرون است
    چند روزی مرا تحمل کن
    کاج همسایه گفت با تندی
    مردم آزار از تو بیزارم
    دور شو دست از سرم بردار
    من کجا طاقت تورا دارم
    بینوا راسپس تکانی داد
    یار بی رحم و بی مروت او
    سیم ها پاره گشت و کاج افتاد
    بر زمین نقش بست قامت او
    مرکز ارتباط دید آن روز
    انتقال پیام ممکن نیست
    گشت عازم گروه پی جویی
    تا ببیند که عیب کار از چیست
    سیمبانان پس از مرمت سیم راه تکرار بر خطر بستند
    یعنی آن کاج سنگدل را نیز با تبر تکه تکه بشکستند .