من با وجود اینکه چهار ماه تحت درمان هستم البته از اظطرابم خیلی کم شده ولی باز هم بضی موقع ی فشاراسترسی میاد الان فلان کار رو نکن من از چاقو میترسم و تا این سن هم که رسیدم خدا رو شکر نه در بچگی نه در نوجوانی و نه در بزرگساگی نه شاهد ماجرای خطرناکی بودم نه پدر و مادر باهم بد بودن خانواده کامل خوبی و خوشی داشام ولی استرس مادرم همیش با من بود نکنه که فشارش بره بالا چون هر سال به خاطر فشار خونه در بیمارستان بستری میشده تا اینکه سال نود چهار مادرم فوت کرد خواهشن کمکم کنید میخوام زندگی کنم نه باترس
میگنه با ترس های خود رو به رو بشید من چطور با ترس رور به رو بشم