نویسنده/مترجم: بروک شیلدز/میترا معتضد در ابتدا فکر می کردم آنچه حس می کنم تنها خستگی است، اما همراه آن حس فراگیری از وحشت آمد که هرگز در گذشته آن را حس نکرده بودم. روآن مدام گریه می کرد، و من کم کم از آن لحظه ای که کریس او را نزد من بیاورد می ترسیدم. من به تدریج دچار حس بیمارگونه ای در معده ام شدم؛ مثل آن بود که رفتاری شیطانی را دور سینه ام محکم می بندند. به جای اضطراب عصبی که اغلب همراه وحشت وجود دارد، حسی از تباهی بر من مستولی شد. من به زحمت تکان می خوردم. روی تختم نشسته بودم، ضجه ای عمیق، آهسته، و سوزناک کشیدم. من به سادگی ضعف روحی یا حالت گریان، آن طور که به من گفته شده بود ممکن است به آن دچار شوم، نداشتم... فهرست • موتور کوچکی که می توانست • کمربندها را ببندید • چرا من از بچه ام بیشتر گریه می کنم؟ • مامان را ببین که می گریزد • به شدت سقوط کردم • آیا تو مادر من هستی؟ • و... انتشارات البرز