سیری در آداب مكتبخانه

شروع موضوع توسط Nazanin ‏25/7/15 در انجمن تاریخ

  1. Nazanin

    Nazanin Moderator عضو کادر مدیریت

    ارسال ها:
    16,244
    تشکر شده:
    60
    امتیاز دستاورد:
    38
    d5e4071082237d5af1f03abef09d8410.jpg


    مكتب‌خانه‌های قدیم، پایه‌های مدارس امروزی هستند. اگرچه بین مكتب و مدرسه فاصله زیادی است و این فاصله ماهیت این دو را بكلی از هم تفكیك می كند، اما ریشه‌های «مدرسه»های امروزی به نحوی در مكتب‌خانه‌های از یاد رفته دیروز است و شناخت این ریشه‌ها، شناخت شاخه بزرگی از فرهنگ گذشته ماست. مكتب‌خانه تا دو سه نسل پیش تنها كانون آموزش اجتماعی بود، از این رو مجموعه‌ای از حال و هوای جامعه و آداب و سنت‌های اجدادی ما در آن منعكس بود. سیری در رسوم و ارزشهای مكتب‌خانه از دیدگاه‌های بسیاری می‌تواند ثمربخش و هم پرجاذبه باشد.

    مكتب‌خانه در ازمنه‌ای نه چندان دور، در ولایات و قصبات و حتی آبادی های دورافتاده دایر بود. این كانون‌های عجیب و در عین حال جالب برای خود آئین ویژه‌ای داشت و در بعضی مناطق مسجد نامیده می شد. مسجد یا مكتب‌خانه در هر مكانی می‌توانست پیدایش یابد: ‌در گوشه یك مسجد قدیمی ‌و كوچك، یا حیاطی در جوار آن... و چه بسا در زیر چند سقف بی قواره كه قبلاً دكان یا حجره بود... مكتب‌خانه از وسایل و مقدورات تحصیلی، فقط فضای مسقفی داشت كه شاگردان را از گرما و سرما و باد و باران حفظ می‌كرد. چند حصیر یا نمد مندرس كف مكتب را می‌پوشانید و شاید ضرب‌المثل معروف «حصیری بود و ملانصیری» كه نوعی فقر و بی‌برگی تمام عیار را توصیف می‌كند، برای توصیف مكتب‌خانه‌های قدیم بوجود آمده است. گرداننده یا مدیر مكتب را «آخوند» و یا «میرزا» می‌گفتند. او علاوه بر كار تدریس امور تحریری محل را از قبیل تنظیم قباله و اجاره‌نامه و اسناد ذمه و شرطی كه آنروز «حجت» نامیده می‌شد به عهده داشت. و بعضاً اجرای عقد ازدواج و طلاق و یا خواندن صیغه برادری و خواهری از كارهای او بشمار می‌رفت.
    او گاه با نوشتن تعویذی «تب نوبه» می‌بست و برای بی‌سوادان محل نامه می‌نوشت و یا نامه‌های رسیده ایشان را می‌خواند. «میرزا» دستیاری داشت كه او را «خلیفه» می‌گفتند و اجرائیات مكتب و احیاناً از قسمت تدریس و تعلیم خط بعهده او بود خلیفه مكتب‌دار را در وظایف متنوع و بی‌شمارش تا حدود توان یاری می‌داد.


    وسایل تحصیل
    برای تحصیل غالباً شهریه‌ای پرداخت نمی‌شد، چرا كه گرفتن دستمزد برای تدریس از دید اعتقادی مردود بود. تنها مكتب‌داری كه سمت یا عنوان مذهبی نداشت از این قاعده مستثنی بود و ضرورتهای معاشی او از راه مكتب‌داری فراهم می‌شد. هركس كه قصد تحصیل داشت، می‌بایستی تشكچه بیاورد و جای مناسبی را در مكتب آماده نشستن كند. همین كه ساعت تعطیل می‌رسید، هركس تشكچه خود را برای امان ماندن از دستبرد احتمالی، همراه خود به خانه برمی‌گرداند. علاوه براین دانش‌آموز خورجین كوچكی نیز از نوع جاجیم می‌آورد و كتاب و قلمدان و غذای خود را در آن جای میداد كه در اصطلاح مكتب به «هیبه» معروف بود. این گویش یا اصطلاح، ناشناخته است و معلوم نیست كه چه ریشه‌ای دارد و با چه تحولی به این صورت درآمده، بهر صورت «هیبه» را مخصوصاً برای استفاده شاگردان مكتب‌خانه می‌بافتند و گاهی از نوع زمخت آن نعل‌بندها و بناها هم برای حمل و نقل وسایل و ابزار كار استفاده می‌كردند.
    در فصل سرما سوخت مكتب را به نوبت یكی از شاگردان تأمین می‌كرد. گاهی كه توافقی نبود هركس منقل كوچكی مملو از آتش همراه می‌آورد و تا وقت درس از گرمای آن مدد می‌گرفت. آن روزها بیشتر بخاری دیواری متداول بود و در انتهای محل مكتب در منظر آنان فروغ و روشنائی می‌داد و مرتباً هیزم یا تپاله آن بوسیله خلیفه یا شاگردان بزرگ جابجا می‌شد و همین كه آتشی بدست می‌آمد، آنرا می‌كشیدند و در یك منقل فلزی یا سفالی پیش مكتب‌دار می‌گذاشتند.

    برای ورود به مكتب و ادامه یا شروع درس هیچ گونه قاعده سنی نبود. از یك كودك هفت ساله تا جوان سرآمد، می‌توانست شاگرد مكتب باشد. همه اینها دورادور مكتب می‌نشستند و هریك به تنهایی با صدای بلند و آهنگ مخصوصی به تمرین و تكرار درس مشغول می‌شدند. اگر فردی ساكت بود و صدایش درنمی‌آمد، دلیل آن بود كه او تكاهل می‌كند و علاقه به درس و تحصیل ندارد و ناگهانی چوب تنبیه آخوند یا خلیفه سزایش را كف دستش می‌گذاشت. تصور این صحنه كه گروهی ناهمرنگ، هریك با لحنی و هركدام مضمون جداگانه‌ای را به آهنگ بلند در زیر سقف كوچكی می‌خواند، دشوار و در نهایت حیرت‌انگیز و خنده‌آور است. اما این نوع صحنه‌ها، بهترین تصویر مكتب‌خانه است. آخوند یا میرزا همچنان در آن محیط پر سر و صدا بدون احساس ناراحتی بكار روزمره مشغول بود و چه بسا به داشتن چنان بازار پرهیاهوی دانش مباهات میكرد.


    پیش‌دستی مكتب‌دار

    همین كه شاگردی برای اولین مرتبه وارد مكتب می‌شد، میرزا برای انكه او را متوجه طرز رفتار و كردار خود كند، او را احضار می‌كرد و با یك نگاه غیرعادی و شاید غضب‌الود اسم شخصی و نام پدرش را می‌پرسید و او را به اصطلاح امروزی از نظر روانشناسی می‌سنجید تا ببیند آیا آثار و علائم خونسردی و سركشی در تازه‌وارد هست یا نه؟ اگر نسبت به تازه‌وارد احساس محبت نمی‌كرد، چوب تنبیه را از زیر زیرانداز پوستی خود بیرون می‌كشید و در ضمن نشان دادن آن، یكی دو ضربه تهدیدآمیز به كف مكتب میزد و می‌گفت: «بدان كه اینجا را مكتب می‌گویند شرارت و فضولی را در اینجا راهی نیست،‌ اگر دستت از پا خطا كند، با این چوب ناخن‌هایت را میریزم.» بیچاره شاگرد از همان ساعت اول غرق ترس و واهمه‌ای زایل نشدنی می‌شد و مانند گنجشكی كه اسیر گربه شده باشد، خود را می‌باخت.
    در پستوی مكتب یا زیرزمین آن چوب و فلق در جای نیمه تاریكی دهن‌كجی می‌كرد. گاهی درهای ورودی مكتب را به دستور «میرزا» می‌بستند و شنجره‌ها را كه مشرف به بازار یا معبری بود می‌انداختند و یكی از متخلفان سرسخت را به وسیله خلیفه و چند نفر از شاگردان بزرگ سال به فلق می‌بستند. بستن در و پنجره برای این بود كه از بیرون مكتب كسی به شفاعت نیاید و «میرزا» بتواند كیفری را كه لازم است بدون مانع و مطابق خواسته خود اجرا كند. اعتقاد تربیتی عموماً بر مبنای نظر سعدی شیرازی بود كه: «استاد و معلم چو بود بی‌آزار - خرسك بازند بچه‌ها در بازار».

    در چند سال قبل كه در صدد تهیه یادداشتها و فیشهائی درباره مكتب‌خانه بودم و از معمرین و محصلین مكتب‌های گذشته تحقیق می‌كردم، به یكی از منسوبین نزدیك خود برخوردم كه عمری از او گذشته بود. مردی بود تقریباً هفتادساله و سوادی نداشت. گوش راستش هم بكلی ناشنوا بود. از او پرسیدم كه چرا با وجود امكاناتی كه داشته و با آنكه برادرهایش باسواد بودند، او درس نخوانده است؟ در جوابم گفت: «هفت یا هشت ساله بودم كه مرا به مكتب گذاشتند. ملاحیدر نامی‌بود كه مكتبی در محل ما دایر مرده بود. مرا به دست او سپردند. پس از مدت كوتاهی از آنجا كه نتوانستم درسی را كه داده بود مطابق منظور او پس بدهم، با یك سیلی بی‌رحمانه چنان بگوش من زد كه مادام‌العمر از نعمت شنوایی محروم شدم و درس و مشق و مكتب را هم با این ضرب شست ترك كردم.»



    تعاون بجای شهریه
    شاگردان مكتب به تناسب سن و سال و مهارتشان علاوه بر درس، كارهای شخصی و خانوادگی آخوند را نیز روبراه می‌كردند. گندم او را آرد می‌كردند، هیزمش را می‌شستند، برف‌روبی پشت‌بامش را انجام میدادند و اگر برای زراعت و برداشت محصول او كمكی لازم بود به یاری‌اش می‌شتافتند. علاوه بر اینها هرچند گاه در فرصت‌های مناسب، برای «میرزا» ولیمه می‌آوردند تا جبران حق تدریس او به عمل آید. خلاصه ابر و باد و مه و خورشید و فلك برای تأمین معاش میرزا دركار بودند.
    مكتب‌ها را عموماً نام بخصوصی نبود. در هر محل، مكتب به نام میرزائی كه آنرا اداره می‌كرد، شهرت می‌یافت. مانند مكتب ملا رجبعلی یا مسجد میرزا محمدعلی. در مكتب‌خانه اولین كتابی كه به دانش‌آموز می‌دادند «سه پاره» نام داشت و متضمن حروف الفبا به اشكال مختلف و قسمتی از سوره‌های كوچك قرآن بود و بدون اینكه اشكال حروف را برای او بنویسند. شاگردان را روی همین كتاب وادار به شناختن حروف می‌كردند و همین كه برنامه شناخت حروف تمام شد، كلمات ساده را شروع به هجی می‌نمودند. هجی كردن آنقدر پیچیده و بغرنج بود كه تقریر و بیان آن دشوار است.
    سالخوردگانی كه در مكتب‌خانه تحصیل كرده‌اند هنوز هستند، میتوان به ضبط انواع شیوه‌های هجی توسط نوار اقدام كرد. اگر از این فرصت برای حفظ و نگاهداری این شیوه آموزش كهن استفاده نشود، بیم آن می‌رود كه پس از مدتی امكان دستیابی به اسن قبیل منابع و مآخذ بكلی از بین برود. مكتب هر سال تقریباً شش ماه دایر می‌شد و غالباً اوقات آموزش از نیمه پائیز تا نیمه بهار بود. چون روز چهارشنبه می‌رسید شوق استفاده از تعطیل بعداز ظهر پنشنبه و روز جمعه جمعی را كه از مكتب گریزان بودند وادار به زمزمه یا ترنم بحر طویل مانندی می‌كرد و چنین می‌خواندند:

    «چهارشنبه روز فكر است. پنج‌شنبه روز ذكر، جمعه روز بازی. ای شنبه ناراضی - تا بر فلك اندازی.»

    صرف میر و تاریخ وصاف، گلستان سعدی، جامع عباسی، دیوان حافظ، نصاب‌الصبیان فراهی از كتابهائی بودند كه پس از خواندن سه پاره و جزو عمه تدریس می‌شد. به موازات آموزش این كتب «سیاق» كه نوعی حساب مقادیر اوزان و نقود وقت بود، می‌آموختند كه فعلاً می‌توان نمونه‌هایی از آنرا در لغت‌نامه‌ها و فرهنگ‌نامه‌ها مطالعه كرد.
    نامه‌نگاری و نوشتن اسامی ‌ذكور و اناث، جزو برنامه درسی بشمار می‌رفت. نامه‌نگاری را هم «كتابت» می‌گفتند و اگر كسی میزان تحصیل و سیر مراحل درسی فردی را می‌پرسید، به جای مدت تحصیل جوابی را كه می‌شنید نام كتابی بود كه می‌خواند. مثلاً می‌گفت: جامع عباسی خوانده‌ام و یا گلستان میخوانم. در اوقات فراغت مشاعره یكی از سرگرمی‌های مكتب می‌شد و وقتی مابین دو نفر مشاعره می‌شد آنكه برنده بود بطرف مشاعره می‌گفت: «برو كه تو را به دم آخوندت بستم».



    هدفهای تحصیلی

    خط زیبا اعم از درشت یا ریز كه اولی به نام «مشق» و دومی ‌بنام «متابت» موسوم بود، معیار و ملاك برداشت تحصیلی بود. هركس بهر اندازه از تحصیل، چنانكه خط خوبی نداشت، طرف توجه نبود. در واقع خط خوب استتار مناسبی برای بی دانشی بود. آنچه را كه می‌نوشتند با قلم نی و مركب سیاه بود. سرقلم فلزی و مركب‌های رنگی، مخصوصاً مركبی كه از جوهر گرفته بودند، نه تنها مردود بود، بلكه اگر دانش‌آموزی از چنین وسیله‌ای استفاده می‌كرد، تنبیه جانانه‌ای را به رایگان می‌خرید.
    نوشتن هر مطلبی در ابتدای امر، روی زانوی راست صورت می‌گرفت و زمانی به اوج و كمال خود می‌رسید كه كسی میتوانست ایستاده قلمدان و دوات را در شال كمر خود گذارد و بدون پیش‌نویسی كتابت كند، بی‌آنكه قلم‌خوردگی پیدا شود. ضمناً قواعد و نظم سطور نوشته را نیز به نحو مطلوب به اصطلاح آن روز «من‌البدو الی‌الختم» رعایت كرده باشد و آن وقت است كه نویسنده از دید تحصیلی در درجه عالی قرار داشت و عنوان «میرزا» می‌گرفت.

    مسلم است كه مكتبها نمی‌توانستند تمامی ‌مراحل تحصیل را برای دانش‌آموز بگذارند و هر كدام به تناسب موقعیت محلی، تعلیم داشتند و ارائه خدمتشان مختص طبقات متوسط می‌شد. آنهائی‌كه بهره تمكن مالی داشتند معلم سرخانه برای اطفال خود می‌گرفتند و استفاده از مكتب كسر شأن مقام آنان بود.


    رسوم تحصیلی

    سیر مراحل تحصیلی و اتمام هر كتاب یک مرحله از تحصیل را رسومی ‌متداول بود كه به نسبت اهمیت و ارزش آن فرق می‌كرد. اگر به فرد نوآموزی می‌‌خواستند سرمشق بدهند تا وی از روی آن شروع به نوشتن كند، تقریباً ده الی پانزده روز قبل مراتب را به اطلاع شاگرد و كسان نزدیك او می‌رساندند، تا ضمن تهیه وسائل تحریر از قبیل قلمدان و دوات قلم و كاغذ، بیاد آخوند و میرزا هم باشند. بر حسب یك سنت كهن در این روز باید هدیه‌ای به آخوند داد و دهان او را شیرین كرد. معمولاً برای این منظور اهدا یك كله قند روسی بیشتر رایج بود تا هدایای دیگر. قیمت یك كله قند در حد دو قران و نیم تا سه قران می‌شد. كله قند لفاف كاغذ كبود رنگی داشت كه با علامت كارخانه سازنده همراه بود و گرداگر آن را با نخ كنف می‌بستند. این هدیه را به خانه «میرزا» می‌فرستادند و گاهی بخاطر آنكه درسی به دیگران باشد، آنرا در مكتب به استاد می‌دادند. وصول هدیه از همه دانش‌آموزان به این سهولت و سادگی نبود. جمعی در دادن آن دفع‌الوقت و مسامحه می‌كردند، ولی مكتب‌دار نیز باین سادگی دست برنمی‌داشت در نتیجه بدون اینكه موضوع برملا شود، به یك كشاكش پنهانی منتهی می‌شد، تا غالب و مغلوب كه باشد.
    روز تعلیم سرمشق فرا می‌رسید. آخوند با سابقه ذهنی كه از وصول مرسوم داشت، یكایك شاگردان خود را می‌خواست و بعد از آنكه مختصراً از طرز نوشتن سزمشق می‌گفت، و تعلیم لازمه را می‌داد، ‌برای آنانكه قند مرسوم را آورده بودند، این سرمشق را می‌نوشت: «با ادب باش پادشاهی كن» اما همینكه به شاگردانی می‌رسید كه هنوز در دادن كله قند تعلل می‌ورزیدند، بدون اینكه آنان را محروم كند و یا تذكری دهد، عنوان سرمشق را تغییر میداد می‌نوشت: «مشق بی‌قند بی‌بنا باشد» و بدین وسیله به شاگرد و اولیای او اخطار اخلاقی می‌كرد كه گرفتن سرمشق بدون قند عاقبت خوبی نخواهد داشت.
    اولین سرمشق مدتی تكرار می‌شد و چه بسا یك دو نفر هم متنبه شده و قند مرسوم را می‌آوردند تا نوبت سرمشق دوم می‌رسید كه باز دو سه نفری ادای خدمت نمی‌كردند و خود را به كوچه نافهمی‌ میزدند ولیكن آخوند نیز منصرف نمی‌شد. این دفعه آنانكه قند را داده بودند، باز مورد توجه واقع می‌شدند و سرمشقی كه می‌گرفتند اندرزی بود كه پند خردمندان را نگه دارند: «نگهدار پند خردمند را» كه البته یكی از آن خردمندان خود آخوند بود!
    اما همینكه نوبت بی‌وفایان می‌رسید كه با وجود تذكرات كتبی هنوز تحاشی می‌كردند، سرمشق آنان مكمل اخطار اولیه با تأكید و سرسختی بیشتری بود باین مضمون: «گرچه اولاد مصطفی باشد» كه گذشته از تأكیدی كه داشت مشكل بزرگی در آن مستتر بود و در واقع آخوند عمداً به اصطلاح پوست خربزه زیر پای نوآموز می‌انداخت زیرا كه نوشتن كلمه مصطفی آنهم برای نوآموز با خط درشت خالی از اشكال نبود. قدر مسلم اینكه چنین شاگردی در فردای روز مشق گرفتن برای اینكه نتوانسته است منظور را بمحو مطلوب برآورد، تنبیه می‌شد. با آگاهی از این سرنوشت محتوم، شاگرد بلافاصله به فكر چاره می‌افتاد و پدر و مادرش را متوجه می‌كرد كه تقریباً گرفتار خشم و غضب استاد شده است. به این ترتیب، قند میرزا پیش از آنكه لحظه پس دادن تكلیف مشقی فرارسد، به او می‌رسید و میرزا نیز در اولین فرصت سرمشق را تغییر می‌داد: «نگهدار پند خردمند را».



    مدرك تحصیلی
    اعطای گواهینامه تحصیلی را ابداً موضوعی نبود. محصل هر یك از كتابهائی را كه از آنها یاد كردیم، مطابق میل آخوند تمام می‌كرد و به اصطلاح مكتب «قطعه می‌كشید» و بدین وسیله تشویق می‌شد. قطعه عبارت بود از یك نقاشی تخیلی از چهره ائمه و یا یاران آنها كه در حال دعا و عبادت و یا عزیمت به جهاد بودند. قطعه، اندازه و قطع مشخصی نداشت. گاهی در حواشی آن مطالبی می‌نوشتند (با خط رنگی) كه مناسبتی با ترسیم و نقش قطعه داشت و تقریباً گویای نقش آن بود. علی‌الرسم قهرمانان قطعه را بدون چهره یعنی با نقاب سفیدی نشان می‌دادند، تا قیافه ناشناخته را به جای آنان نگذارند و از این طریق گناهی متوجه نقاش نشود. البته قطعه‌ای كه به شاگرد داده می‌شد، مجانی نبود. قیمت آنرا كه از دو سه قران بیشتر نمی‌شد می‌گرفتند و دانش‌آموز آن را مانند گواهی‌نامه دریافت می‌كرد و زیب و زینت اطاق خود می‌ساخت. این برای شاگرد مكتب‌خانه افتخاری بود كه فی‌المثل تا بحال سه قطعه كشیده و بینندگان هم با دیدن آن به موقعیت تحصیلی دانش‌آموز پی می‌بردند. تعجب اینجا بود كه نقاشی از هر نوع ممنوعیت شرعی داشت. اعتقاد مسئولین مكتب بر این بود كه وقتی مبادرت به ترسیم حیوان یا انسان و حتی درختی می‌شود آنها در سرای باقی از نقاش جان می‌طلبند و چون خواسته آنها برآورده نمی‌شود، نقاش را جزای نابخشودنی خواهد بود!



    مسأله تنبیه در مكتب‌خانه

    حال كه از تشویق مكتب نوشتیم، از تنبیه آن نیز بگوئیم. یكی از احتیاجات دائمی‌م كتب چوب تنبیه بود كه مرتباً در حال انجام وظیف می‌شكست. با شكستن چوب، نیاز تهیه چوب تنبیه جدید حیاتی‌ترین ضرورت مكتب‌خانه می‌شد. میرزا شاگردان درس‌خوان را وادار می‌كرد تا هرچند روز این نیاز را برطرف كنند. آنها نیز برای خوش‌خدمتی و تحصیل رضایت میرزا، از تركه‌های انار و بادام كه ضربه‌های آن به دردناكی شهره بود، تهیه می‌كردند. چوب انار و بادام گذشته از این كه انعطاف بیشتری دارد نسبت به سایر چوبها بادوام‌تر است. اما تهیه‌كننده خوش‌خدمت چه بسا كه خود نیز طعم تلخ هدیه خودش را می‌چشید.
    گاهی دانش‌آموزی كه بریا پس دادن درس آمادگی نداشت، از مكتب فراری می‌شد. میرزا دو سه نفر را می‌فرستاد تا او را از محل كسب و كار منسوبین یا مزرعه و خانه‌اش بیاورند. از این شاگرد گریزپا فقط با تركه انار و آلبالو استقبال می‌شد. پس از فراغت از این مهم، كار درس آغاز می‌گردید. چنین رفتاری گاه عكس‌العمل شاگر ناراضی را برمی‌انگیخت او و هم فكرانش سوزن یا میخی زیر تشك و زیرانداز آخوند می‌گذاشتند و همین‌كه آخوند سرزده روی آن می‌نشست، از انتقام آنها سوزشی دردناك در وجود خود احساس می‌كرد.
    مكتب‌دارهای باتجربه، شاگردان خود را خوب می‌شناختند و به زیر و بم عواطف و روحیات آنها واقف بودند. آنها پس از هر بساط تنبیه، قبل از نشستن، زیرانداز خود را كاملاً وارسی می‌كردند و تكان میدادند و دستی روی آن می‌كشیدند، تا اگر برای او دامی ‌گسترده باشند، آن را بلااثر كنند.
    آداب و رسوم و سنتهای مكتب‌خانه، وسیع و گوناگون بود و در هر شهر و دیاری، رنگ ویژه‌ای داشت. تحقیق و پژوهش در این موضوع نكات ناشناخته و ناشفته بسیاری را دربر می‌گیرد. تا آنجا كه اطلاع دارم، كمتر دراین زمینه پژوهش دامنه‌داری صورت گرفته و متدرجاً منابع تحقیق كه سالخوردگان و قدما هستند، از بین می‌روند. اگر پژوهنده با ذوق و علاقمندی باشد، از نظر شناخت جامعه گذشته مكتب‌خانه منبع غنی و جالب و چشمگیری برای اوست، مكتب‌خانه نمایانگر طرز تفكر و معتقدات تربیتی و معرف چگونگی روحیه و طرز برخورد اجتماعی بود. برای نسل حاضر و آینده شناخت مكتب‌های قدیمی ‌وسیله‌ای برای مقایسه مدنیت و فرهنگ و پیشرفت اجتماعی است. آنچه در این مختصر عنوان شد، مربوط به اطراف شهرستان تبریز است كه بخش‌های آذرشهر و اسكو را دربر می‌گیرد.