باسلام دختر26ساله ای هستم بامدرک لیسانس،درخانواده پرجمعیت ومتشنج بزرگ شده ام بامشکلات مادی ومعنوی زیاد،البته همیشه خودم راحفظ کرده ام وبیراهه نرفته ام ولی خیلی ضربه خورده ام.پدرم مردشکاک وبددهنی است ومادرم همیشه غمگین وافسرده بوده.من درسم راتمام کرده ام وخانه نشین هستم،هیچ تفریح وسرگرمی ندارم وشهری زندگی میکنیم که حتی فامیل ورفت وآمدهم نداریم،خواهرم یک مدت افسرده بودالان خواهرکوچکم وبرادرم که 2سال ازمن بزرگتراست افسرده هستند،یکی ازبرادرانم که 13سال ازمن بزرگتراست ده سال پیش به جنون جوانی مبتلاشدوده سال است که قرص میخورد،من همه سختی هاراتحمل کردم وبه آینده امیدداشتم تاامسال که درسم تمام شدوخانه نشین شدم آنقدرحالم بداست که فقط دلم میخواهدوقتی شب میخوابم دیگربیدارنشوم،ازهمه بدتراینکه من وسواس چک کردن شیرگازوبخاری رادارم والان دوماه است که حالم خیلی بدتراست نمیتوانم کتاب بخوانم وکنکورارشدرارهاکردم،درحال حاضرچیزی که خیلی اذیتم میکندمشغولیت ذهنی ام نسبت به افکاری است که جوابی برایشان ندارم مثل فکرکردن به یگانگی وذات خداوند،این فکرلحظه ای رهایم نمیکندومراعذاب میدهدبگونه ای که گاهی باخودم میگویم اینجاکجاست ومن کی هستم،بعدسعی میکنم این افکارراازخودم دورکنم که مثل برادرم مریض نشوم خیلی میترسم کارم به جنون بکشد،البته هرکاری که به من سپرده شودبه درستی انجام میدهم وازعقل وهوشیاری من کاسته نشده،لطفامنوراهنمایی کنیدکه چه کنم که این افکارآزاردهنده رهایم کند.متشکرم