روستایی نیمه ایرانی- نیمه اروپایی

شروع موضوع توسط Nazanin ‏25/7/15 در انجمن تاریخ

  1. Nazanin

    Nazanin Moderator عضو کادر مدیریت

    ارسال ها:
    16,244
    تشکر شده:
    60
    امتیاز دستاورد:
    38
    af9fd4d0816fa433f03829bc05082689.jpg

    این روستا در 100 كیلومتری غرب تهران واقع شده، با مردمی كه عاشق ایرانند

    روستای زرگر؛ زبان رومانو، خط لاتین

    هم ‌ایرانی‌اند هم اروپایی، هم فارسی می‌دانند هم تركی؛ صورتشان هم شبیه آریایی‌هاست، هم شبیه گلادیاتورها و وایكینگ‌ها، قدشان بلند است و مهربانی‌شان همچون محبت مردم ایل به مهمان‌ها. مسلمان شیعه‌اند، كارشان دامداری و كشاورزی؛ به سبك همه روستاییان، مرغ و خروس و غاز هم نگه می‌دارند؛ بعضی زن‌ها كه هنرمندتر از دیگرانند نیز خودشان نان می‌پزند و در مشك، دوغ و كره می‌گیرند و پنیر و ماست می‌بندند.

    این مردم اما یك راز دارند، یك نكته مبهم تاریخی كه مرموزشان می‌كند. مردم روستای «زرگر» زبان مادری‌شان «رومانو» است؛ به زبانشان زرگری هم می‌گویند، اما نه از آن زرگری‌هایی كه بعد از هر حرف، «ز» می‌گذارند و زبانشان می‌شود «دزرزوز».

    داستان زبان رومانو بیشتر شبیه افسانه است. زرگری‌ها خودشان هم دقیقا نمی‌دانند متعلق به كجای جهان هستند و چه شد كه به ایران آمدند و شدند رومانوی شیعه كشاورز ایرانی كه به زبان تركی هم مسلط است. قدیمی‌های روستا یادشان است كه در زمان جوانی‌شان پیرمردی در زرگر بود كه تمام حساب و كتاب‌هایش را به زبان روسی می‌نوشت، اما بعد از مرگ او نوشتن به زبان روسی ورافتاد؛ حالا این مردم همه‌شان به زبان رومانو حرف می‌زنند و به لاتین می‌نویسند.

    مسافرانی از فرانسه و انگلیس

    بچه‌های تحصیلكرده زرگر چند سال پیش چند لغت به زبان رومانو در اینترنت منتشر كردند و از تمام مردم دنیا خواستند كه اگر این لغات را می‌شناسند به ایران بیایند. چند ماه بعد سه مسافر از فرانسه و انگلیس به روستای زرگر آمدند و در حالی كه شادی‌كنان، ساز و دهل می‌زدند از این‌كه همزبان‌هایشان را در ایران پیدا كرده‌اند دست از پا نمی‌شناختند.زرگری‌ها می‌گویند این سه مرد از تجار بزرگ كشورشان بودند كه ایتام زیادی را حمایت می‌كردند و اهل كار خیر بودند؛ اما تعجب می‌كردند از این‌كه زرگرهای ایران، زبان رومانو را با زبان فارسی و تركی آنچنان آمیخته‌اند كه اصالت زبان به آن شكل كه در اروپا تلفظ می‌شود از بین رفته است. رومانوهای اروپایی متعجب بودند از این‌كه چرا رومانوهای ایران مثل 18 هزار همزبان شناخته شده خود در اروپا، تشكیلات ندارند و در نشست سالانه آنها در تركیه حضور ندارند و آواره و بی‌سروسامانند.

    آوای آواره

    رومانوها حتی آنها كه تشكیلات منظمی دارند، آواره‌اند. این مردم معلوم نیست كه از چه سرزمینی آمده‌اند و چه اتفاقی افتاد كه در جهان پراكنده شدند. «سرهنگ» از بقیه مردم آبادی به تاریخچه رومانوها مسلط‌تر است. او خودش در زمان جنگ ایران و عراق، چند بی‌سیم‌چی زرگر داشت كه پیام‌های بسیار مهم را به آنها می‌سپرد تا عراقی‌ها از آن سردرنیاورند؛ كه سر هم در نمی‌آوردند و عاقبت نیز نفهمیدند كه این زبان چه زبانی است. سرهنگ می‌گوید هیچ‌كس غیر از زرگرها از زبان رومانو سردر نمی‌آورد و هیچ‌كس مطمئن نیست این مردم از چه آب و خاكی ریشه گرفته‌اند؛ اما روایتی هست كه می‌گوید رومانوها طایفه‌ای هستند كه قرن‌ها پیش از مرزهای شمال ایران وارد شده‌اند و چون زندگی عشایری داشته‌اند در بخش‌های مختلف ایران پخش شده‌اند و بتدریج یكجانشین شده‌اند و كشاورزی و دامداری را پیشه خود كرده‌اند.

    روایتی دیگر اما می‌گوید رومانوها اصالتا ایرانی‌اند و به خاطر شجاعتشان، جزو سربازان قزلباش شاه‌عباس صفوی بوده‌اند. عده‌ای نیز معتقدند چون زرگرها جنگجو و دلیرند هیچ وقت با حكومت‌های وقت، سرسازش نداشته‌اند و برای این‌كه حكومت‌ها از خطرشان مصون باشند آنها را در دنیا پخش كرده‌اند؛ هر چند این عده نمی‌گویند كه چه حكومتی، در چه زمانی و از كدام سرزمین چنین تصمیمی گرفته است.

    برای همین زرگرها همیشه دو به شك زندگی می‌كنند؛ آنها گاه خودشان را مردمانی از كشور رومانی می‌دانند و گاه از یونان و گاه زبان رومانو را ملاك قرار می‌دهند تا بگویند ریشه در كشور ایتالیا دارند. معتقدان به این روایت می‌گویند كه در جنگ ایران و روم، 200 نفر از رومانوها به دست پادشاه ایران اسیر شدند، اما چون اندام‌های ورزیده و قوی داشتند مورد عفو پادشاه قرار گرفتند و در نزدیكی قزوین ساكن شدند.

    آیرانه سی، قمیل و فاملا

    اگر مهمان عزیز كرده باشی، زرگرها در بدو ورود برایت «آیرانه سی» می‌آورند. آیرانه سی یعنی دوغ آن‌هم دوغی خنك‌شده با تكه‌های یخ كه یك قاشق غذاخوری پُر رویش كره است و هر مهمانی نصیبش نمی‌شود.

    وقتی زرگرها به زبان رومانو با هم حرف می‌زنند فردی كه شنونده است، حتی كلمات را هم تشخیص نمی‌دهد چه رسد به معنی‌شان؛ اما اینها كه مردمی با محبت مردمان ایل‌اند سرعت حرف‌زدنشان را كم می‌كنند و شمرده شمرده كلمات را ادا می‌كنند تا غیر رومانو‌ها هم چیزی بفهمند. «قمیل» همان «كمل» انگلیسی‌ها و شتر ما فارسی زبان‌هاست كه زرگرها «ك» آن را «ق» تلفظ می‌كنند. «فاملا» هم همان «فمیلی» انگلیسی زبان‌هاست كه ما به آن خانواده می‌گوییم. «پپری» و «سمنتی» هم می‌شود ادویه و فلفل و سیمان كه دیكته و تلفظش شباهت زیادی به كلمات انگلیسی دارد. زرگرها زبانشان را هم به حروف لاتین می‌نویسند؛ شاید برای همین است كه اصرار دارند بگویند اجدادشان مردمی از مردمان رم بوده‌اند.

    عاشق كتاب و چوگور

    مضراب بر تارهای «چوگور» زخم می‌زند و «عاشق كتاب»، داستان «كَرَم و اصلی» را می‌خواند. كَرَم، عاشق اصلی ارمنی است، اما پدر اصلی به وصلت با مسلمان رضایت نمی‌دهد. اما كَرم و اصلی، واله و شیدایند پس راهی نیست جز این‌كه سوزانده شوند. حاكم شهر اینها ولی مسلمان است پس دلش با سوزاندن عشاق نیست برای همین دو مجسمه به شكل عاشق و معشوق درست می‌كنند و مقابل چشم همه مردم شهر، آن دو را می‌سوزانند، در حالی كه كَرم و اصلی با هم در شهری دیگر پیمان زناشویی می‌بندند.

    عاشق كتاب، زخمه‌های مضراب بر چوگور را شدیدتر می‌كند و با تحریرهای تُركی‌اش، سوز شیرین داستان را در فضا می‌پاشد؛ اتاق از نغمه‌های عاشقانه پُر است. «مش كتاب» كلاه پوستی‌اش را می‌خواهد تا عاشقانه‌ای دیگر بخواند؛ «قریب و شاه صنم».

    قریب در خواب، دو انگشتش را بالا می‌گیرد و از لای آن دختری در تفلیس را می‌بیند كه پری صورت است، شاه صنم نیز در تفلیس خواب می‌بیند كه در لای دو انگشتش پسری نمایان است، پری وش در شهر تبریز؛ هر دو در یك زمان. قریب از خواب می‌پرد و همان صبح عزم تفلیس می‌كند و شاه صنم از دمادم صبح، پای دروازه شهر به انتظار قریب می‌نشیند. عاشق كتاب، به اینجا كه می‌رسد مدهوش است؛ تارهای چوگور، از زخمه‌های او جنون گرفته‌اند و روستاییان جمع شده اطرافش از حظ شنیدن داستان، سرمی‌جنبانند. او تنها نوازنده چوگور در بین زرگرهاست كه حرفه‌اش عاشقی‌خوانی است، البته اگر یلدای هفت ساله و چند جوانی را كه برای تفریح، چوگور می‌نوازند را جدا كنیم.

    وقتی مراسم عروسی در روستا به پاست، بازار عاشق كتاب، داغ است. زرگرها با این‌كه آداب ازدواج و زندگی و لباس پوشیدنشان شباهت زیادی به تهران پیدا كرده، اما با این حال، عاشق كتاب و ضربه‌های مضرابش بر چوگور و داستان‌های عاشقانه‌اش را به همه برنامه‌های سرگرم‌كننده مرسوم در مراسم ازدواج ترجیح می‌دهند.

    وقتی او می‌خواند و می‌نوازد همه روی زمین می‌نشینند و زانوها را در بغل می‌گیرند و محو داستان‌های عاشقانه تركی‌اش می‌شوند چون زرگرها باور دارند كه این عشق است كه موجودات را به حركت وا می‌دارد.

    وفاداری به خانواده، عشق به وطن

    زنی كه شوهرش می‌میرد هرگز ازدواج نمی‌كند، مردی نیز كه همسر دارد هرگز به سراغ زنی دیگر نمی‌رود و اگر كسی خلاف كند، از روستا طرد می‌شود یعنی اگر چه جسمش در روستاست، اما كسی اعتنایی به او نمی‌كند.

    این رسم زرگرهاست كه مردمش خیلی روی آن تعصب دارند. آنها نه اهل طلاق‌اند و نه اهل بی‌وفایی و خیانت؛ این هم یك رسم برآمده از ایل است.

    در زرگر زیاد اتفاق افتاده كه زنی شوهرش را در جوانی از دست بدهد و چند بچه قد و نیم‌قد یتیم برایش بماند، اما این زن‌ها هیچ وقت به فكر ازدواج دوباره نمی‌افتند و به پای بچه‌هایی می‌نشینند كه از شوهر به جا مانده‌اند؛ شاید برای این‌كه می‌دانند تعصبات زندگی ایلی نمی‌گذارد آنها تنها و بی‌كس بمانند. مردهای زرگر هم برای ازدواج مجدد و چند همسری، مثل مردهای دیگر دنیا، توجیه نمی‌آورند و زیركی نمی‌كنند چون زرگر بودن به آنها، وفاداری را دیكته می‌كند. با این‌كه جوان‌های زرگر از لباس پوشیدن و آب و رنگ زندگی تهرانی‌ها تقلید می‌كنند، اما عقایدشان هنوز زرگری است. آنها به باورهای قومی‌شان احترام می‌گذارند و با این‌كه كمتر از گذشته با هم‌روستاییان‌شان وصلت می‌كنند، اما از زبان و خط و اصالتشان همچنان دفاع می‌كنند.

    سرهنگ می‌گوید جوان‌های زرگر چون از بیماری‌های ارثی و مادرزادی می‌ترسند كمتر با دختران و پسران هم روستا ازدواج می‌كنند، اما حتی وقتی با غریبه‌ها وصلت می‌كنند باز هم از زبان رومانو حفاظت كرده و نسل به نسل منتقلش می‌كنند. افتخار سرهنگ به این است كه زرگر تنها روستای رومانوزبان ایران است كه زبان زرگری را زنده نگه داشته و سرنوشتش مثل نسل فراموش شده رومانوها در شهریار، قوچان، بیله‌سوار و خوی نشده است.

    با این‌كه افسانه‌ها، زرگرها را به سرزمین‌های دور و نزدیك نسبت می‌دهد و آنها را به نقاطی از اروپا مربوط می‌كند، اما با این حال آنها عاشق ایرانند و خودشان را ایرانی می‌دانند. (حتما رمز ماندگاری آنها نیز همین است).

    اگر چه آنها صورتشان هم شبیه آریایی‌هاست و هم شبیه گلادیاتورها و وایكینگ‌ها، ولی آنها هر جا كه باشند با همان خط لاتین‌شان می‌نویسند: meen iranisom (من ایرانی هستم)، kato dayatar oyolom (اینجا از مادر متولد شدم) و irani boot manga (و كشورم را دوست دارم ).