با سلام.منو خانومم یک سال و هشت ماه عقد بودیم.هر کدوممون ۳۴ سالمونه.توی قبل از عقد هم ۴ ماه نامزد بودیم.توی این مدت دعواهایی هم داشتیم که کار به قهر میکشید.باجناق من خیلی وضع مالیش خوبه و همش خانوادش منو با اون مقایسه میکردن حتی چند باری خانومم این کارو کرد.از این خانواده های مقرراتی که حتما میوه باید از فلان مغازه باشه چرا که بقیه مغازه ها خوب نیستن.گوشت و... همینطور.کلا توی خانوادشون زن سالاریه شدیده.ظهرها خانوممو میبردم برسونمش یه تعارف خشک و خالی به من نمیکرد.کم کم احساس یه موجود زیادی تو خانوادش بهم دست داد.حتی یه بار گل خریدم مادرش گفت دیگه برا ما گل نخر.و آهسته آهسته شروع کردم به عکس العمل نشون دادن.رفتارام تند و خشن شد.خانومم همه حرفیو به خانوادش میزد حتی ۲ بار پدر و مادر و برادرش منو دوره کردن و عین یه محکوم تو جلسه دادگاه با من صحبت کردن.تا جایی که از نظر اونها رفتار من خیلی گرگ صفتانه به نظر میرسید.تا اینکه یک ماه و نیم بعد از عروسی یه روز با خانومم دعوام شد.یه زنگ زد به برادرش.من از خونه اومدم بیرون.تا برگشتم دیدم که کلیه وسایل خونه را جمع کردن و رفتن.بعدشم مهریه و نفقه و...چند باری با خانومم صحبت کردم ولی هیچ دلیل منطقی(از نظر من) واسه ی رفتارش نداره.یعنی بلافاصله بعد از بردن وسایل وکیل گرفت و...اولش میگفت تو خیانت کردی,بعد از یه مدتی میگفت تو ادم تندی هستی و همش میخواستی رییس بازی در بیاری,یه بار دیگه گفت تو خیلی مغروی و خودتو کامل میدونی,الان کار به دادگاه و وکیله,یه نکته اینکه حداقل تو ظاهر خانومم با من خیلی خیلی خوب به نظر میرسه ولی به نظرم کنترل خانواده اش روش خیلی زیاده.در ضمن خانومم هر حرفی بین ما بود را به خانوادش انتقال میداد.حرف زدن خودمم فایده نداشت.تصمیمش قطعیه واسه جدا شدن.یه راهنمایی بفرمایید تو شرایط الان چیکار کنم؟رفتارای متناقضی از خانومم میبینم که نمیتونم درکش کنم.به نظر من ایشون یه رفتاری را شروع کرد و الان دیگه راه برگشت نداره و همینطور بدون منطق داره توی این مسیر پیش میره.حتی یه بار وکیلم باهاش صحبت کرده بود گفت که خانومت خیلی ناامیده