ازدواج

211 بازدید
سوال شده اسفند 14, 1396 در ازدواج و طلاق توسط M K
با سلام و وقت بخیر
دختری28ساله هستم . لیسانس دارم و مشغول به کار هستم. پدرم در سن7سالگی خانواده را ترک و بعد از گذشت 21سال هنوز برنگشته اند و هیچ اطلاعی از ایشان نداریم. مادرم غیابی طلاق گرفته و تمام مسعولیت من و خواهر و برادرهایم را برعهده گرفتند. خواهرم ازدواج کردند و بدلیل انتخاب اشتباه بعد از14سال زندگی طلاق گرفتند . برادرم نیز به دلیل خیانت همسرشان بعد از16سال زندگی طلاق گرفتند. برادر دیگری هم دارم که ازدواج کرده اند.
بنده حدود2سال پیش با اقایی همسن خودم اشنا شدم و باهم ارتباط برقرار کردیم. در این مدت بارها این اقا مرا باعنوان اینکه دوری گزین هستند ترک کرده و مجدد برگشته اند. بعد از حدود9ماه از رابطه ایشان پیشنهاد ازدواج دادند و بهخانواده اشان منو معرفی کردن که با مخالفت اونها روبرو شدن و رابطه ما برای مدت یک ماه تمام شد و مجدد برگشتن و بازهم بحث ازدواج رو مطرح کردن و ما به مشاور مراجعه کردیم و مشاوره با انجام چند جلسه و تست گفتند که ایشان بدلیل مشکل دوری گزینی به من نیز اسیب خواهند رسوند. و مشاور گفتند که من فرد مناسبی از لحاظ اخلاقی ام . اما بعد مشاوره باز ایشون خولسنن جدابشیم. بعد از مدت یک ماه مجدد برگشتن باز خواستن به مشاور دیگری مراجعه کنیم و مشاور دیگر نیز اعلام کردن ایشون دوری گزینن باید تهییرکنن و در صورت بهبود بدلیل علاقمندی ما بهم زندگی خوبی خواهیم داشت. باز بعد از مشاوره ایشون خواستن جدابشم. مجدد یک ماه بعد اومدن و گفتن به خانوادشون مجدد منو گفتن و مادر و خواهرهاشون اومدن خواستگاری . کاملا سنتی . منو دیدن خواهر ها موافقت کردن اما مادر مخالفت کردن. بعد از خواستگاری هم خواستن رابطمونو تموم کنیم و ایشون هم با خانوادش مخالفتی نکرد و رابطه رو تموم گردن. بدون اینکه حتی دلیل مخالفت رو به من بگن. و الان حدود5ماه از خواستگاری میگذره که سه بار دیگه ما باهم ارتباطمونو شروع کردیم و هربار که من مطرح کردم که تکلیف منو برای اینده روشن کن لیشون اعلام کردن نمیتونن با من ازدواج کنن. بدون اینکه دلیل منطقی مطرح کنن. من فوق العاده احساسی و وابسته ام و الان بشدت افسردگی گرفتم. به ایشون بشدت علاقمندم. ادر طی تمام مدتی که باهم در ارتباط بودیم هربار که ازشون میپرسیدم نظرش راجب من و رابطمون چیه اعلام رضایت کامل داشت و هیچ وقت نشد باهم دعوا کنیم. و تنها بحثی که داشتیم راجب دوریگزین بودن ایشون بود که هراز چندگاهی دوست داشت دو سه روز تو لاک تنهاییش بره اما باز برمیگشت و باز باهمون عشق و علاقه قبل ادامه میدادیم. الان با گدشت حدود دوسال من همچنان ایشون رومثل قبل دوست دارم و مشتاقش هستم اما اینقدر تو این مدت حرفهای ضد و نقیض ازایشون شنیوم که نمیدونم ایشوم چه حسی به من دارن. خیلی خیلی بی انگیزه شدم.
ی نکته ای که وجود داره ایشوم بشدت از خانواده بخصوص مادرشون که حکم ریس و بزرگ خانواده رو داره حرف شنوی دارن.
لطفا راهنماییم کنین چه کاری انجام بدم؟ ایا درسته که بخوام باهاشون در ارنباط باشم؟
چون من میخوام رابطمون به ازدواج برسه و لی ایشون الان دیگه میگن نمیخوان به ازدواج بامم فکر کنن.
ایا ایشون درست تصمیم گرفتن  که جدا بشیم؟
ایا این فرد باتوجه به دهن بین بودن و حرف شنوی بی حد از مادر شون و دوری گزینی ادم مناسبی ان؟
منو راهنمایی کنین که اگر دارم اشتباه میکنم که به ایشون علاقمندم بتونم مجدد به زندگی قبلم برگردم و بتونم افسرده نباشم .
دارای دیدگاه اسفند 15, 1396 توسط نیما
با سلام و احترام
خواهر گلم شما به نوشته خودت توجه کن به نظرم شما اگه خودت این رفتار طرف مقابل رو ایرادی درش نمیبینی باید به یک روانشاس مراجعه کنی!!!
شما در ازدواج خود فرصتی برای امتحان نداری کمی به مشکلات خانوادت فکر کن این همون ناشی از بی دقتی در انتخاب گزینه های ازدواج هستش!
در پناه خدا
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

...